پادکست‌های مجتبی‌شکوری

💎صفر تا صد فن بیان و اعتماد به نفس رو توی یک ماه یاد بگیر


📣 شروع دوره فن بیان و سخنوری و اعتماد به نفس پنجشنبه ۱۱ مرداد با تمرینات عملی : ۱۲ جلسه به صورت انلاین و دوماه تمرین روزانه همراه پشتیبان در تلگرام

تمرین ها به گونه ای طراحی شده که مقابل جمع صحبت می کنید و بازخورد صدا، حرف زدن، زبان بدن و اعتماد به نفس میگیرین👌

❌ جلسات روزهای پنجشنبه ساعت ۱۷ برگزار میشه در صورتی که نتونین به صورت آنلاین در جلسات حضور داشته باشید ، فایل ضبط شده جلسات برای شما ارسال می شود .

🤩نتایج شما انتهای دوره👇

✅ صدات جذابتر شده
✅ جذاب صحبت می‌کنی
✅‌ لحن و بیانت عالی شده
✅ اعتماد به نفست بیشتر میشه
✅ با اعتماد به نفس صحبت می کنی
✅ ترست از صحبت در جمع کم میشه
✅ در جمع با اعتماد بنفس صحبت می کنی

↔️ در ضمن این دوره دارای ضمانت بازگشت وجه می باشد اگر شما در طول دو ماه بعد انجام تمرینات تغییر نکنین کل مبلغ به شما برگشت داده میشه.



❌هزینه اصلی : ۲/۵۰۰/۰۰۰ تومان

✅کسانی که از طرف کانال ما جهت ثبت نام اقدام کنند ،  میتونن به جای ۲/۵۰۰/۰۰۰ فقط با ۵۰۰ هزار تومان در این دوره شرکت کند😍

پیج اینستاگرام ما برای دیدن رضایت ها
@ghaenimahbubeh


جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر پیام بدید 👇



@Mghaenilawadvisor

💬 فهمیدم آدما می‌تونن برن باشگاه، به خودشون برسن، میکاپ کنن،
لباساشون خط اتو داشته باشه، بوی خوبی بدن و حتی
همیشه لبخند بزنن و قهقهه هاشونو ببینید،
ولی تو افسرده‌ترین حالت ممکن
و بدترین بازه‌ی زندگی حضور داشته
باشن.

➕ حالا که سال تحصیلی داره شروع میشه
دوستی تعریف می‌کرد
بچه که بودم وقتی نمره پایین یا کار اشتباهی می‌کردم
مادرم می‌گفت: اشکال نداره حالا چکار کنیم تا درست بشه؟
اما مادر دوستم بهش میگفت:
خاک بر سرت یه کار درست نمی‌تونی انجام بدی

➕ امروز هر دو بزرگسال و بالغیم
وقتی اتفاق بدی میفته اولین فکری که به ذهنم میاد
اینه که: خب حالا چکار کنم؟
و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل می‌کنم.
اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه
و میگه: خاک بر سر من که نمی‌تونم یه کار درست انجام بدم
چرا من اینقدر بدبختم!.

➕ حرف‌های امروز ما
و احساسی که به فرزندمون میدیم
تبدیل به صدای درونی در وجودش میشه
مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمون میدیم.

💭 باشد که جنگجوی درونت به جایی امن برسد، به آدم‌های امن،
و فرصتی بیابد برای استراحت، بازی، عشق‌ورزی و رؤیاپردازی...

💭 امروز تو تاکسی یه مرد نشسته بود کنارم،
داشت تلفنی به دخترش میگفت: "تا می‌تونی اشتباه کن!
چرا می‌ترسی اشتباه کنی و گند بالا بیاری؟
اگه قرار باشه که اشتباه نکنی که دیگه آدم نیستی"

➕بعدش فهمیدم چقدر به شنیدن همچین چیزی نیاز داشتم...

➕ بیرون بردن بچه‌ها برای اینکه مادر بتونه به نظافت خونه برسه،
اسمش استراحت نیست؛
➕ سرگرم کردن بچه‌ها برای اینکه مادر بتونه
به تنهایی دوش بگیره، اسمش استراحت نیست؛
➕ تنهایی بیرون رفتن برای خرید خونه،
اسمش استراحت نیست؛

انتظار نداشته باشید که مادرها برای این «وقفه‌ها» سپاسگزار باشن
چون اینا برای اون استراحت نیست.
این موارد بهداشت اولیه و کارهای روزمره‌اند...

✔️ توقعتون رو از مادرها کمی پایین بیارید
و یه فکری برای زمان استراحتشون بکنید...

💬 لطفاً اگر پدر، مادر و یا فردی که براتون عزیز هست و داره ۶۰ سالگی
به بالارو تجربه می‌کنه، در کنارتون هست،
مثل کودک ۶ ساله بهش محبت کنین
بغلش کنین، نوازشش کنین، دست و پاش و ببوسین
بهش زود زود زنگ بزنین، به حرفاش گوش بدین
براش کادو بخرین....
آدما بدجوری دوباره کودک میشن.

این حرفم و زمانی متوجه میشین، که در سن شصت سالگی باشین
و تنها
تنها
تنها
😢😢😢

💬 ليموشيرين باشعورترین میوه‌اس
میدونی چرا؟
چون آدمو مجبور می‌کنه براش وقت بذاره
چرا که به آدم یاد میده اگه دیر بری سراغ خیلی چیزا
ممکنه دیگه هیچوقت مثل روز اولش نشه...
‎
این متـ.ـن راجع به لیمـ.ـوشیرین نیست👌🏻

💭 اسپویل زندگی:
تو هر سنی فکر می‌کنی دیره!
آخرشم می‌فهمی دیر نبوده والکی وقتتو تلف کردی...


قبول دارین اینو؟!

💭 اگر احساس کنی کسی شدی
از همونجا باختت شروع میشه؛

➕ هجده سالم بود از خونه زدم بیرون،
رفتم تا سرِکوچه دنبالِ درس و دانشگاه و کار و زندگی،
برگشتم خونه دیدم 28 سالم شده...

➕ نشستم شمردم دیدم خیلی ساله...
گفتم آقا اشتباه شده بذار یه بار دیگه برم سر کوچه و برگردم،
شاید درست شد، ولی نشد...
نشستم سر کوچه یه نفر رد شد گفتم:
یه ده سال این طرفا گم کردم شما ندیدیش؟

➕ خندید و گفت: من دارم دنبال ۴۰سال خودم میگردم.
بنظرم پاشو برو تا بقیشو گم نکردی، دوتایی خندیدیم...

دلـبر گلفروش مـن

➕ مشتری تعریف می‌کرد:
تو راسته بازار حاج عبدالله یه گلفروشی بود. هر روز که از حجره فرش‌فروشی آسید مَمّد برمی‌گشتم، از جلوی گلفروشی رد می‌شدم و چشمم می‌افتاد به دختر ریزه میزه فروشنده.

➕ از ملاحت چهره‌ش خوشم میومد. یه جورایی خستگی كار در اون حجره رو از تنم درمیاورد!
پیش نیومده بود همکلامش شم.
یه روز به مناسبت روز مادر رفتم تو مغازش سلام کردم.
سر تکون داد.
گفتم یه دسته گل میخوام واسه مادرم،

➕ لبخندی زد و توی دفترچه یادداشتی یه چیزی نوشت و گرفت طرفم.
«لطفاً گلاتونو انتخاب کنید!»
متعجب نگاش کردم. با اشاره گلا رو نشونم داد.
اون نمی‌تونست حرف بزنه!!
هاج و واج چند شاخه گل برداشتم. خیلی قشنگ دسته‌شون کرد و داد دستم.
پرسیدم چند؟
نوشت ۱۲.

➕ شب خوابم نبرد. دلبر گلفروش من لال بود و من نمی‌دونستم.
خیلی فکر کردم. فردا دوباره رفتم سراغش و گفتم یه گلدون می‌خوام.
تو دفترچش نوشت چه گلدونی؟
خودکارشو از دستش گرفتم و تو دفترچه‌اش نوشتم: حُسن یوسف.
لبخند زد و نوشت: پشت سرتون. نوشتم ممنون.

➕ هر روز به یه بهانه رفتم مغازه و با نوشتن باهاش حرف می‌زدم.
اوایل از فواید گل و گیاه و کم کم به اینکه کی‌ام و چی‌ام. باهاش حالم خوب بود.
دلم رفته بود واسه چشاش و حرفای خوش‌خطش. تصمیمم رو گرفته بودم. چند روزی نرفتم گلفروشی.

➕ از دور می‌دیدم ساعت ۵ عصر در مغازه منتظره..
بعد از ۷ روز رفتم گلفروشی. اخم کرده بود. رو کاغذ نوشتم یه دسته گل بزرگ میخوام واسه خواستگاری.
سلیقه‌ی خودتون باشه. غمگین نگام کرد.
رفت سراغ گلا و یه سبد خوشگل درست کرد. تو دفترچه‌اش نوشت مبارک باشه!

➕ غم چشماش دلمو بیشتر لرزوند.
سبد رو از دستش گرفتم و دوباره دادم دستش.
مات نگام کرد. رو کاغذ نوشتم: زن من میشی؟
به خدا قسم لبخندش قشنگ‌تر از همه‌ی گلای گلفروشی بود.
براش نوشتم تو این دنیای پرهیاهو خوبه که حرف نمیزنی.
خوبه که مهربونیاتو می‌نویسی و بی‌ریا هدیه میدی به آدما....

➕ چند ساله از ازدواجمون گذشته و من هنوز عاشق سکوت لباش و صدای چشاشم. و هنوزم معتقدم چقدر خوبه تو این دنیای پرهیاهو نه حرف بزنی و نه حرف بشنوی..!
می‌توان عاشق بود، بدون حرف زدن و حرف شنیدن...!
✍️: نسرین قنواتی

💭 عادی کنیم که از کلماتی مثل:
همکار، هم‌کلاسی، آشنا، هم‌مدرسه‌ای قدیمی، همسایه، مشتری استفاده کنیم.
همه دوستتمون نیستن!

💭 آدم دیر رازهای جهان را می‌فهمد
آدم کلا دیر می‌فهمد.
آدم نبردهای بزرگی می‌کند
برای فتحِ هیچ
برای فتحِ باد...

💭 وقتی به هوش اومد
نپرسید: «سرطان به غدد لنفاوی رسیده بود؟»
نپرسید: «سینه‌م رو تخلیه کردید یا نه؟»
نپرسید: «عملم چطور بود؟»
نپرسید: «کی مرخص میشم؟»
➕پرسید: «به بچه‌م میتونم شیر بدم؟»

❤️مادر است دیگر