𝗝𝗢𝗛𝗡 (اعتراف چالش)

#اعتراف

سلام عزیزم
یادمه اوایل که ازدواج کردم عید قربان بود و هممون خونه ی پدرشوهرم جمع شدیم که قربونی کنیم.
من دو تا برادرشوهر دارم که از همسرم بزرگترن و بشدت باهاشون رودربایستی دارم 😅
سال اول واسه اینکه نشون بدم اصلا خجالتی نیستمو باهاشون راحتم رفتم کنار منقل کباب و یه تیکه نون برداشتم حالا از شانس گندم برادرشوهرام سر منقل بودن 😂😣
اونجا اصراااار که من فقط چربیا رو میخورمااا فقط چربی :) حس زرنگی هم داشتم
برادرشوهرم با خنده گفت باشه جیگرا واسه ما چربیا واسه تو
دو تا سیخ کبابم یه گوشه بود و رنگشو سفید بود گفتم این دوتام واسه من😶‍🌫️
نگو اونا اسمش دنبلان بود و یجای بد گوسفند 😫😫
شوهرم رسید و پیش اونم اصرااار که این دوتا واسه منه
تا اخر دستمو گرفتو کشید یه کنار گفت جون مادرت کوتاه بیا اونا بیضه های گوسفنده شرفمو بردی ززززن 🤣🤣🤣🤣

#اعتراف

سلام عزیزم
دو سال پیش یه شاسی گرفته بودیم یه دوستی داشتم با همسرش باهامون در ارتباط بود چون اونا نامزد بودن و خونه ی مستقل نداشتن اکثرا هفته ای یکبار خونمون شام میومدن . وقتی ماشین گرفتیم گفتن باید سور بدین و اینا. اقا ما هم گفتیم اوکی یه شب شام بردیمشون یه رستوران عیونی :)
گذشت و یکی از دوستای مشترکمون که باهام صمیمی بود بهم گفت میشه با شاسی تون بریم دور دور ماهم نه نگفتیم و قرار گذاشتیم شب شام بریم بیرون
نگو اون دوستم با این چت کردن و فهمید زنگ زد که ماهم میایم! ما هم تو رودروایسی گفتیم باشه:|
اینا گذشت و یبار این دوست اویزونم گفت میخوام برم خرید بیا باهم بریم. اقا از ساعت ۵ عصر تا ۱۰ شب تو پاساژا دورم داد و اخرش چیزی پیدا نکرد و گفت خیلی گرسنمه بریم یچی بخوریم. منم چون پیشنهاد خودش بود گفتم باشه بریم ( تو دلم گفتم حتما یادشه و میخواد جبران کنه )
رفتیم پیتزا خوردیم و غذامون تموم شد دیدم خانوم خیال حساب کردن نداره
منم از رو نرفتم گفتم کارتم همرام نیس برو حساب کن بریم که دیر شد:)
گفت باشه رفت و برگشت گفت وااای ۸۰۰ تومن شده و من کارتم اونقد موجودی نداره!
گفت با همراه بانکت بریز رفتیم خونه من دنگمو به حسابت میزنم😂
اون شب که هیچ دو سال گذشته رفت که دنگشو بده
چندبار بعدشم سعی کرد بیاد خونم که پیچوندمش و کلا دور همچین مفت خوریو خط کشیدم

#اعتراف

سلام به همه دخترم ۱۷
یه رفتار بدی که دارم و از همون بچگی هم باهام مونده هرکاری هم میکنم نمیتونم از سرم بندازمو فراشش کنم
خیلی واقعا بده اینکه هر حرف و موضوع کوچیکیو تو ذهنم بهش شاخو برگ میدم همش تو ذهنم سناریو می‌چینم كه من ناکافی نیستم و همه چیز تقصیر منه
سرکوچیک ترین چیزا استرس میگیرم گریه میکنم تو ذهنم یعالمه داستان میسازم
از اینکه بقیه مسخرم کنن از اینکه بقیه پشتم بد بگم متنفرم هی به خودم میگم ارزششو ندارن حرفا زده میشن هر کاری کنی حرفا هست همه عیب دارن همه کامل نیستن ولی خودمو انگار گول میزنم هی بهش فک میکنم خودمو عذاب میدم
خیلی حس بدیه و انقدر رو خودم کار میکنم که بیخیال باش ولی نمیتونم
دیوونه دارم میشه

#اعتراف

سلام گلم خوبی
دخترم ۲۱
دونیم سال پیش رفتم تو یه گروه اکانتی ب اسم  ارواح سیاه دیدم ساعت ۲ شب انلاین بود بهش پیام دادم فکر کرد دوست دخترشم و میخام امتحانش کنم بلاکم کرد
بعد یه هفته دیدم پیام داد چون اکانت بابام بود زود شمارمو بهش دادم و بلاکش کردم
خب سه ماه باهم بودیم ک یه نفر بهم پیام داد باهاش رل زدم و اینا یه ماه گذشت و ارواح سیاه اومد خواستگاریم یجوری از خیانتم باخبر شد ازهم جدا شدیم  اما من خیلی دوسش داشتم راستشو بگم شیطون وسوسه ام کرد ک با اون پسره رل بزنم و خلاصه بعد بیست روز یه ماهی بهم پیام داد گفت من نمیتونم بدون تو زندگی کنم و دارم دیوونه میشم منم خیلی عاشقش بودم خب دوباره باهم شدیم
چون مامانش از خیانتم باخبر شده بود دیگه نمیخاست من عروسش بشم خانواده منم ناراضی بودن بعد سه ماه دیگه دوباره مامانش رو فرستاد خواستگاریم اما فامیل من راضی نبودن در حالی ک نمیدونستن ما با هم تو رابطه ایم وقتی دوست پسرم فهمید رفت پیش بابام و همه چیزو لو داد و بابامم منو داد بهش☺️
الانم زن و شوهریم و دوتا دختر بچه خوشکل و توپول داریم
خدا همچین عشقی نصیب همتون بکنه❤️❤️