#part76
#آرامشزندگیم
شونه ای بالا انداختم و هیچی نگفتم که بلاخره در اتاق باز شد و یه نفر اومد داخل دکتر با دیدن چشمای بازم ابرویی بالا انداخت و روبه ارزو گفت
_ خانوم چرا دوستتون بهوش اومدن اطلاع ندادین.
ارزو با کمی مکث شرمنده صحبت کرد
_ ببخشید انقدر بخاطر بیدار شدنش ذوق کردم که یادم رفت.
دکتر سری تکون داد و گفت
_ عیب نداره خب ببینیم حال دوستتون چطوره راستی دوتا همراه هم بیرون بودن گفتن بگم برید بیرون باهاتون کار دارن.
ارزو سری تکون داد و سریع رفتش که دکتر اومد سمتم ناخودآگاه بدون اینکه کنترلی داشته باشم خودم رو جمع کردم که سرجاش وایستاد با تعجب صحبت کرد
_ مشکلی پیش اومده انگار میترسید از من.
بعد از حرفش سوالی زل زد بهم که حرف زدم
_ میشه نزدیک نشید. خواهش میکنم این بیمارستان یه دکتر زن نداره که بیاد معاینه ام کنه.
دکتر متفکر زل زد بهم و بعد از چند دقیقه انگار چیزی رو کشف کرده باشه گفت
_ تو میترسی از مردا به دلیل اینکه اون شخص بهت تجاوز کرد درسته؟؟
نگاهم رو اوردم بالا و نگاهش کردم بلاخره سر تکون دادم که لبخندی زد و حرف زد
_ ولی من هیچ آسیبی بهت نمیرسونم ارامش من دکترتم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_ باشه پس راحت باشید ولی کسی دیگه ای نیاد داخل.
دکتر سری تکون داد و سریع معاینه ام کرد در آخر حرف زد
_ نیاز نداری شکایت کنی؟؟ البته بعد از اینکه حالت بهتر شد پلیس میاد سراغت چون ما اینجور موارد رو گزارش میدیم.
با این حرفش سریع نگاهش کردم و گفتم
_ اگه نخوام شکایت کنم بازم پیگیر میشن؟؟
سری به طرفین تکون داد و حرف زد
_ فکر نکنم خب حالت خوبه ولی بخاطر فشاری که روت بود وحشی گری اون فرد دو روز بستری بمون تا حالت کاملا خوب بشه بعد برو اوکی؟؟
ابرویی بالا انداختم و با کمی مکث حرف زدم
_ نمیشه زودتر برم خونه؟؟
دکتر سری به طرفین تکون داد و اومد چیزی بگه که تقه ای به در خورد و در باز شد زل زدم به در و با دیدن پدربزرگ چشمام گشاد شد. اومد داخل و با ناراحتی صحبت کرد
_ خوبی دخترم؟؟
بله ارومی گفتم و که روبه دکتر حرف زد
_ حالش چطوره؟؟
دکتر همون حرفایی که به من زد به پدربزرگم زد و با گفتن اینکه میگه پرستار بیاد بهت مسکن بزنه تا یکم بخوابی از اتاق زد بیرون پدربزرگ کنار تختم نشست و با عصبانیت و کلافگی گفت
_ میدونی کی باهات اینکارو کرد؟؟؟
چیزی نگفتم که با تشر صدام زد ولی همین که اومدم حرف بزنم در اتاق باز شد و یاسین و زنعمو و عمو اومدن داخل با دیدن یاسین لرزیدم که نیشخندی زد و صحبت کرد
_ خوبی دخترعمو.
جوابش رو ندادم که.....
❤️
@bnamehamsaram