تو شمس شبشکن ای ذرهٔ نور،
طلوع بی حد گرمای صبحی،
تو نور لون امواجی، پگاهی،
درون حجم جان در انبساطی.
تو مصداق روایح در شب تار،
تو گیسوی گل افشانی، نسیمی
که در هر تار زلفت یک گل سرخ،
به زیبایی - قیامی در قیامت...
تو را از پلکهایت میشناسم،
دو ر می فا سلاسیهای سازی،
که آن ابریشم مویت چه با ابر،
به عهد خویش افشان شد گل یاس،
تو را میخواهم ای رامشگر عشق،
تو را میخوانم ای تک بیت #نادر.
تو را میجویم و لیکن چه پنهان،
تو را میگویم ای دلداده - دلبر!
بیا امشب بخوان با دل ترانه،
و شعر صادق عنقا به بزمم،
«صبا با زلف او محرم چو ما نیست
کسی جز ما به آن رو آشنا نیست.»
#پ_عنقا
۸ آذر ۱۴۰۳
طلوع بی حد گرمای صبحی،
تو نور لون امواجی، پگاهی،
درون حجم جان در انبساطی.
تو مصداق روایح در شب تار،
تو گیسوی گل افشانی، نسیمی
که در هر تار زلفت یک گل سرخ،
به زیبایی - قیامی در قیامت...
تو را از پلکهایت میشناسم،
دو ر می فا سلاسیهای سازی،
که آن ابریشم مویت چه با ابر،
به عهد خویش افشان شد گل یاس،
تو را میخواهم ای رامشگر عشق،
تو را میخوانم ای تک بیت #نادر.
تو را میجویم و لیکن چه پنهان،
تو را میگویم ای دلداده - دلبر!
بیا امشب بخوان با دل ترانه،
و شعر صادق عنقا به بزمم،
«صبا با زلف او محرم چو ما نیست
کسی جز ما به آن رو آشنا نیست.»
#پ_عنقا
۸ آذر ۱۴۰۳