Postlar filtri


آتش باید بسوزد تا شعله اش به دنیا روشنایی دهد.


تنها چیزی که از French بلد بود French kiss بود‌.


کی میدونه پشت هر نقطه یه آدم عصبیه؟


اسم منه دیگه نیاررر


چرا هیچ کس سمتم نمیاد؟
من وقتی یکی سمتم میاد:


نه لطفا نه🙏


وقتی یه اتفاقی میوفته من همون لحظه:


گوربا میخوامم🎀


در آینه ی ماشین به چهره‌ی نا واضح خود خیره میشوم..
به خود می اندیشم..
چیزی انگار درون وجودم از هم پاشیده‌‌..
انگار آرام و قرار ندارم..
به آسمان تیره و بارانی خیره میشوم..
خودم را در آن مییابم..
قلبم مثل گذشته نیست..
روحمم..
انگار بخشی از وجودم لابه لای آن ابر ها و تیرگی ها گم شده..
راننده ی بغل دستم می گوید: امروز چندمه؟
با خود فکر میکنم چقدر دلش خوش است به زندگی!
مگر از غم ها و رنج های دنیا آگاه نیست؟
پشت سرم بچه ای برای مادر شعر می خواند..
فکر میکنم: اگر این کودک می دانست در بزرگسالی چه بر سرش می آید.. هیچ وقت اینگونه، شاعرانه، و با خیال رها، آواز نمی خواند..
چشمانم را می بندم.. سیاهی است و سیاهی...
چشمانم را باز که میکنم نیز سیاهی دورم را احاطه کرده.. می‌دانم! میدانم از قلبم نشأت گرفته میدانم..
فا؛




امروز صبح🥰


کسی که باادبه، خوب رفتار میکنه و مهربونه، عاشق شما نیست.
اون فقط یاد گرفته چطور رفتار کنه.




کودک درونم را در آغوش کشیدم زمانی که در پس وسایل خاک خورده و قدیمی عروسک کودکی ام را که اسمش "تی تی" بود یافتم. اون هنوز هم مانند کودکی هایم شاد بود و هنوز هم می‌توانست ساعت ها به تماشای حرف هایم بنشیند و با آغوشش آرامم کند..


ARA dan repost
کودک درونم را در آغوش کشیدم،زمانی که...


اینو خودم نوشتم🤭
لایک نمیکنین🥲


و او یک وطن بود.
یک جایگاه امن، مانند یک بخاری در یک خانه ی بزرگ و بی انتها.
او همانند خدایی بود که؛ بزرگی وجودش نوری بود درون زندگی خاکستری و تیره رنگ من..!
همانند جویباری که با صدایش قلبم آرام می گرفت..
و آخ نگویم از چشم هایش.!
دروازه ای بود به سوی زیبایی ها، به سوی خوبی ها.
می خندید و خنده اش مرا می برد به دنیای دیگر.
آری او یک وطن بود.
فا؛


مودی ترین آدمم بخدا😭😂🥰


خیلی رندوم وسط درس خوندن به سرم زد که دوسانت از جلوی موهامو کوتاه کنم🤌


قسمت memories گوشیم یه عکسا و یه آدمایی رو، بالا میاره که اصن پشماممممم💀

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.