پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را ، خریدهام
@ca_fe_poetry
[خودِش]
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریدهام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را ، خریدهام
بر قامتت که وسوسهٔ شستشو در اوست#نادر_نادرپور
پاشیدهام شراب کفآلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیدهام ز چشم حسودان، نگاه را
تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشودهام
از هر زنی، تراش تنی وام کردهام
از هر قدی، کرشمهٔ رقصی ربودهام
اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکندهای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کندهای
هشدار! ز آنکه در پس این پردهٔ نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بستهام
یک شب که خشم عشق تو دیوانهام کند
ببینند سایهها که تو را هم شکستهام
@ca_fe_poetry
[خودِش]