#پارت۲۵۲
#ستیزهجو 🍃
تلو تلو خوران عقب رفتم و باوان کماکان سرفه می زد.
این قدر زیاد که حتم داشتم اون تخم حروم زاده توی شکمش به همین زودی سقط می شه!
هم خودش و هم اون توله لعنتی!
درد معده ام به حدی زیاد بود که به رفلکس افتادم و محتویات معده ام رو همون جا پای باغچه بالا آورم!
تهوعی که نسیت به این زن داشتم، نسبت به خودم!
نسبت به بچه ای که احمقانه داشتم باورش می کردم!
سجده زدم روی زمین و نتونستم مقاومت کنم... بغضم ترکید و روی موزاییک های داغ وسط حیاط باریدم...
"بابا جان! مرد که گریه نمی کنه، پاشو دوباره رکاب بزن، چیزی نشده که فقط یکم زخم شده"
مرد گریه می کرد آقا جون... مردی مثل من خون هم می باریده کسی و جایی بر نمی خورد!
مرد که گریه نکنه می میره، دق می کنه!
لعنت به منی که مرد بودم، که زنم دست به دست شده به دستم رسید و توی خونه ام هم هرزگی می کرد!
دیگه شک داشتم که زانیار بی ناموسی کرده باشه؛ خون برادرم رو همین لکاته به باد داد!
تجاوزی در کار نبوده؛ آره... نبوده! چقدر من و خانواده ام احمق بودیم که باور کردیم...!
به سختی از جا بلند شدم و باوان با دیدنم، روی زمین خودشو کنار کشید و دست هاشو روی شکمش جمع کرد...
صورتشو با ناباوری تکون داد و وحشت زده نالید:
- نیا جلو...نَ...یا!
- اون تخم سگ حرومی نطفه کیه تو شکمت؟ کیه هرزه؟؟؟
میشی هاش بهت زده توی جا لغزیدند و با پشت دست سعی کرد جوشش اشک هاشو مهار کنه.
امروز میتونین فقط با 25 تومن رمان کاملو بخرین و سه سال جلو بیفتین😍😊😘
ایدی ادمین فروش @Laxtury_admin
#ستیزهجو 🍃
تلو تلو خوران عقب رفتم و باوان کماکان سرفه می زد.
این قدر زیاد که حتم داشتم اون تخم حروم زاده توی شکمش به همین زودی سقط می شه!
هم خودش و هم اون توله لعنتی!
درد معده ام به حدی زیاد بود که به رفلکس افتادم و محتویات معده ام رو همون جا پای باغچه بالا آورم!
تهوعی که نسیت به این زن داشتم، نسبت به خودم!
نسبت به بچه ای که احمقانه داشتم باورش می کردم!
سجده زدم روی زمین و نتونستم مقاومت کنم... بغضم ترکید و روی موزاییک های داغ وسط حیاط باریدم...
"بابا جان! مرد که گریه نمی کنه، پاشو دوباره رکاب بزن، چیزی نشده که فقط یکم زخم شده"
مرد گریه می کرد آقا جون... مردی مثل من خون هم می باریده کسی و جایی بر نمی خورد!
مرد که گریه نکنه می میره، دق می کنه!
لعنت به منی که مرد بودم، که زنم دست به دست شده به دستم رسید و توی خونه ام هم هرزگی می کرد!
دیگه شک داشتم که زانیار بی ناموسی کرده باشه؛ خون برادرم رو همین لکاته به باد داد!
تجاوزی در کار نبوده؛ آره... نبوده! چقدر من و خانواده ام احمق بودیم که باور کردیم...!
به سختی از جا بلند شدم و باوان با دیدنم، روی زمین خودشو کنار کشید و دست هاشو روی شکمش جمع کرد...
صورتشو با ناباوری تکون داد و وحشت زده نالید:
- نیا جلو...نَ...یا!
- اون تخم سگ حرومی نطفه کیه تو شکمت؟ کیه هرزه؟؟؟
میشی هاش بهت زده توی جا لغزیدند و با پشت دست سعی کرد جوشش اشک هاشو مهار کنه.
امروز میتونین فقط با 25 تومن رمان کاملو بخرین و سه سال جلو بیفتین😍😊😘
ایدی ادمین فروش @Laxtury_admin