هر از چندگاهی داستانی و روایتی میشنوم که انگار گریبانم را رها نمیکند و از آن جمله اخیرا این این داستان ابوسعید را خواندم که روزی داشت خربزه و شکر میخورد که منکری به طعنه از او پرسید که این خربزه بهتر است یا آن خار که در بیابان میخوردی و ابوسعید گفت که هر دو طعم وقت دارد که یعنی اساسا آنچه طعم همه چیز را رقم میزند کیفیت لحظات و اوقاتی است که در آنیم که یعنی در وقت خوش همه چیز خوش طعم و در وقت تلخ همه چیز طعمش تلخ است.
پس از همان روز که این شرح را خواندم به این رسیدهام که انگار مراقبت از زندگی یعنی مراقبت از وقت و اوقات و قدر زندگی دانستن یعنی قدر وقت و لحظه دانستن وزندگی خوب یعنی وقتهای خوب و زندگی بد یعنی وقتهای بد.
والبته بی سبب نیست که در روزهای خوب زندگی انگار همه چیز خوب است و در روزهای بد همه چیز بد چرا که در درک و شناخت نهایی همه چیز طعم وقت میگیرد که اگر خوب باشد یا بد همه چیز لاجرم، خوب یا بد از کار در می آید.
پس از همان روز که این شرح را خواندم به این رسیدهام که انگار مراقبت از زندگی یعنی مراقبت از وقت و اوقات و قدر زندگی دانستن یعنی قدر وقت و لحظه دانستن وزندگی خوب یعنی وقتهای خوب و زندگی بد یعنی وقتهای بد.
والبته بی سبب نیست که در روزهای خوب زندگی انگار همه چیز خوب است و در روزهای بد همه چیز بد چرا که در درک و شناخت نهایی همه چیز طعم وقت میگیرد که اگر خوب باشد یا بد همه چیز لاجرم، خوب یا بد از کار در می آید.