هستی امیری (برای پخشان عزیزی):
«سلام خانوم پ
چندباری نوشتم و پاک کردم. آخر خوب میدانم مسئله برای تو اصلا شخصی نیست. آدمی که ژن، ژیان، ئازادی را زیسته است زیر سنگینترین احکام و سختترین لحظات هم مسیر را به دیگران نشان میدهد. با یک کتاب، با یک گفتگو، یک چایی یا یک غذا.
خانوم پ، اینجا یکبار گفتم که تو ابدا مسئله اعدام را شخصی نکردی و اجازه ندادی نامت را فریاد بزنیم. اعدام را به طور کلی مسئله کردی. خوب یاد گرفتم که حتی اگر عزیزترین رفقایت هم زیر حکم اعدام باشند، باید کمی فاصله بگیری و ساز و کارهای سرکوب را عیان کنی. از تو خوب یاد گرفتم. تویی که زندگیات مرزها را درنوردید و تنها از دل خانه امن خود علیه نسل کشی و جنگ ننوشتی، کوله بارت را برداشتی تا وسط میدان باشی. چرا که نجات جان یک آدم، لبخند یک آدم یا قصه یک آدم هم در جنگ مهم بود.
تو خودسوزی زنان را دیدهای، تو آوارگی و بمب و داعش را دیدهای، علیه آن ایستادی و من فکر میکنم پس انسان تا انتها میتواند بر باورهایش زندگی کند. حتی اگر جهان علیهاش ایستاده باشد.
خانوم پ
من فکر میکنم تخیل تمام ماجرا باشد، قبل از تمام آن کلمات و تئوری. قبل از هر چیزی، عشق هم از همین تخیل زاییده خواهد شد. مبارزه از تخیل جان میگیرد و تو خوب میدانی عشق و مبارزه و تخیل یعنی چه. از تو یاد گرفتم تخیل را همیشه زنده نگه دارم. یاد گرفتم تخیل تمام ماجراست.
در تخیلام این روزها آزادی تو و وریشه را دوره میکنم. آن لحظه که خبر میدهید آزاد شدید. تخیل از آن هم پیش میرود تا سنه، تا مریوان، تا کرکوک، تا دیاربکر. تو خود میدانی تخیل ژن ژیان ئازادی را. تو با رقص و آواز از زندان خواهی آمد. خواهرت، همرزمانت و جلوتر از همه پدرت ایستاده است، پشت سر برادرانت.
خانوم پ آدم بعد از آن که شاهد خودسوزی و خودکشی و بریدن سر توسط داعش و جنگ شد، چطور تخیل را حفظ کند؟
اگر امروز بیرون زندان بودی این تخیل تو را کجا میبرد؟ فلسطین؟ کوبانی؟ زاهدان؟
خانوم پ
چراغ این سرزمین، این خاورمیانه، این جهان اگر هنوز امیدی به روزهای رهایی داشته باشد تو و امثال تو چراغش را روشن نگه داشتهاید.
وقتی آن زندان را ترک کردم به خودم به تو به تمام عزیزانم قول دادم تا سوختن آخرین چوبه دار، آخرین گیوتین مدرن دستانتان را رها نکنم.
آدمی وقتی با کسی فریاد میزند سر برود جان برود آزادی هرگز نرود مگر میتواند تخیل را فراموش کند.»
.