#اعتراف
سلام خسته نباشید
دیشب ما مهمون داشتیم
دایی و زنداییم ک تازه بچه دار شدن اومده بودن
بعد زنداییم داشت شیر میداد ب بچش
داداش کوچیکمم ک 6 سالشه خیلی این بچه رو دوس داشت هی میرفت دورش و نازش میکرد
بعد یه نگاهی ب زنداییم و بعد ب سینش انداخت و جلو همه گفت ممه ی آجیمم همینطوری بزرگ و تپله😃
بعد دوباره یکم فکر کرد و گفت ولی اون ممش قشنگ تره:/
بعدم پاشد رفت..
زنداییم ک سرخ شد و شالشو گرف جلو دهنش و داشت میخندید
منم ک پلکم میپرید و گفتم احتمالا علائم سکته س😐💔
حیثیت نذاشت واسم😞
سلام خسته نباشید
دیشب ما مهمون داشتیم
دایی و زنداییم ک تازه بچه دار شدن اومده بودن
بعد زنداییم داشت شیر میداد ب بچش
داداش کوچیکمم ک 6 سالشه خیلی این بچه رو دوس داشت هی میرفت دورش و نازش میکرد
بعد یه نگاهی ب زنداییم و بعد ب سینش انداخت و جلو همه گفت ممه ی آجیمم همینطوری بزرگ و تپله😃
بعد دوباره یکم فکر کرد و گفت ولی اون ممش قشنگ تره:/
بعدم پاشد رفت..
زنداییم ک سرخ شد و شالشو گرف جلو دهنش و داشت میخندید
منم ک پلکم میپرید و گفتم احتمالا علائم سکته س😐💔
حیثیت نذاشت واسم😞