#رعیت_چشم_ابی1085
مامان تند تند چشم هاش رو با دست مالید.
انگار که یه بچه ی کودن کودک کند ذهن داره..
نه دختری که توی بهترین دانشگاه و رشته قبول شده... واقعا جای تاسف داره.
-نه دخترم هعی مالوندم اینجوری شده.
سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادمو سمت اتاق خوابم رفتم.
من که سر ازکار این مادر وپدر در نمیاوردم.
بیخودی وقتمم تلف نمیکنم...دلم برای اشکان یه ذره شده.
با اینکه همین امروز دیده بودمش ولی... با یاد بوسش گر گرفتم.
وارد اتاقم شدم و دستی به هدیه هاش کشیدم.
گوشیم رو برداشتم و شمارش رو گرفتم...بعد از دوتا بوق صدای خوش حالش توی گوشی پیچید:
- سلام بر عشق من.
- سلام قربونت برم حالت خوبه؟
- اره من خوبم توخوبی؟ جانم چیزی شده.
در حالی که روی تخت مینشستم لب زدم:
- دلم برات تنگ شده.
مامان تند تند چشم هاش رو با دست مالید.
انگار که یه بچه ی کودن کودک کند ذهن داره..
نه دختری که توی بهترین دانشگاه و رشته قبول شده... واقعا جای تاسف داره.
-نه دخترم هعی مالوندم اینجوری شده.
سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادمو سمت اتاق خوابم رفتم.
من که سر ازکار این مادر وپدر در نمیاوردم.
بیخودی وقتمم تلف نمیکنم...دلم برای اشکان یه ذره شده.
با اینکه همین امروز دیده بودمش ولی... با یاد بوسش گر گرفتم.
وارد اتاقم شدم و دستی به هدیه هاش کشیدم.
گوشیم رو برداشتم و شمارش رو گرفتم...بعد از دوتا بوق صدای خوش حالش توی گوشی پیچید:
- سلام بر عشق من.
- سلام قربونت برم حالت خوبه؟
- اره من خوبم توخوبی؟ جانم چیزی شده.
در حالی که روی تخت مینشستم لب زدم:
- دلم برات تنگ شده.