Postlar filtri


یک عمر در هر تصمیمی تنها چیزی که در نظر نمی‌گیرند ملاحظات توحیدیه، که فقط یکی هست و فقط باید ازون ترسید، اما موقع تقسیم ارث میگن پسر باید دو برابر دختر بگیره، چون شرعیش اینجوریه! یک عمر برای پوشش زن‌شون تکلیف تعیین می‌کنند و میگن غیرت دینی داریم، اما ازینکه علی کف دست برادر خودش که رانت می‌خواست، داغ گذاشت، اصلا نتیجه نمی‌گیرند که بابت استفاده از رانت در تمام عمرشون باید داغ ببینند (اینکه هیچوقت امام شیعه زن بی‌حجاب رو مجازات نکرد، ولی برادر خودش رو قبل ازینکه کاری کنه و فقط برای اینکه حرف زیاده‌خواهی رو زده، مجازات کرد، باعث نمیشه پی ببرند که مجموعه‌ای از مسخرگی‌ها رو بهم چسبانده‌اند و اسمش رو گذاشتن مذهب، و گرنه کوچکترین اعتقادی به مبانی ندارند). یک عمر به هر بهانه برای هم دعا می‌کنند که عاقبت به خیر بشن، اما خدا رو شکر می‌کنند جای کسی نبوده‌اند که برای ایستادن در برابر اشرار زیر شکنجه جان داده.
همین‌ها، بدون اینکه تا الان برای شرافت خرجی کرده باشند، یادآوری می‌کنند که ترور کار شرافتمندانه‌ای نیست!
کاش می‌دونستند که قرار نیست کسی به خطبه اخلاقی‌شون اهمیتی بده.


«اسراییل یک رژیم آپارتاید و مذهبی مثل جمهوری اسلامی است»، تا جایی که مجبوره تروریست‌هایی که آدم کشته‌اند، و شهروندان غیرنظامی رو هم کشته‌اند، آزاد کنه، تا تروریست‌های فلسطینی زن‌ها و کودکانی که گروگان گرفته‌اند رو آزاد کنند، چون انقدر آپارتاید و مذهبی است حتی تروریست‌ها را هم اعدام نمی‌کند، که بعد خیالش راحت باشد بعدا گروگان‌گیرها تقاضای مبادله آن‌ها را نخواهند داشت.
چپ‌ها درباره اسراییل افسانه‌های زیادی بافته‌اند، اما اجازه نمیدن از افسانه‌های خودشون خوشمون بیاد. اجازه نمیدن بگیم کاش ما هم یک رژیم آپارتاید مذهبی اینجوری داشتیم، که برای اینکه دست به اعدام نزنه خودش رو درگیر هزار و یک دردسر می‌کنه.


اون کارمند عرب سازمان سیا که سند محرمانه برنامه حمله اسراییل به ایران رو به بیرون درز داده بود (تا بدین ترتیب وظیفه‌ش رو در لگد زدن به یهودیان انجام بده) و دستگیر شده و ده پونزده سال زندان در انتظارشه، سند رو پرینت گرفته بوده و بعد برده خونه ازش عکس گرفته و سعی کرده هیچ رد پایی از خودش به جا نذاره، اما به این توجه نکرده که خودش تنها کسی بوده که پرینتش کرده و از سابقه پرینت فایل‌ها فهمیدن کار کیه.
اینکه نظریات توطئه مهمل هستند، یک علتش اینه. که آدم‌های فوق‌العاده معمولی و با آی‌کیو متوسط در نهادهای دولتی کار می‌کنند، حتی در نهادهای خیلی حساس دولتی. و ازین آدم‌های به شدت متوسط برنمیاد که توطئه‌های بزرگ و هوشمندانه و پیچیده طراحی و اجرا کنند، و هیچکس هم متوجهش نشه.


همون بساط قیل و قال که سر قرارداد چندهزار ساله با چین و سرمایه‌گذاری چند تریلیون دلاری اون‌ها در ایران داشتیم، و من خندیدم، و ایرانی‌ها با جزیره کیش هم داشتن خداحافظی می‌کردند، حالا سر قرارداد با روس‌ها شاهدیم، که این ازون هم بدتره‌. چون در قرارداد با چین یه چیزهایی روی کاغذ نوشته شد حداقل، اما پوتین مهم‌ترین چیزی که آخوند شیعه ازش انتظار داشت رو امضاء نکرد، و اون تعهد به حفظ نظام در شرایطی که اوضاع خیت شود بود. و ازین لحاظ جمهوری اسلامی حتی چیزی روی کاغذ هم نداره که دلش رو بش خوش کنه (در کندی ایرانی همین بس که باید هزار بار بش بگی وقتی دیدی این‌ها یه چیزی رو زیادی شلوغ کردن و جشن گرفتن باید بفهمی توش ریدن). و این با اینکه از قبل قابل پیش‌بینی بود، خبر بسیار مهمیه. اما چون خبر مهمیه معنیش این نیست که باید خوشحال بود. بلکه باید افسوس خورد. چون اگه یه کشور دیگه‌ای غیر از ایران بود که توسط یک رژیم ضعیف گروگان گرفته شده بود، و تنها قدرت جهانی که میتونست و ممکن بود ازش دفاع کنه از زیر بار حفاظت ازش شونه خالی می‌کرد، به هر دلیلی، مردم و یا حداقل گروه‌های مخالف در اون کشور بلافاصله همه برنامه‌های قبلی رو کنسل می‌کردند و حالت مَدمکس رو استارت می‌زدند. چون این خیلی تعیین‌کننده‌ست که رسما معلوم بشه هیولا پشتیبان نداره و همه برنامه‌ها رو تغییر میده‌. اما متأسفانه ازونجایی که اساسا اپوزیسیونی وجود نداره هیچ برنامه‌ای هم وجود نداره و وقتی برنامه‌ای وجود نداره، با یک تحول جدید برنامه دیگه‌ای جایگزینش نمیشه.
ما مثل کسی هستیم که اسید رومون ریختن و توی یک حمام محبوس‌مون کردن. جیغ میزنیم و دست و پا می‌زنیم، اما متوجه نمیشیم که همونجا یه دوش وجود داره و شیر آب وجود داره و میشه بازش کرد.


در گذشته‌های دور زیاد پیش می‌اومد کسی که تبعید شده در محل تبعید خودکشی کنه. اون زمان‌ها تبعید به معنی دور شدن از وطن نبود صرفا، به معنی دور نگه داشته شدن از همه‌چیز بود، از جمله امکانات ضروری زندگی. ممکن بود به خاطر اینکه بدنش به یک انگل گرفتار شده بود خودکشی کنه، یا یک عفونت که خوب نمی‌شد، یا به خاطر نابینایی که اگه آدم تنها باشه زندگی رو مختل می‌کنه، یا به خاطر خشن بودن آب و هوا که کشت حداقلی از سبزیجات رو هم مانع می‌شد. اینکه انسان در وضعیت سلامت، و در مکانی که نه تنها از امکانات دور نیست، بلکه در مرکزیت امکانات دنیاست، و حداقل در فصول گرم بهشته، و فقط برای اینکه دلش برای خونه تنگ شده، خودکشی کنه؛ یک پدیده مدرنه. اینکه دل مردم براش بسوزه، و بیشتر ازینکه اگه به خاطر یک بیماری خسته‌کننده میمرد دلشون براش بسوزه، هم یک پدیده مدرنه. اینکه بابت این قتل نفس، اعتبارش بیشتر بشه هم یک پدیده مدرنه. اینکه آدم‌ها اگه تنها بمونند طوری میزنه به سرشون که خودزنی کنند هم یک پدیده مدرنه، با اینکه صدها هزارساله که انسان و اجداد غیرانسانیش موجودات اجتماعی بوده‌اند، اما به همون اندازه که اجتماعی بودند معمولا جرئت اینکه خودشون رو به دلیلی غیر از مشکلات فیزیکی بکشند، نداشتند. جرئت مردن برای یک شاه یا یک رئیس قبیله یا حتی سکس با یک زن رو داشتند، و خیلی راحت هم براش میمردند، اما اون جرئت فرق داشت با جرئت مردن به خاطر «این روزها حال دلم بارانی‌ست». جرئتی که الان وجود داره، یک پدیده مدرنه. اینکه انسان برای آزردگی‌های روانی خودش، که اغلب قابل حل هستند اما اراده‌ای برای حل‌شون وجود نداره، کادوی حماسی «دور از وطن نفس ندارم» بپیچه، هم یک پدیده مدرنه. چون قناری ناسیونالیسم خوب فروش میره، اگه بلد باشی گنجشک رو خوب رنگ کنی (و البته گاهی مارکتینگ آدم انقدر خوبه که مشتری جنس خودش میشه).
اما هیچ چیز مدرنی همیشه مدرن باقی نمیمونه. اگه به اندازه کافی زمان بگذره، یک پدیده مدرن هم تبدیل به یک سنت کهنه میشه. و دوباره سنت‌شکنی لازم خواهد بود. مثلا باید تبر برداشت و «بُت ایران» رو شکست. یا «بت خاک»، یا «بت خونه مامان». یا «بت فرهنگ ایرونی». و ازون مهم‌تر «بت احساسات»، و «بت خاطرات»، و «بت آشنایان».
انسان آزاد، یک موجود ریلکسه. بت‌پرست‌ها هستند که با زیادی جدی گرفتن چیزهایی که زیاد جدی نیستند، در حالت انقباضی گیر می‌کنند. و انقباض طولانی آدم رو فلج می‌کنه. باید سنت انقباض‌دوستی رو شکست (اینکه کسی از چیزی رنج بکشه لزوما به این معنی نیست که دوستش نداره)، و آدم‌های ریلکس تربیت کرد. اینکه در هنرهای رزمی کلاسیک خیلی اصرار داشتند که مبارز در ۹۹ درصد موارد مثل یک پَر معلق آرام و سبک باشه، تا در ۱ درصد موارد مثل یک بمب عمل کنه، فقط یک تکنیک اسطوره‌ای نیست، یک فلسفه‌ست. کسی که دستش بازه و در انبساط خاطره میتونه در جایی که باید و زمانی که باید از حق دفاع و در برابر شر بایسته. که یه کاری کرده باشه. چون مهمه که کاری کرده باشه. ما یک مربی با ریش‌های دراز سفید نداریم. ما مجبوریم، و باید، خودمون این فلسفه رو در ذهن خودمون تثبیت کنیم.


با احتمال بن شدن تیک تاک در آمریکا، کاربران آمریکایی به یک برنامه چینی دیگه کوچ کردند (یکی دیگه از چیزهایی که دولت به معنی عام اون درکی ازش نداره و درنتیجه دربرابرش مبهوت، و سپس دستپاچه‌ست. فرقی نداره دولت دموکراتیک باشه یا دولت استبدادی. هم دولت آمریکا ازین کوچ راضی نیست، هم دولت چین. دولت آمریکا راضی نیست چون اینجوری انگار کنترلی روی شهروندانش نداره، و حتی علیرغم هشدارهایی که میده حاضرند تمام اطلاعات‌شون رو در اختیار دولت بیگانه و متخاصم قرار بدن، و داوطلبانه تحت تأثیر پروپاگاندای اون‌ها باشند. و دولت چین راضی نیست چون هجوم میلیون‌ها خارجی به پلتفرم داخلی، یه جور دور زدن فیلترینگ بدون استفاده از فیلترشکنه. چون هدف از کشیدن دیوار دیجیتال، ممانعت از تعامل مردم خودش با خارجی‌هاست، و اگه خود خارجی‌ها بیان داخل، کل این دیوار زیر سوال میره).
اولین چیزی که برای این کاربران آمریکایی جلب توجه کرده اینه که «ای بابا، این چینی‌ها که مثل خودمونن، خیلی با ادب و مهربون هم هستن، چرا هی به ما میگن اینا دشمن هستن؟».
یه ژانر صلح‌طلبانه‌ای هست که میگه مردم دنیا مشکلی با هم ندارند، این دولت‌ها و یا قدرتمندان و ثروتمندان هستند که مردم رو به جان همدیگه میندازن. اصل این ژانر به مارکسیسم برمی‌گرده. زمانی که می‌خواستند تمام درگیری‌های بشر رو درگیری طبقاتی جلوه بدن‌. بعد ازون نازی‌ها همین رو گرفتند و علیه بقیه استفاده کردند. که بابا آریایی‌ها همشون یکی هستند و با هم خوبن، ولی یه عده میخوان بین‌شون مرز باشه و با هم درگیر باشند. بعد از نازی‌ها، شوروی همین رو گرفت و ازش استفاده کرد، که اسلاوها همشون یه نژادن و با هم خوبن و الان بیخود پراکنده و متفرق شدن و با هم دعوا می‌کنند‌. اگه همشون رو یکی کنیم و بیاریم زیر یه پرچم صلح و صفا برقرار میشه (البته روسیه همین الانش هم داره ازین استفاده می‌کنه، چون کلا هنوز داره از همه‌چیز قدیمی استفاده میکنه، حتی تی۷۲. و مدعیه این دولت اوکراینه که نمیذاره مردم اوکراین بیان زیر پرچم ما، و گرنه مردم اوکراین که عاشق مان!).
اما در واقعیت اینطور نیست. خیلی وقت‌ها مردم با مردم مشکل دارند‌، و خودشون میخوان جنگ و دعوا شکل بگیره. چون منافعشونه که تهدید شده. نه اینکه کسی تحریک‌شون کرده باشه. قطعا خیلی وقت‌ها عده‌ای مردم رو دچار اشتباه می‌کنند که منافع‌شون تهدید شده، ولی اینطور نیست که همیشه مردم از روی اشتباه حس کنند که تهدید شده.
من و یک خارجی در یک شبکه اجتماعی می‌تونیم خیلی باادبانه، محترمانه و مودبانه با هم تعامل کنیم. اما این فضا، آمادگی‌مون برای دفاع از منافع‌مون رو تست نمی‌کنه. وقتی که من چیزی بفروشم که اونم میفروشه، و من بفهمم که دولت من میتونه محصول اون رو بایکوت کنه به نفع من، و اون هم بفهمه دولتش میتونه محصول من رو بایکوت کنه به نفع اون، یه جور دیگه با هم حرف خواهیم زد. مطمئنا اگه من به عنوان یک ایرانی برم در این شبکه و خطاب به چینی‌ها بنویسم: «شما مُرده‌خورها حتی در اوج شکوفایی اقتصادی‌تون هم با تخفیف‌های نفتی نجومی که از ایران می‌گیرید از بریدن نون مردم فقیر من صرفنظر نمی‌کنید. کاش فقط سگ میخوردید»، دیگه محترمانه جوابم رو نمی‌دادند.
اگه موضوع فقط این باشه که «ببینید گربه‌ باهوشم چجوری یاد گرفته در اتاق رو باز کنه و بره بیرون»، حتی سایکوپت‌ها هم قلب می‌فرستند.


از بدشانسی در دورانی هستیم که لیبرتارین‌ها فاشیست‌های خجالتی هستند. البته نه اینکه خجالتی باقی بمونند. مثل جو روگن، با یه انتخابات، یا با یه قرارداد با اسپاتیفای، خجالت‌شون میریزه، و خیلی علنی از تمایلات فاشیستی‌شون پرده‌برداری می‌کنند. برخلاف لیبرتارین‌های گذشته، که آدم‌هایی بودند که از نفرت و خشونت خانمان برانداز سلطنت‌ستیزها، و سپس هدایت اون خشونت از کانال دولت به سمت شهروند، دچار تروما شده بودند، و از هرچه دولت مدرن بود بیزار بودند؛ لیبرتارین معاصر صرفا شارلاتانی است که دلش برای دوران اقتدارگرایی آدم‌کش‌ها تنگ شده، اما از دولت‌ستیزی به عنوان اسب تروا استفاده می‌کنه تا ایده‌های باطنا آزادی‌ستیزانه‌ش رو در جمع مردمی نفوذ بده که از دخالت‌های بی‌حد و حصر دولت به سطوح اومدن و آماده‌اند تا برای هر فحشی که به دولت داده میشه هورا بکشند. این‌ها از ازینکه دولت نباید درباره دگرباشان دخالتی کنه، رسیدند به اینکه دولت باید کتاب‌هایی که دگرباشی رو ترویج میده ممنوع کنه! لیبرتاریانیسم جای انتقاد زیادی داشت، از جمله اینکه گاهی مثل یک سایکوپت برای جامعه نسخه می‌نوشت («آزادی شامل این هم میشه که در حالی که ناقل ویروسم هرجا که دلم خواست برم» حرف یک سایکوپته). اما تا قبل ازین مشکلش این نبود که فقط با دخالت بعضی دولت‌ها مخالف باشه؛ با هر نوع دخالتی، و از سمت هر نوع دولتی مخالف بود. اما لیبرتارین فعلی ابتدا میگه با هر نوع دخالتی مخالفه، و یکم که میگذره تمام قد از دخالتی حمایت می‌کنه که خودش ازش خوشش میاد. بعبارت دیگه این‌ها در آسمان‌ها (یعنی وقتی در حد تئوری است همه‌چیز) آزادی‌خواه حداکثری هستند، اما وقتی روی زمین هستند، ناگهان فاشیست میشن!
حالا این ترکیب سمی وقتی میاد ایران و رنگ و بوی وطنی شیعی می‌گیره، به معجونی اسهال‌آور تبدیل میشه. اونی که از روی سردرگمی (یا یک تکلیف شب که از بالا بش داده شده) میگه «بمیرم برای حضرت، یه جوری طرفدار آزادی حمل اسلحه بود که گذاشت قاتلش با شمشیر بیاد مسجد، پس تولدش مبارک 🥹»، هم در ادامه رخ فاشیستی خودش رو رونمایی خواهد کرد. اسب تروای این یکی، دوتا پا کم داره و شکمش بازه. توضیح دادن اینکه هزار و چهارصد سال پیش اگه شمشیر یه مرد عرب رو ازش می‌گرفتی همونجا پاره‌ت می‌کرد و ربطی به آزادی نداشت، و توضیح دادن اینکه اون‌ها همه‌چیز رو از دریچه قبیله می‌دیدند و شهروند مفرد معنا نداشت که بعد بخواد آزادی داشته باشه، و توضیح دادن اینکه علی رو دقیقا برای این ترور کردند که ول‌کن جنگ نبود و همه رو خسته کرده بود که درست خلاف تصویر فانتزی لیبرتارین شیعه از یک حاکم لیبرتارینه، بیهوده‌ست. این‌ها دنبال اینکه این محتویات مسخره رو کاهش بدهند نیستند. اومدند که افزایشش بدهند. بنابراین دنبال توضیحات و غلط‌گیری کسی نیستند. دنبال این هستند که بستری آماده کنند که کمی جلوتر برای فاشیسم فرش قرمز پهن کنند.


در برابر جماعت پوچگرایی مثل فلسطینی‌های اسلامگرا، مرزبندی متعارف شکست و پیروزی چندان کاربرد نداره، که بعد خیلی درگیر این موضوع بشیم که آتش‌بس پیروزی برای کدام طرف و شکست برای کدام طرف بوده، و اون‌هایی که خیلی درگیرند صرفا در حال زبون‌ بیرون در آوردن و شکلک درآوردن سیاسی هستند (و سرشون شلوغه، چون این هفته مجبور بودند کارشناس مدیریت آتش‌سوزی در مناطق خشک کالیفرنیا هم باشند). چون اگه تمام اعضای حماس هم کشته می‌شدند، از یک دمپایی تکیه داده شده به دیوار فیلم می‌گرفتند و می‌گفتند این رو یکی از رزمندگان می‌پوشید و همونطور که می‌بینید در کنار دیوار همچنان استوار ایستاده، پس ما پیروزیم! (درسته پالیوود در طراحی صحنه از برادران شیعی خودش حرفه‌ای‌‌تره، ولی جهت رعایت انصاف میشه احتمال داد که دمپایی رو واقعا از پای جنازه کنده بوده باشند و به دیوار تکیه داده باشند. نه مثل جمهوری اسلامی که در بین چمدان‌های مسافران هواپیمایی که تکه تکه کرد پرچم مذهبی پیدا نکرده باشه و سفارش بده سریعا یه نوش رو از بازار بخرن و بیارن در محل حادثه نشون بدن که نسوخته و پس پیروزیم!).
در برابر کسانی که مثل حیوانات زندگی می‌کنند اما عقل یک حیوان رو هم ندارند (چون حیوان انقدر میفهمه وقتی منابع غذایی کمه باید زاد و ولد رو کمتر کنه) و دست از شاخ زدن بر نمی‌دارند، هدف باید اعمال خشونت حداکثری، شکستن شاخ، و فلج‌سازی باشه. و این کاریه که اسراییل با موفقیت انجام داد، مابقی مربوط به برنامه‌های تلویزیونیه (این موفقیت رو در همین هم میشه دید که اراذل منطقه طوری خوشحالند و اعلام می‌کنند عملیات‌های نظامی‌شون در حمایت از غزه رو متوقف می‌کنند که انگار تا الان یک جنین مرده در شکم‌شون بوده و سه ماما با نام‌های نتانیاهو و بایدن و ترامپ با کمک هم درش آوردن بیرون و حالا می‌تونند نفس راحت بکشند. یه «خدا خیرتون بده که دیگه لازم نیست وعده صادق بعدی رو انجام بدیم» هم از ایران دیده میشه).
اینکه احدی از اعضای حماس زنده باقی نماند، صرفا یک هدف غیرواقع‌بینانه نیست. بلکه غیرتاریخ‌بینانه هم است.‌ در جنگ خوارج وقتی چندنفری تونستن زنده فرار کنند، سربازان علی بش گفتند بذار دخل این چندنفر رو هم بیاریم و ریشه این‌ها کنده بشه. اما مخالفت کرد و گفت این‌ها همیشه وجود خواهند داشت‌. که یعنی اینطور نیست که این چندنفر رو هم حذف کنید دیگه بعدا کسانی مثل این‌ها ظهور نخواهد کرد. مهم این بود که شاخ‌شون رو بشکنیم، که شکستیم. هروقت در آینده شاخ‌شون دوباره دربیاد، آیندگان موظفند بشکنندش. و این جهان‌بینی مهمیه‌ و طراحی رفتارها رو تغییر میده. آدم متفرعن خودش رو آینده‌ساز می‌بینه. که یعنی من کارهایی انجام میدم، که آیندگان دیگه لازم نباشه انجام بدن (مثل از ریشه کندن پوچگراها). که یعنی منم که تعیین می‌کنم لازمه در آینده چه کاری انجام داد و نداد. اینکه پادشاهان سفارش میدادند گزارش عملکردشون رو روی صخره‌ها و سنگ‌ها حکاکی کنند، در همین راستا بود. اما در جهان‌بینی مقابل این، میگه من وظیفه‌ای در زمانه خودم روی دوشمه انجام میدم، آدم‌های بعد از من هم وظایف زمانه خودشون رو انجام بدن؛ ممکنه انجام وظیفه من، باعث بشه آیندگان لازم نباشه کارهایی رو انجام بدن، و ممکنه هم خیلی فرق نداشته باشه براشون، ولی اون قسمتش به من مربوط نیست.
معمولا اینطوریه که اونایی که تونستن کارهایی انجام بدن که آیندگان لازم نباشه انجامش بدن، اونایی بودن که صرفا به وظیفه عمل کردند، نه اونایی که نیت داشتند کارهایی انجام بدن که آیندگان لازم نباشه انجامش بدن.
تفرعن در همه ما هست، از جمله در نتانیاهو، و بیشتر در کسانی که ازش می‌طلبند تفرعن داشته باشه. اما انجام شدن وظیفه مهم‌تر از اصلاح شدن شخصیت‌هاست. باید ترجیح داد تکالیف حتی با وجود شخصیت‌هایی که اصلاح نشده‌اند، انجام بشن. برای علی هم این مهم بود که شاخ خوارج رو به کمک شمشیر همون‌ سربازهایی که حاضر نیستند بپذیرند نمیشه ریشه‌شون رو کند، شکست. برای کمک گرفتن از شمشیرش، فرصت محدوده؛ اما برای اینکه تفرعنش رو بذاره کنار میشه خیلی صبر کرد. خوشبختانه اسراییل از شمشیر اون دسته از شخصیت‌های خودش که اراده‌شون شاخ‌شکنه، کمال استفاده رو کرد. حالا میتونه برای اصلاح اون شخصیت‌ها هرچقدر خواست وقت بذاره.


مردم ما کمی کند هستند. یکم زیادی فاصله افتاد از وقتی که گفتم کسی که خودش رو قاطی دستگاه داعش می‌کنه، حقشه هر بلایی سرش بیاد، تا روزی که به مهمان برنامه رسانه داعش کفن هدیه دادند و ایرانی گفت «اگه عقل داشت دعوت‌شون رو قبول نمی‌کرد که بعد بش توهین هم بکنند». حالا چقدر فاصله خواهد بود بین روزی که گفتم در دانشگاه داعش قرار نیست تحصیل کنی، تا روزی که ایرانی به دانشجو بگه «انتظار داشتی داعش یک نهاد رو اداره کنه تا تو توی اون بتونی تحصیل کنی؟»، خدا داند.
اما می‌ترسم یکم طول بکشه که در کنارش این رو هم متوجه بشن که اهدای کفن به مهمان، کمی ساده‌تر از صرفا زندگی‌ستیزی شیعه معاصره؛ چون دلیل محوریش کسخل بودن دست اندر کارانه. متأسفانه با سه لایه از کفر مواجهیم. کفر یعنی انکار آیات. اگه در قرآن می‌بینید از کافران نالانه، منظورش آتئیست‌ها نیستند. چون اون موقع آتئیسمی وجود نداشت. منظور کسانی هستند که قبول نداشتند چیزهایی که می‌بینند نشانه چیزی باشه. در لایه اول کفر، مردم باور ندارند که در یک کشور نرمال قرار ندارند‌ (نمی‌پذیرند چیزهایی که می‌بینند نشانه اینه که در یک کشور نرمال قرار ندارند)، در لایه دوم کفر، باور ندارند که مذهب و ایدئولوژی حاکم به صورت سیستماتیک زندگی‌ستیزه. و در لایه سوم باور ندارند که علاوه بر نرمال نبودن، و علاوه بر مرگ‌ستیزی ایدئولوژی حاکم، تمام امورات کشور، که یعنی سرنوشت میلیون‌ها نفر، در دستان مشتی کسخله.

و همون‌طور که مطلعید وعده داده شده که کافران عذاب خواهند شد.


اگر ایران رو یک بدن بیمار در نظر بگیریم که مبتلا به امراض مختلفه، درمانش رو باید اولویت‌بندی کرد و اولویت با اینه که دیگه کسی برای فرهنگ مردم برنامه صبحگاهی تعیین نکنه. نخبه دانشگاهی برای مردمی که مواظب امنیت و ثبات زندگیشون نبود (تنها وظیفه مشروع یک حاکم) یه سری رژه در میدان صبحگاه تعریف کرد. رژه سوادآموزی، رژه لایق‌سازی، رژه صنعتی شدن، رژه توسعه، رژه هنر. بعد که قدرت رو از دست داد، همه گفتند آخیش! و به مفت‌خوری و دغل‌بازی برگشتند. بدون اینکه صنعت و توسعه و هنری شکل گرفته باشه. چون فقط یک رژه بود، تا اونی که تو جایگاه ایستاده بود سان ببینه.
همون کسانی که می‌خواستند به زور یا با «برنامه» مردم رو کاری‌تر و هنردوست کنند، در نهایت مملکت رو تحویل مفت‌خورترین‌ها و هنرستیزترین افراد جامعه دادند. بعبارتی اگر به جای امثال فروغی، یک خان مغول بر ایران حاکم بود که نه سواد داشت نه فهمش می‌رسید هنر چیه، اما خودش رو قاطی هر کاری نمی‌کرد و ملت رو به حال خود رها می‌کرد و فقط متمرکز می‌شد روی اینکه به متحجرین باج نده و مملکت دست اراذل نیفته، احتمالا الان در رفاه از سوئد سبقت گرفته بودیم‌‌ و در صنعت از کره جنوبی.


حدود ۹۹ درصد مردم در نهایت همون چیزی میشن که محیط ازشون میخواد بشن (غیر از استثنائات، یک درصد بقیه نورودایورجنت‌ها هستند که اگه بخوان هم نمیتونند از محیط تبعیت کنند). لزوما تمام چیزهایی که محیط بشون دیکته می‌کنه رو انجام نمیدن، چون اتفاقا از چند موردش تخطی کردن حس نوعی تمایز بشون میده، مثل وقتی که همه از فرد انتظار برگزاری جشن عروسی مجلل دارند، اما هزینه اون جشن رو صرف مسافرت با همسرش می‌کنه، یا همه ازش انتظار دارند واکسن بزنه، ولی میگه من یکی نیاز ندارم، طوری که انگار سوپرمنه‌. اما تمایزش به همین موارد گزینشی محدود میشه، و در کلیت اون هم فرزند محیطه.
به همین ترتیب مردان یک جامعه هم همون مردانی میشن که محیط ازشون میخواد بشن. مردان روس مردانی میشن پرخاشگر، فراری از مسئولیت، غیرقابل اعتماد و اتکاء، زن‌ستیز، که مدام ادای آلفا بودن درمیارن. اما مردان استرالیایی، آلفاهایی هستند که بدون اینکه ادا دربیارن مسئولیت‌پذیرند، محکمند، و غلبه تستوسترون در اون‌ها به نفع زن کار می‌کنه‌ (دسته‌بندی آلفا و بتا از لحاظ علمی مهمل محضه، ولی اینجا معنی عرفی اون مدنظره).
این دو کشور رو برای این مثال می‌زنم که هم خوانندگان این کانال ساکن یا مسافر این دو کشور هستند، و این کنتراست شدید رو به چشم دیده‌اند، و هم اینکه محیط این دو کشور در تضاد خاصی با همدیگه‌ست.
در استرالیا، دولت حاکم از همون دوران استعمار یک مانیفست نانوشته داشته: «تو این جغرافیای پهناور و دورافتاده، باید روی پای خودتون بایستید، من حداکثر بتونم مواظب باشم اوضاع بهم نریزه». بنابراین اینکه باید مردهایی تربیت‌ کنیم که کارها رو بعهده بگیرند، در فرهنگ مردم کد شد. مرد استرالیایی ازینکه همه‌چیز رو به عهده بگیره احساس اینکه بش ظلم شده نمی‌کنه. چون کس دیگه‌ای نبوده که به عهده بگیره. برای همین حتی امروز، با وجود همه تحولات فرهنگی مدرن، میتونه چتر حمایتیش رو روی سر زن قرار بده، بدون اینکه ازش توقع داشته باشه یه سری هزینه‌های محدودکننده رو بپردازه (تو جامعه‌ای که مرد بابت حمایت یا تأمین‌کنندگی، یه چیزهایی میخواد، یعنی داره حس می‌کنه اگه مرد باشه بازنده‌ست! بنابراین برای اینکه نبازه دست به معامله میزنه).
ممکنه گفته بشه انگلیسی‌ها در هند هم حکومت کردند، ولی هند مثل استرالیا نشد. اما انگلیسی‌ها وقتی وارد هند شدند که آلردی رسوبات هزاران ساله فرهنگ و سیاست وجود داشت. مثلا وقتی حاکم انگلیسی به چالش میخورد، مشاور بومی بش می‌گفت میخوای بدونی مردم من رو چجوری باید مهار کرد؟ باید بزنی تو سر فلان قشر ولی سبیل بهمان قشر رو چرب کنی! و حاکم هم این فرمول رو امتحان می‌کرد و حداقل در کوتاه مدت جواب میداد‌. بعبارتی درسته که هند تحت تأثیر حاکمیت انگلیسی بود، اما حاکمیت انگلیسی هم تحت تأثیر رسوبات هندی قرار گرفت. درسته استرالیا یک لوح کاملا سفید نبود، ولی اصلا این شرایط رو نداشت و خیلی بهتر پیش رفت.
اما در روسیه، حاکمان همیشه همه مسئولیت‌ها رو بعهده می‌گرفتند. نه ازین جهت که مسئولیت‌پذیر بوده باشند، بلکه چون شهوت کنترل حداکثری داشتند. و هرکی که بخواد حداکثر کنترل رو داشته باشه حداکثر مسئولیت هم میفته رو دوشش. وقتی همه مسئولیت‌ها حاکمیتی شده، دیگه چیز زیادی برای مرد باقی نمیمونه. و در اون شرایط مرد به حجمی از عضله که قراره در جهت منویات «کشور» عمل کنه در میاد. حالا این منویات گاهی خوابیدن در خاکریزه، گاهی برداشت محصول از مزارع به صورت بیگاری. از طرفی برای مدیریت این توده‌های عضله، پرخاشگری به یک تاکتیک سازمانی تبدیل میشه. چون مردان به الاغ‌های حمالی تبدیل میشن که فقط زبان جفتک رو می‌فهمند. وقتی این فرهنگ تثبیت شد، در نگاه مرد روس، قدرت در اینه که از زن استفاده جنسی بکنی، پرخاشگری کنی، و در بری، چون فرار از مسئولیت، خود جنم و قدرته، چون این آدم‌های بی‌عرضه هستند که مجبورند وایسن و مسئولیت‌ها رو به دوش بکشند. چون اگه قدرت داشتند یا عرضه داشتند، اون‌ها هم در می‌رفتند. در این محیط، غلبه تستوسترون به ضرر زن تموم میشه، و مردانی تربیت میشن که این ضرر داشتن برای زنان رو بازتولید کنند. پسربچه‌های گنده‌ی دائما عصبانی، که فکر می‌کنند فقط در صورتی که همه‌چیز رو بهم بریزند می‌تونند در متن ماجراها قرار بگیرند. زن‌نشناسانی که فکر می‌کنند بی‌نیازی انتخابی از شناختن زنان، یک جور بالانشینی در طبقات جامعه‌ست! معتادان سمبل‌های آلفا، که از حیطه سمبل‌ها فراتر نمیرن، چون می‌دونند که دوام نمیارن. و اگه عده‌ای ازون‌ها تصمیم بگیرند که ازین قبیله تاکسیک جدا شده و تستوسترون رو علیه زن به کار نگیرند، مردانگی رو از دست داده و خودشون به یک زن پرمو تبدیل میشن.
ما وقتی درباره سیاست و ساختار قدرت و شکل دولت‌ها صحبت می‌کنیم، معمولا دغدغه‌مون اقتصاد و اگه خیلی دوراندیش باشیم، آزادیه. اما این‌ها حتی در نوع اینکه یک مرد چه جور مردی باشه هم تأثیرگذاره.


ظاهرا موتورهای هوش مصنوعی که کارشون خلق تصاویره، از خلق تصویر ظرف شیشه‌ای که داخلش شراب قرمز باشه ولی تا لبه ظرف پر شده باشه عاجز هستند، چون تو تصاویری که باشون تمرین داده شده‌اند موردی نبوده که تا لبه پر بوده باشه، چون هیچ‌کس شراب رو تا لبه گیلاس پر نمی‌کنه، که بعد تو عکس‌ها هم وجود داشته باشه. و این طبق معمول مدرک دیگه‌ای شده برای ژانر «دیدید هوش مصنوعی حالا حالاها خیلی فاصله داره تا مثل انسان بشه؟». همین چند وقت پیش شش انگشتی بودن دستان در تصاویر هوش مصنوعی رو به عنوان مدرک انتخاب کرده بودند، که الان دیگه برطرف شده، و حالا که برطرف شده دیگه درباره‌ش صحبت نمی‌کنند. مشکل سرخالی بودن گیلاس هم برطرف خواهد شد و دیگه درباره‌ش صحبت نخواهند کرد.
اما به کنده درختی چنگ زده‌اند که قراره آب ببردش. اینکه هوش مصنوعی نمی‌تواند چیزی خلق کند که قبلا ندیده، تمایزش رو با انسان ثابت نمی‌کنه، بلکه تشابهش رو با انسان ثابت می‌کنه‌. در واقع باید بترسند، به جای اینکه خیال‌شون راحت بشه. ما انسان‌ها هم نمی‌تونیم چیزی رو تخیل کنیم که قبلا هیچی ازش ندیدیم. ما می‌تونیم چیزهای خیلی زیادی رو تخیل کنیم که وجود ندارند، ولی همون تخیلات از بهم چسباندن چیزهایی بدست اومده که قبلا دیده‌ایم. ما می‌تونیم یه سفینه فضایی به نام اینترپرایز رو تخیل کنیم و درباره‌ش قصه بسازیم، اما یک مصری در سه هزار پیش هیچوقت این تخیل رو نداشت. اون شیری که بال داشته باشه رو می‌تونست تخیل کنه، اما یک کشتی معلق به شکل دیسک که از اگزوزش نور آبی بیرون بیاد، نه. ما تونستیم اینترپرایز رو خلق کنیم چون اسپوتنیک و آپولو رو دیده بودیم‌. ما صفحه نمایش‌های فیلم مینوریتی ریپورت رو تونستیم خلق کنیم، چون هدآپ دیسپلی هواپیماهای شکاری رو دیده بودیم. تونستیم توی فیلم‌ها کپسول‌هایی که در تیراژ بالا جنین انسان تولید می‌کنند رو بسازیم و به نظرمون منطقی بیاد، چون پرینتر سه بعدی رو دیده بودیم، چون راکتورهای هسته‌ای رو دیده بودیم، چون برج‌های خنک‌کننده پالایشگاه‌ها رو دیده بودیم. در ماتریکس اتصال کابل دیتا به زیر جمجمه رو خلق کردیم، چون الکترودهای مغزی رو دیده بودیم.
و الان داریم خیلی چیزهای دیگه رو تخیل نمی‌کنیم، چون اون چیزهایی که آیندگان خواهند دید رو ندیده‌ایم. خود ما در همون مسیری بوده و هستیم که هوش مصنوعی در اون قرار داره.


به ما می‌گفتند پیامبر اسلام وقتی در جنگ پیروز شد، به اسیران گفت اگه به مردم من سواد یاد بدید آزاد میشید.‌ یعنی توی اون هیری بیری، به فکر این بود که مردم یه چیزی یاد بگیرند. یعنی اصل جنگ عقیدتیه، ولی فرمانده دنبال امورات دنیاست.‌ چون میدونه اگه دنیا رو ردیف نکنه، عقیده پریده‌. و اگه بخواد دنیا رو ردیف کنه لازمه مردمش بفهمند دنیا چطور کار می‌کنه. اینکه واقعا این اتفاق افتاده یا نه زیاد مهم نیست. مهم اینه که روایت اوریجینال اسلام این رو ادعا می‌کنه.
اما آخوند شیعه به نوجوان‌ها میگه بیایید اعتکاف! که هم نوجوان به خاطر نداشتن سرگرمی، با یه اردوی سه روزه اشتباهش بگیره، هم مقام اعتکاف به عنوان سنتی مربوط به اهل زهد، لوث بشه‌. و این انحراف از محمد نیست. وقتی صد و هشتاد درجه با محمد اختلاف در عمل داری، دیگه صرفا منحرف نیستی، یک محمدستیزی. قطعا در تاریخ این سرزمین مذهب‌زده، نمونه‌های زیادی وجود داشته که صنف روحانی درست خلاف جهت دین حرکت کرده باشند. اما ستیز با خود محمد، به این غلظت، بعیده رخ داده باشه. در شرایطی که دنیای مردم نه تنها ردیف نیست، بلکه به سیاهی دچار شده، و در شرایطی که نرخ بی‌سوادی و ترک تحصیل در کشور داره شکل و شمایل هفتاد سال قبل رو پیدا می‌کنه، آخوند به فکر اینه که سه روز هم به روزهای بیهوده بچه‌هایی که اصلا آماده آینده نیستند اضافه کنه. اینکه نمیفهمه این سونامی بی‌سوادی و ناآمادگی منجر به فقر بیشتر و بزهکاری بیشتر میشه، و فردا عمامه‌پرانی رو نه از روی اعتراض، بلکه برای دزدیدن پارچه‌ش انجام خواهند داد، مربوط به بیشعوری حاکم بر حوزه علمیه‌ست. اما ستیز با محمد از روی بیشعوری نیست. از روی نفرته. بله، آخوند از محمد متنفره.


همون کشوری که شنبه رو تعطیل نکرد و دلیلی که آورد این بود که سنت یهودیانه و درست نیست مسلمین از سنت یهودیان پیروی کنند (و معلوم نیست چرا اصرار دارند ختنه پسران که اونم سنت یهودیانه رو ادامه بدن)، شنبه و یکشنبه رو بابت نداشتن سوخت! تعطیل کرد. میشه این‌ها رو تصادف و تلاقی‌‌های اتفاقی تصور کرد. ولی دلایل منطقی وجود داره که بهم ربط دارند.
دینداران همیشه درباره مفهوم بلا دچار سوء تفاهم بودند و هستند (که خیلی وقت‌ها عمدی بوده. چون منافعی برای درست نفهمیدنش وجود داشته). مثلا روایت قوم لوط رو در نظر بگیرید. یک طرف یک راوی داریم که روی بستر یک حادثه تاریخی (نابودی یک شهر شورشی توسط حکومت قدرتمند اون زمان) یک قصه درآورده درباره اینکه «اگه مردم به سنت‌ها پشت کنند، از آسمون آتش میباره سرشون!». و منظور از سنت در این مورد، محدود بودن رابطه مرد با زن‌ها‌ست، و لاغیر. ولی قصه بهیچوجه ساخته کسی نیست که صرفا دغدغه زنده نگه‌داشتن سنت رو داشته. چون جزییاتی توش وجود داره که کار یه آدم صرفا سنت‌گرا نیست. مثل قصد مردان شهر برای تجاوز به سه مرد. اون هم سه مردی که مهمان بوده‌اند. مثل مشروط کردن نجات اون چندنفری که شانس نجات از بلا رو داشتند به نگاه نکردن به پشت‌سرشون (که اعلامیه‌ای است ازینکه وقتی موضوع خیر و شره، برای عواطف تره هم نباید خرد کرد). قصه‌ساز می‌خواست بگه اونایی که میگن «ما اگه جمع بشیم هیچی جلودارمون نیست» (همگی با هم ریختن پشت در خونه‌ای که اون سه مرد توش بودند)، خیلی زود یه اتفاقاتی براشون میفته که اون جمع بودنشون هیچ جوری نمیتونه نجات‌شون بده‌. و اگه کسی مدرک می‌خواست، خرابه‌های شهر، که تو جنگ نابود شده بود رو، نشون میداد. قصه‌ساز میخواست بگه تفرعن فقط در فرد شکل نمی‌گیره. یک جمع هم میتونه به صورت یک پیکر واحد دربیاد و بعد اون پیکر واحد فرعون بشه‌. نگاه کنید که امروز همین تفرعن جمعی به چه شعارهای خوش‌ظاهری تبدیل شده: «هیچ مشکلی نیست که ملت بزرگ ما نتواند آن را حل کند»، یا «ما ملت خستگی‌ناپذیر اگر دست به دست هم دهیم، معجزه خلق خواهیم کرد». چون بیس فیزیکی قصه‌ش، با نسخه‌ای که روش قرار داده بود، در این زمینه همخوانی داشت، اون خرابه‌ها هم به عنوان مدرک جواب میداد (گاهی شورش علیه یک حکومت نظامی قدرتمند هم مصداق تفرعن جمعیه. همون اتفاقی که در واقعیت برای اون شهر رخ داد). بنابراین قصه‌ساز یک ادعای ماورایی عجیب نداره. بلکه فریم‌بندی یک عبرت که واقعا رخ داده رو عوض کرده. تفرعن جمعی که باعث یک ماجراجویی نظامی منجر به شکست شده رو یه جور دیگه تعریف کرده که دیگه فقط شامل ماجراجویی‌های نظامی نباشه.
پس از اساس موضوع اینکه یک رابطه فیزیکی بین دو مرد پیش بیاد، که بعد همون رابطه جرقه یه سری اتفاقات متافیزیکی رو بزنه، نبوده. موضوع درباره اینه که: اگه یه جمعی فکر کنند چون یک جمعند، پس حقند، پس هر کاری دلشون خواست می‌تونند بکنند، یه چیزهایی پیش میاد که معلوم بشه نمی‌تونند. و اینکه چجوری اون چیزها پیش میاد، دقیقا به خاطر اینه که اون فکر غلط‌شون حاکمه (حاکم بودن فقط منوط به موافق بودن همه با اون فکر نیست. همینکه اکثریت کاری علیه‌ش نکنه هم یعنی حاکمه). دقیقا جامعه‌ای که یک‌نظام فکری بش حاکمه که جلوی تعطیلی شنبه رو به بهانه‌های مضحک می‌گیره، به جایی خواهد رسید که شنبه رو به خاطر فلاکت در انرژی، تعطیل کنه، چون جامعه‌ای که اون نظام فکری بش حاکمه انقدر عقل‌ستیزانه عمل خواهد کرد که به فلاکت در انرژی هم مبتلا بشه. و این بلاییه که خدا قول داده نازل بشه‌.


ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که پولدارها سرگرمی‌های خودشون رو به مشغولیت‌های ما تبدیل می‌کنند. ماشین مسابقه‌ای رو اون‌ها میخرند، تصاویر و فیلم‌هاش رو ما می‌بینیم. اما حتی نگاه کردن به یک ماشین هم لذت‌بخشه‌. قسمت بد اونجاییه که نگرانی‌های سرگرم‌کننده خودشون رو هم به میخوان به نگرانی ما تبدیل می‌کنند. کاپشن برند ضدآب و ضدباد و ضدسرما رو پوشیده و باش رفته زیر دوش و بعد آب خروجی رو جمع کرده و برده آزمایش کرده و دیده توی اون آب پر از مواد شیمیایی سرطان‌زاست! حالا کی ممکنه آب جاری شده از روی کاپشنش رو بریزه تو بطری سر بکشه رو نمی‌دونیم، ولی اینو می‌دونیم که ویدئوش میلیون‌ها بازدید گرفت، که خیلی‌هاشون کاربران جوامع فقیرتر هستند (این ژانر «قدیم همه‌چی بهتر بود» در همه جوامع طرفدار داره. ولی اغلب اونایی که میگن «همون پشم که چوپون‌ها می‌پوشیدن از هر کاپشن جدیدی بهتره»، یک روز هم چوپون نبودن).
در اینکه احاطه شدن با پلاستیک و محصولات پتروشیمی و فلزات سنگین، زیاد جالب نیست، تردیدی نیست. ولی من به عنوان یک فقیر جهان‌سومی از یک غربی ثروتمند این سوال رو دارم که: لعنتی‌ها اگه انقدر توسط سموم مهلک احاطه شده‌اید و دارید نابود میشید چطور همتون تا هشتاد و اندی سالگی زنده میمونید و منی که پول ندارم اون کاپشن رو بخرم اگه نصف شما عمر کنم شانس آوردم؟ آمار کشور خودتون میگه اگه با اسلحه بازی نکنید، الکل نخورید، سراغ مواد مخدر هم نرید، بیش ازون مقداری که می‌سوزونید شکر نخورید، هرروز پیاده‌روی کنید، و برای دوپامین بیشتر کارهای خطرناک انجام ندید، می‌تونید تا ۹۰ سالگی برید. این سموم مهلک شیمیایی چرا انقدر بی‌عرضه‌اند در کشتن شما؟


همیشه ناسیونالیسم به مردم عرضه میشه ولی اغلب سودش رو افراد دیگه‌ای می‌برند. مثل وقتی که میگن «اگه کشورت رو دوست داری باید خودرو داخلی بخری». اما خود اون خودروساز ثروتش رو میبره یه کشور دیگه خرج می‌کنه. برای این ایرادی نداره «عاشق وطن» نباشه.
وال‌استریت به اینکه مردم شغل دارند و وضع کار خوبه هم واکنش منفی نشون میده. چون باعث میشه نرخ بهره پایین‌تر نیاد. خیلی علنی و رسمی تضاد منافع وجود داره بین عده‌ای، و میلیون‌ها نفر که با کار روزانه درآمد دارند (نه معامله در بورس). که چیز لزوما بدی نیست. اما اگر این تضادها وجود داره، مردم هم باید حق داشته باشند به چیزهایی که برای وال‌استریتی‌ها مثبته واکنش منفی نشون بدن. مثل وضع تعرفه بر خودروهای چینی. برای اونایی که روی فورد و تسلا سرمایه‌گذاری کردن، محدود کردن انتخاب مصرف‌کنندگان، یه خبر خوبه. اما برای مردم خبر خوبی نیست. اگر سرمایه‌گذار اجازه داره که به فکر خودش باشه، مصرف‌کننده هم باید اجازه داشته باشه به فکر خودش باشه‌.
بهترین دفاع از ایده تجارت آزاد و بی حد و حصر، همینه که بگی ناسیونالیسم یا باید برای همه باشه، یا برای هیچ‌کس. حالا که برای همه نیست، برای منم نیست.


آمریکاستیزی، چه در داخل آمریکا و چه در خارج اون، دیگه یک امر سیاسی نیست، یک سرگرمیه. با مسخرگی یک آمریکای تخیلی رو معیار قرار میدن، بعد ازین آمریکای تخیلی میپرسن «ای بابا نتونستی همه نیروهای طبیعت رو شکست بدی که! چی شد پس قدرت و ثروتت؟». وقتی برفی قطبی میاد که بقیه کشورها زیر اون برف دچار فروپاشی اقتصادی می‌شدند، میگن ای بابا چرا برقاتون دو روز قطع شد؟ وقتی طوفانی از آتش جنگل‌ها رو در بر میگیره که در بقیه کشورها فقط به خاطر تلفات انسانیش عزای عمومی ایجاد می‌کرد، میگن ای بابا چرا به اندازه کافی ماشین آتش‌نشانی ندارید؟ همون لجستیکی که داره اقتصاد رو زیر اون برف فعال نگه میداره، و همون لجستیکی که داره با آتش مبارزه می‌کنه، یک کلاس درس برای اون‌هاییه که برای هیچ‌چیز آمادگی ندارند (کافیه به کارهای محیرالعقولی که هلی‌کوپترها دارند انجام میدن نگاه کنید) و قراره هر اتفاقی افتاد بگن «قسمت ما هم این بود»، یا «از اول به ما خوشی نیومده».
آدم‌های لوزر برای کنار اومدن با ناکامی‌های خودشون نیاز به چنین سرگرمی‌هایی دارند، و در چارچوب دینی، خدا ازین جور آدم‌ها خوشش نمیاد. خدا ازونایی خوشش میاد که کار انجام میدن و حرکت دارند. مثل اسراییلی‌ها. صبح روز هفتم اکتبر، لوزرها به اسراییل می‌خندیدند، و پیش‌بینی می‌کردند تا چندماه بعدش چیزی ازش باقی نمونه. اما امروز چیزی از محور مقاومت باقی نمونده. در حالی که اسراییل در این مدت پر از اشتباه و خطا و محاسبات غلط بود. خدا خیلی راحت خرابکاری‌ها رو نادیده می‌گیره. چیزی که برای خدا مهمه اینه که حرکت ببینه، تا برکتش رو بت تقدیم کنه. از هم پاشیدن محور مقاومت فقط کار چهارتا افسر اطلاعاتی باهوش نبود. اثر یک برکت بود، که به کسانی اهدا شد که پر از خطا بودند. زندگی یک لوزر میتونه کلین و بدون خطا باشه، اما هیچ برکتی توش نیست.
حالا اگه چارچوب دینی رو قبول نداشته باشی چی؟ هیچ فرقی نداره. محاسبات ریسک نشون میده بهتره لوزر نباشی. اون برکت بالاخره از یه جایی که تصورش نمی‌کنی میاد. اینکه کی فرستادش رو میتونی بذاری بعدا بش فکر کنی.


همیشه دنیای خارج از چین، از توسعه و پیشرفت چین با تأخیری به اندازه یک فاز از پیشرفت، باخبر میشه. در ابتدا چین خام‌فروشی می‌کرد، و در فاز بعدی نیروی انسانی ارزان رو در کنار مواد خام قرار داد. اما دنیای خارج هنوز فکر می‌کرد تنها مزیت‌شون خام‌فروشیه. در فاز بعدی وارد کپی‌کاری شدند. اما دنیای خارج هنوز فکر می‌کرد تنها مزیت‌شون کارگران کم‌سن و ساله. در فاز بعدی وارد همکاری با شرکت‌های خارجی و مونتاژ شدند. اما دنیای خارج فکر می‌کرد هنوز در حال کپی‌کاری هستند. در فاز بعدی شروع به انتقال تکنولوژی کردند. اما دنیای خارج فکر می‌کرد هنوز در حال مونتاژکاری هستند. در فاز بعدی وارد رقابت با همون شرکت‌های خارجی شدند که قبلا باشون همکاری داشتند. اما دنیای خارج فکر می‌کرد هنوز در حال انتقال تکنولوژی هستند. و الان که دنیای خارج فکر می‌کنه هنوز در حال رقابت با شرکت‌های خارجی هستند، در واقع از شرکت‌های خارجی سبقت گرفته‌اند و دارند خودشون با خودشون رقابت می‌کنند.
یک علت این تأخیر، علاوه بر بسته بودن جامعه چین، اولویت بودن
Made in China
در سیاست‌‌گذاری‌ها، به جای
Designed in China

بود. بنابراین کسی در چین عجله‌ای نداشت با چهره خود چین با مشتری مواجه بشه. چهره می‌تونست ایتالیا باشه، و پشت سرش، چین به عنوان سازنده. ولی الان در مرحله‌ای از پیشرفت قرار گرفته‌اند که می‌تونند با چهره خودشون با مشتری مواجه بشن. نباید این رو نادیده گرفت که مصرف‌کننده چینی با وجود ناسیونالیسم غلیظ به شدت عاشق جنس خارجی بود. مثلا با وجود کینه‌ای که از ژاپنی‌ها داشتند، قید ضبط صوت سونی و موتور هوندا رو نمی‌زدند. ولی الان دارند می‌بینند دیگه کالای ژاپنی رو ترجیح نمیدن، بدون اینکه تغییری در اون کینه رخ داده باشه و یا ناسیونالیست‌تر شده باشند. به این دلیل که نه تنها کالای چینی ارزانتره، و نه تنها کیفیت بهتری داره، بلکه دیزاین بهتری هم داره. الان چیزی با عنوان «کالای داخلی بخریم تا از تولیدکنندگان داخلی حمایت کنیم» داره موضوعیتش رو از دست میده. الان برند چینی در فضای رقابتی توسط برندهای خارجی تحت فشار نیست‌. بلکه از سمت بقیه برندهای چینی تحت فشاره (مثل بی‌وای‌دی که دیگه از تسلا نمیترسه، بلکه از نیو و اکسپنگ میترسه).
البته این پیشرفت سریع، که قابل تحسینه، یک داستان کاملا زیبا نیست، چون به پشتوانه اقدامات و تحولاتی بوده که عاقلانه یا انسانی نبوده‌اند، مثل پول‌پاشی بی‌حد و حصر در زنجیره تأمین، که معلوم نیست کی مشخص بشه چه مقدارش اضافه بوده، و این وسط آسیب‌های جدی به محیط‌زیست زده، و همچنین فشار روانی بالا به کارمندان که پروژه‌ها رو سریع پیش ببرند تا شرکت بتونه خیلی سریع به سلایق مشتریان پاسخ بده (این سرعت به نفع مشتریه، اما در چین به یک مسابقه دیوانه‌وار تبدیل شده. تا جایی که فاصله ارائه یک محصول و ارائه جایگزین بهترش به سه چهارماه کاهش پیدا کرده). اما کاپیتالیسم چینی به اون قسمت‌های نازیباش کاری نداره و فقط به فکر درآمدزایی حداکثریه. و حتی همین عطش هم توسط دولت چین داره مهار میشه، و گرنه هم مشتری چینی و هم مشتری جهانی، منافع بیشتری ازین مسابقه دیوانه‌وار کسب می‌کرد. دولت چین، درست مثل سرطانیه که بدن یک ورزشکار ماراتن رو گرفتار کرده. درسته که با وجود سرطان برنده میشه و روی سکو میره، ولی اگه این سرطان رو نداشت رکورد خیلی خیلی بهتری رو ثبت می‌کرد.
ضمن اینکه لازمه مردم نگاه‌شون به چین رو آپدیت، و تاخیر یک فاز عقب‌تر رو برطرف کنند، لازمه منتظر تبعات یک «چین پیشتاز» هم باشند. چون وقتی هم مردم چین فهمیده‌اند کشورشون پیشتازه، و هم دولت چین فهمیده یک بخش خصوصی پیشتاز داره، هر دو دچار غرور و تبختر شرقی بیشتری خواهند شد و نگاه بالا به پایین بدوی به بقیه دنیا پیدا خواهند کرد. دقیقا در فضایی که علوم انسانی عملا بایگانی شده، و همزمان تکنولوژی تخت‌گاز جلو میره، بستر برای نگاه بدوی و افکار بدوی و اعمال بدوی بیشتر میشه. این پارادوکس پیشرفت/بدویت همزمان، چیزیه که بدون اتفاقات ناخوشایند نخواهد بود. همین چندروز پیش اظهارات مدیر یک مرکز درمانی مخصوص کودکان در چین باعث عصبانیت چینی‌ها شده بود. چون یه چیزی به این مضمون گفته بود که به علت کاهش ابتلا به ویروس تنفسی مشتری‌مون خیلی کم شده موندیم چه کنیم، ایشالا این زمستون یکم کاسبی رونق بگیره! در بین واکنش‌ها یک سوال مستتر مشترک وجود داشت: چی شده که اینجوری شدیم و چجوری باید جلوی این سقوط اخلاقی رو گرفت؟ البته همون غرور ناسیونالیستی بشون اجازه نمیده که اذعان کنند دچار فقر شدید در علوم انسانی و نرم‌افزار و قطب‌نما هستند (و مشکل صرفا کاراکتر منفی چند شهروند که درست حرف زدن در فضای پابلیک هم بلد نیستند، نیست)، اما دچارند، و این در آینده بیشتر خودش رو بروز خواهد داد. چون وقتی برنده شدی و روی سکویی، اینکه چجور آدمی هستی هم اهمیت پیدا می‌کنه.


هنوز قاتل مدیرعامل شرکت بیمه درمان، که به قهرمان عده‌ای تبدیل شد، به فضای زندان عادت نکرده بود که آتش‌سوزی لس‌آنجس باعث شد تا معلوم بشه شرکت‌های بیمه خیلی از خانه‌های چند میلیون دلاری خاکسترشده رو به عهده نگرفته بوده‌اند (که باعث دل‌خنکی کسانی شد که توان مالی خرید اون خونه‌ها رو ندارند و فرار از مالیات این قشر رو بهانه کردند تا بگن حقتونه!). بهتر نیست عوام ازینکه شرکت بیمه به پولدارها هم پشت می‌کنه نتیجه بگیرند که موضوع مکیدن خون فقرا نیست؟
بیمه برای تبدیل دنیا به بهشت نیست، بلکه یک ابزاره و برای اینکه این ابزار بتونه کار بکنه نیاز به وضعیت‌های قابل پیش‌بینی داره تا بتونه بر اساس‌شون مدل‌سازی کنه و طبق اون مدل حساب و کتاب مالی خودش رو تنظیم کنه. اینکه زمین گرفتار خشکسالی بشه بعد بادهای پرسرعت آتش رو پخش کنه و چند منطقه با خاک یکسان بشه، قابل مدل‌سازی نیست. هیچ بشری نمیتونه بر مبنای چنین وضعیتی یک بیزینس رو طراحی و اجرا کنه.
بهتر نیست عوام متوجه بشن بیمه‌های درمان مشکلی با پرداخت هزینه‌ها ندارند، ولی چه مریض‌ها پولدار باشند چه فقیر، نیاز دارند بدونند چه خبره و چرا داره فله‌ای درخواست MRI میاد؟ بهتر نیست عوام متوجه بشن که بیمه‌ها مشکلی با پرداخت خسارت اتفاقاتی که برای خانه آدم‌ها میفته ندارند، ولی نه اتفاقاتی که داره برای کره زمین میفته، و براشون پولدار و فقیر فرق نداره؟ آدم‌هایی که بیمه‌ها رو اداره می‌کنند نمی‌تونند پدرسوخته باشند؟ البته که می‌تونند. همون مدیرعاملی که از وجود مواد سرطان‌‌زا در محصولش خبر داشته و به کارمندانش گفته صداشون رو درنیارن فردا میتونه رییس هیئت مدیره یه شرکت بیمه بشه. ولی عوام نباید متوجه بشن که فارغ از پدرسوخته بودن یا نبودن اون‌ها، بیزینس اگه از منطق تجاری پیروی نکنه از بین میره؟ بهتر نیست عوام متوجه بشن کارهایی که باید در سطح حاکمیتی انجام میشد تا خیلی از هزینه‌ها ایجاد نشه و یا از مقدارشون کاسته بشه، و انجام نشد، چون خودشون طوری رأی ندادند که در اولویت دولت مرکزی و دولت محلی قرار بگیره رو نمیشه انداخت گردن بیمه و اینطوری نیست که ماهانه یه حق بیمه‌ای بدیم تا یه شرکت بیاد وظایف سیاسی اجتماعی که داشتیم و بشون عمل نکردیم رو بعدا رفع و رجوع کنه؟
اصلا عوام مایلند فکر کنند؟ یا فقط مایلند عصبانی باشند و در سیکل رفت و برگشتی از «حقمون این نبود» و «حقتونه» باقی بمونند؟


یکی از کانال‌های قجردوست مسابقه‌ای برای خوانندگانش ترتیب داده و ازشون میخواد فرض کنند با آگاهی فعلی در سال ۵۵ هستند و شاه بشون این مأموریت رو محول کرده که یک سخنرانی دویست کلمه‌‌ای تنظیم کنند تا اعلیحضرت در رادیو سراسری قرائت کنه تا مردم بشنوند و متقاعد بشن که بشینند سرجاشون و انقلاب رخ نده. این متن باید متقاعدکننده برای مردم اون زمان و خالی از شعار و وعده باشه.
فارغ از نیت طراح مسابقه، همین که چنین چیزهایی مطرح میشه در فضای فارسی، علاقه ایرانی جماعت به انشاء‌نویسی رو نشون میده. این شهوت که بنویسیم تا فقط نوشته باشیم. مثل بوکس که اگه از علاقمندانش بپرسی این ورزش دقیقا به کجای زندگی من کمک می‌کنه؟ میگن «هرجایی که لازمه از خودت دفاع کنی!». خیلی هم عالی، ولی دقیقا کجاست که قانونا اجازه دارم کسی رو بزنم؟ تکنیک‌های رزمی به چه دردم میخوره وقتی حتی در موقعیتی که حق با منه، اگه از خودم دفاع کنم باید چندماه ازین دادگاه به اون دادگاه تردد کنم و آخرش بخشی از پس‌اندازم رو به عنوان جریمه پرداخت کنم به همونی که بم حمله کرده بود؟ بامزه اینه که خود این علاقمندان هم با علم به این مسائل حقوقی و قضایی، از درگیری در فضای بیرون باشگاه پرهیز می‌کنند، اما اسمش رو میذارن «جنبه داشتن» یا «کظم غیظ حرفه‌ای» یا «ادب مرد آلفا». غیر ازینه که این ورزش‌ها و رقابت‌ها و تکنیک‌ها کاربردی جز این ندارند که فرد احساس بهتری نسبت به خودش پیدا کنه؟
علاقمندان به انشاء‌نویسی هم دوست دارند انشاء بنویسند تا حس بهتری نسبت به خودشون پیدا کنند.‌
و گرنه تجربه، تاریخ، و حتی مذهب، بمون گفته آدم‌هایی که رو به آتش حرکت می‌کنند، با سخنرانی استاپ نمی‌کنند؛ چه برسه به اینکه برگردند.
اصلا مطلعید که گوساله سامری یک قضیه درباره رقابت بر سر قدرت بود؟ در قصه باستانی حاکم میخواست مردم برای زیارت به اورشلیم نرن که به قدرت و ثروت حاکم اونجا افزوده بشه، بنابراین دوتا امامزاده طلایی در دو شهر دیگه ساخت و گفت بشینید همین‌جا زیارت کنید (اگه به نظرتون آشناست، درست فکر کردید: «ملت به جای مکه بیایید مشهد خودمون، چون زیارت علی‌بن‌موسی‌الرضا حج فقراست»). در اون موقعیت بود که مومن وقت، حالا پیامبر بوده باشه یا نباشه، شوکه بود و می‌پرسید «احمق‌ها چطور تشخیص نمیدید که انگیزه گوساله‌ساز چیه؟ پس من داشتم تا الان تو گوش خر یاسین می‌خوندم؟».
ما می‌تونیم بهتر از موسی سخنرانی کنیم؟ بعید می‌دونم.
تجارب به ما دو واقعیت رو میگن:
۱- دلایلی وجود داره که ملتی در برهه‌ای گوسفند می‌شوند. وقتی جریانش ایجاد شد، دیگه با چهارتا معجزه، که عصایی باشه یا انشایی، نمیشه جلوش رو گرفت.
۲- ازونجایی که جامعه یک موجود پیچیده‌ست، امکان نداره بشه با یک حرکت همه‌ مردم رو موافق یا مخالف چیزی کرد. فقط میشه نظر بخشی ازون‌ها رو تغییر داد.

مایک تایسون تو پنجاه و هشت سالگی برای مقداری پول بیشتر باید بره خودش رو بندازه زیر مشت یک جوانک خام‌. در حالی که وکلایی که دارند از کسی که در خیابان یک لگد خورده دفاع می‌کنند، همون پول رو در یک هفته در میارن‌‌. باید در انتخاب حرفه و مشغولیت دقت کرد، یا اگه علاقه وافر وجود داره، باید واقعیاتش رو هم پذیرفت.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.