وقتی این فکر ها به سرم زد دنیا در نظرم عوض شد. به نظرم این نظامی که شاهدش بودم، این محاکمه خودش، رفته رفته ظاهر یک جور موجود خاص و عجیب را به خود گرفت
-موجود عجیب؟
-مثلا عین هشت پا. یک هشت پای غولپیکر که در عمق اقیانوس به سر می برد. این جانور نیروی زندگی عجیبی دارد و یک دسته پای دراز و پر پیچ و تاب و در تاریکی اقیانوس پیش می رود و عازم جایی است. من آنجا نشسته ام و تنها آن موجود را در خیال میبینم. این موجود ده ها شکل به خودش میگیرد- گاهی ملت است و گاهی قانون و گاهی هم شکل هایی خیلی مشکل تر و خطرناک تر از این پیدا میکند. می شود سعی کرد و پاهایش را برید، اما باز جای آنها پاهای تازه سبز می شود . هیچ کس نمیتواند آن را بکشد. خیلی قوی است و ته اقیانوس زندگی میکند. هیچ کس از جای قلبش خبر ندارد. آن وقت ترس شدیدی احساس کردم و یک جور نا امیدی ، احساس اینکه هرقدر دور بروم از چنگش گریزی نیست. و این موجود عین خیالش نیست من منم و تو تو. در حضور او هیچ آدمیزادی نه نامی دارد و نه چهره ای . همه بدل به نشانه می شویم ، به شماره.
پس از تاریکی
هاروکی موراکامی
@blackwhite_ee