سلام پسرم ۲۱ سالمه(اسمم رو نمیگم چون ممکنه بگایی بشه اشنا زیاد هست تو چنل)میخوام یه داستان واقعی رو تعریف کنم واستون و ک.صشر تفت ندم
ما و خانواده عموم و مادربزرگم تو شهر کرج تو یه خونه ۳ طبقه زندگی میکردیم(اون موقع بچه بودم)
و وقتی من ۱۰ سالم شد ما جدا شدیم از اونا و اومدیم تهران
من یه دختر عمو دارم ک ۳ سال از خودم کوچیکتره و چون هیچ بچه ای تو ساختمون نبود ما دوتا همیشه باهم بازی میکردیم و یجورایی باهم مثل آبجی داداش بودیم
ک بعد از اینکه ما اومدیم تهران خیلی سخت بود واسم ک ازش جدا بشم
خلاصه ک من واقعا دوسش دارم و خیلیم حساسم روش
بعد چند سال رفت و امد و حالا اوکی بودن(مجازی اصلا حرف نمیزنیم و فقط وقتایی ک همو میبینیم اوکییم)
اونا پنج ماه پیش اومدن خونه ما و یه هفته موندن.
منم هی سعی میکردم ک اصلا ب پاهای این توجه نکنم چون حس میکردم خیانته
دیگه خلاصه بعد از سه روز دیگه واقعا توجهم رو جلب کرده بود چون پاهاش رو لاک میزد و از من نظر میخواست ک چ رنگی بزنه و اینا
پاهای ب شدت زیبایی داشت
انگشتای کشیده و پوست سفید که روی ناخوناش یه رنگ ملایمی زده بود ک جذابیتشو چند برابر میکرد
شب چهارم مهمونای بیشتری واسمون اومد و من مجبور شدم از اتاقم دربیام و تو پذیرایی بخوابم.
شب من خوابم نمیبرد چون جام عوض شده بود و عادت نداشتم ( و البته یکمم دلدرد داشتم و اذیت میشدم)
خلاصه بعد چند ساعت تو گوشی بودن و اینا یهویی ب سرم زد و ح.شرم زد بالا
دختر عمومم دقیقا پایین پای من خوابیده بود(طوری ک پاهام به پاهاش میخورد)
یکم با پاهام زدم ب پاش ک ببینم بیدار میشه یا ن
بعد دیدم ک خوابش سنگینه و بالشتمو برعکس کردم تا ب پاهاش نزدیک بشم
بعد با دست یکم زیر پاش دست کشیدم ک مطمئن بشم ک خوابش سنگینه و دیدم حتی تکون هم نخورد
خلاصه کم کم صورتم رو نزدیک پاهاش کردم(البته حواسم کامل ب همه جا بود ک کسی بیدار نشه و منو تو اون حالت نبینه)
بعد یکم بو کردن(حقیقتا بویی نداشت😂) شرو کردم ب بوسیدن و ب شدت لذت داشتت ولی خب خیلیم استرس داشتم و یه ترسی توم بود
خلاصه بین کلی بوس و ترس، زبونمو دراوردم و یه لیس ب پاش زدم و سریع رفتم زیر پتو
ولی دیدم بازم هیچ تکونی نخورده و خیلی خوابش سنگینه
دیگه کم کم از استرسم کم شد و لذته بیشتر شد
و کف پاشو کلی لیس زدم
و بعد شرو کردم ب لیس زدن انگشتاش
اصلا حالیم نبود ک ممکنه کسی ببینه و یه بگایی بزرگ بشه
بعد لیس زدن انگشتاش یهو دختر عموم تکون خورد و من همونجا یه سکته ناقص زدم
ولی خداروشکر بیدار نشد و همچنان خواب بود
و من دیگه دیدم اصلا بیدار نمیشه شرو کردم ب مکیدن انگشتاش
مکیدن انگشت خیلییی لذت داشت>>>>>>
دونه دونه انگشتاشو میخوردم و زبونمو میکشیدم لای انگشتاش و طعم و لذتی داشت ک تو عمرم تجربش نکرده بودم
خلاصه حدود یک ساعت داشتم پاشو میلیسیدم و اونم گه گاهی یه تکونی میخورد ولی من باز ب کارم ادامه میدادم و اصلا دست خودم نبود چون داشتم بهترین حس دنیارو تجربه میکردم
بعد یهو چرخید کلا و روی شکمش خوابید
و من چشمم ب پاشنه های پاش خورد
دیگه نمیتونستم انگشتاشو بکنم تو دهنم چون رو زمین بود و میترسیدم بلندش کنم
شرو کردم ب لیسیدن پاشنه پاش و کلی حال کردم
و بعد یه مردت پاشنه رو کردم تو دهنم و اینا
بعد دیدم ک کم کم داره هوا روشن میشه و افتاب داره درمیاد
بعد منم ک ح.شریه ح.شرییی
دیگه دیدم پاشنه لذتی نداره
دلو زدم ب دریا و پاشو بلند کردم و خوابیدم زیر پاهاش
چشمم ب لاک بنفشِ کم رنگش خورد و انگشتاشو کردم تو دهنم
دیگه انقد حال میداد ک خماره خمار شده بود چشام و داشت بسته میشد
دیگه دستمو گذاشتم رو کی.رم و کم کم خودمو ارضا کردم
و سر کی.رمو گرفتم ک شلوارمو کثیف نکنه😂 و خلاصه دوییدم تو دستشویی.
ولی از کون اوردم ک این خوابش انقدر سنگین بود وگرنه بدجور بگا میرفتم
بهترین حس دنیا بود و دوس دارم دوباره تجربش کنم
ولی میترسم ک ب دختر عموم بگم این حسمو
ممکنه این صمیمیت بینمون از بین بره و آبروم بره.
همونجوری ک همه دوستان میگن
باید از رابطه با فامیل دوری کرد،خیلی باعث بگایی میشه
خیلی خوشحالم ک کامل تجربه من رو خوندین
و امیدوارم شما هم همچین حسایی رو تجربه کنین
اگ دوست داشتین یه ❤️ بزارین:)
ما و خانواده عموم و مادربزرگم تو شهر کرج تو یه خونه ۳ طبقه زندگی میکردیم(اون موقع بچه بودم)
و وقتی من ۱۰ سالم شد ما جدا شدیم از اونا و اومدیم تهران
من یه دختر عمو دارم ک ۳ سال از خودم کوچیکتره و چون هیچ بچه ای تو ساختمون نبود ما دوتا همیشه باهم بازی میکردیم و یجورایی باهم مثل آبجی داداش بودیم
ک بعد از اینکه ما اومدیم تهران خیلی سخت بود واسم ک ازش جدا بشم
خلاصه ک من واقعا دوسش دارم و خیلیم حساسم روش
بعد چند سال رفت و امد و حالا اوکی بودن(مجازی اصلا حرف نمیزنیم و فقط وقتایی ک همو میبینیم اوکییم)
اونا پنج ماه پیش اومدن خونه ما و یه هفته موندن.
منم هی سعی میکردم ک اصلا ب پاهای این توجه نکنم چون حس میکردم خیانته
دیگه خلاصه بعد از سه روز دیگه واقعا توجهم رو جلب کرده بود چون پاهاش رو لاک میزد و از من نظر میخواست ک چ رنگی بزنه و اینا
پاهای ب شدت زیبایی داشت
انگشتای کشیده و پوست سفید که روی ناخوناش یه رنگ ملایمی زده بود ک جذابیتشو چند برابر میکرد
شب چهارم مهمونای بیشتری واسمون اومد و من مجبور شدم از اتاقم دربیام و تو پذیرایی بخوابم.
شب من خوابم نمیبرد چون جام عوض شده بود و عادت نداشتم ( و البته یکمم دلدرد داشتم و اذیت میشدم)
خلاصه بعد چند ساعت تو گوشی بودن و اینا یهویی ب سرم زد و ح.شرم زد بالا
دختر عمومم دقیقا پایین پای من خوابیده بود(طوری ک پاهام به پاهاش میخورد)
یکم با پاهام زدم ب پاش ک ببینم بیدار میشه یا ن
بعد دیدم ک خوابش سنگینه و بالشتمو برعکس کردم تا ب پاهاش نزدیک بشم
بعد با دست یکم زیر پاش دست کشیدم ک مطمئن بشم ک خوابش سنگینه و دیدم حتی تکون هم نخورد
خلاصه کم کم صورتم رو نزدیک پاهاش کردم(البته حواسم کامل ب همه جا بود ک کسی بیدار نشه و منو تو اون حالت نبینه)
بعد یکم بو کردن(حقیقتا بویی نداشت😂) شرو کردم ب بوسیدن و ب شدت لذت داشتت ولی خب خیلیم استرس داشتم و یه ترسی توم بود
خلاصه بین کلی بوس و ترس، زبونمو دراوردم و یه لیس ب پاش زدم و سریع رفتم زیر پتو
ولی دیدم بازم هیچ تکونی نخورده و خیلی خوابش سنگینه
دیگه کم کم از استرسم کم شد و لذته بیشتر شد
و کف پاشو کلی لیس زدم
و بعد شرو کردم ب لیس زدن انگشتاش
اصلا حالیم نبود ک ممکنه کسی ببینه و یه بگایی بزرگ بشه
بعد لیس زدن انگشتاش یهو دختر عموم تکون خورد و من همونجا یه سکته ناقص زدم
ولی خداروشکر بیدار نشد و همچنان خواب بود
و من دیگه دیدم اصلا بیدار نمیشه شرو کردم ب مکیدن انگشتاش
مکیدن انگشت خیلییی لذت داشت>>>>>>
دونه دونه انگشتاشو میخوردم و زبونمو میکشیدم لای انگشتاش و طعم و لذتی داشت ک تو عمرم تجربش نکرده بودم
خلاصه حدود یک ساعت داشتم پاشو میلیسیدم و اونم گه گاهی یه تکونی میخورد ولی من باز ب کارم ادامه میدادم و اصلا دست خودم نبود چون داشتم بهترین حس دنیارو تجربه میکردم
بعد یهو چرخید کلا و روی شکمش خوابید
و من چشمم ب پاشنه های پاش خورد
دیگه نمیتونستم انگشتاشو بکنم تو دهنم چون رو زمین بود و میترسیدم بلندش کنم
شرو کردم ب لیسیدن پاشنه پاش و کلی حال کردم
و بعد یه مردت پاشنه رو کردم تو دهنم و اینا
بعد دیدم ک کم کم داره هوا روشن میشه و افتاب داره درمیاد
بعد منم ک ح.شریه ح.شرییی
دیگه دیدم پاشنه لذتی نداره
دلو زدم ب دریا و پاشو بلند کردم و خوابیدم زیر پاهاش
چشمم ب لاک بنفشِ کم رنگش خورد و انگشتاشو کردم تو دهنم
دیگه انقد حال میداد ک خماره خمار شده بود چشام و داشت بسته میشد
دیگه دستمو گذاشتم رو کی.رم و کم کم خودمو ارضا کردم
و سر کی.رمو گرفتم ک شلوارمو کثیف نکنه😂 و خلاصه دوییدم تو دستشویی.
ولی از کون اوردم ک این خوابش انقدر سنگین بود وگرنه بدجور بگا میرفتم
بهترین حس دنیا بود و دوس دارم دوباره تجربش کنم
ولی میترسم ک ب دختر عموم بگم این حسمو
ممکنه این صمیمیت بینمون از بین بره و آبروم بره.
همونجوری ک همه دوستان میگن
باید از رابطه با فامیل دوری کرد،خیلی باعث بگایی میشه
خیلی خوشحالم ک کامل تجربه من رو خوندین
و امیدوارم شما هم همچین حسایی رو تجربه کنین
اگ دوست داشتین یه ❤️ بزارین:)