#خدمتکار_پر_دردسر1197
بعد از انجام کارهای ترخیص و پرداخت پول کاغذ بدست سمت اتاق شاداب قدم برداشتم.
شاداب توی بغل عمه داشت های های گریه میکرد.
نفس عمیقی کشیدم و تنم رو عقب دادم.
نمیتونستم اینجوری ببینمش اصلا.
داشتم روانی میشدم و از طرفی هیچ کاری از دستم بر نمیومد.
پدر اون زنیکه رو در میاوردم که باعث شد بچه ی من اینجوری از بین بره.
چند تا نفس عمیق کشیدم و تقه ای به در زدم.
- بیا داخل عمه جان.
در رو باز کردم و با لبخند گفتم:
- اماده ای شاداب جان؟
شاداب بی حال سری تکون داد... عمه لباس هاش رو تنش کرده بود.
همراه هم از بیمارستان خارج شدیم.
دلم ریش شده بود برای این حالش و موقعیتش... الهی بمیرم برات.
تا رسیدن به خونه بدون اینکه حرفی بزنه سرش رو تکیه داده به پنجره.
بعد از انجام کارهای ترخیص و پرداخت پول کاغذ بدست سمت اتاق شاداب قدم برداشتم.
شاداب توی بغل عمه داشت های های گریه میکرد.
نفس عمیقی کشیدم و تنم رو عقب دادم.
نمیتونستم اینجوری ببینمش اصلا.
داشتم روانی میشدم و از طرفی هیچ کاری از دستم بر نمیومد.
پدر اون زنیکه رو در میاوردم که باعث شد بچه ی من اینجوری از بین بره.
چند تا نفس عمیق کشیدم و تقه ای به در زدم.
- بیا داخل عمه جان.
در رو باز کردم و با لبخند گفتم:
- اماده ای شاداب جان؟
شاداب بی حال سری تکون داد... عمه لباس هاش رو تنش کرده بود.
همراه هم از بیمارستان خارج شدیم.
دلم ریش شده بود برای این حالش و موقعیتش... الهی بمیرم برات.
تا رسیدن به خونه بدون اینکه حرفی بزنه سرش رو تکیه داده به پنجره.