#اعتراف
آقا ما بچه بودیم حدود ۶ یا۷ ساله بعد تو شهرستانی که بودیم فقط یه آپارتمان بود ماهم طبقه چهارم زندگی میکردیم یه روز با بچه ها داشتیم بازی میکردیم که یه کارتن پر از خرما دیدیم ماهم آوردیمش تو راه رو و نشستیم خوردیم و کیف کردیم بعد چند ساعت اومدن زنگ خونمونو زدن گفتن بچه هاتون خرمای دم در رو خوردن ..ما اینارو خریده بودیم گربه شاشیده بود روشون گذاشتیم آشغالی بیاد ببره مامانم میگفت بچه من خورده؟ اونم میگفت اره آورده بودن تو راه رو خوردن:/
حالا ما نصفشو خورده بودیم نصفشم گذاشته بودیم یه گوشه فردا هم بیایم باز بخوریم:
آقا ما بچه بودیم حدود ۶ یا۷ ساله بعد تو شهرستانی که بودیم فقط یه آپارتمان بود ماهم طبقه چهارم زندگی میکردیم یه روز با بچه ها داشتیم بازی میکردیم که یه کارتن پر از خرما دیدیم ماهم آوردیمش تو راه رو و نشستیم خوردیم و کیف کردیم بعد چند ساعت اومدن زنگ خونمونو زدن گفتن بچه هاتون خرمای دم در رو خوردن ..ما اینارو خریده بودیم گربه شاشیده بود روشون گذاشتیم آشغالی بیاد ببره مامانم میگفت بچه من خورده؟ اونم میگفت اره آورده بودن تو راه رو خوردن:/
حالا ما نصفشو خورده بودیم نصفشم گذاشته بودیم یه گوشه فردا هم بیایم باز بخوریم: