سلام پسرم ۲۱
دیت من زیادی متفاوت بود جریان مال ۴ سال پیشه بعد از ۷ ماه رابطه مجازی بالاخره تونستم که برم شهرشون و ببینمش با کلی استرس رفتم سرمحل قرار یهو زنگ زد گفت پاشو بیا خونمون گفتم مگه قرار نبود کافه باشیم؟
گفت اشکال نداره بیا خونمون اینجا راحت تریم خونمونم خالیه
من اون موقع ته گناهم همین بود که دوست دختر داشته باشم اصلا به اون چیزای +18 فکر نمیکردم ساعت ۵ بعد از ظهر که رسیدم خونشون
تا حدود ساعت ۱۱ فیلم دیدیم و حرف زدیم
ساعت ۱۱ که خواستم برم دستمو گرفت گفت وایسا گفتم جانم گفت بیا تو اتاق یه چیزی هست میخوام نشونت بدم همینطوری که بهش خیره شده بودم دستم و گرفت برد تو اتاق یهو
ادامه داستان