به ياد بسپار:
تفاوت بین سرور و خوشحالی این است:
سرور، خوشحالی بدون هیجان است.
اگر هیجان باشد، دیر یا زود حوصلهات سر خواهد رفت، زیرا هیجان فقط وقتی هیجان است که، جدید باشد.
ولی چگونه میتوانی و بارها و بارها در مورد یک چیز به هیجان درآیی؟
در مورد یک زن یا مرد هیجانزده هستی، ولی وقتی ماهعسل تمام شد، آنوقت هیجان نیز تمام شده است. ازدواج تقریباً همیشه با پایان یافتنِ ماهعسل، پایان گرفته است!
آنگاه فقط سردردهای پس از مستی هست، زیرا تو در پیِ هیجان هستی،
و هیجان نمیتواند یک پدیدهی مداوم باشد.
تاوقتیکه عشقِ تو خُنَک cool نباشد(نه سرد cold) محکوم است که به بیحوصلگی ختم شود
عشقِ سرد، مُرده است،
عشقِ خنک، زنده است،
ولی هیجانی در آن نیست.
در دنیا همه چیز به بیحوصلگی ختم میشود، باید که چنین باشد. وقتی به درونیترین رشته وجودت دست مییابی، بدون هیچ علتی شادمان هستی، بیدلیل خوشبخت هستی، بدون هیچ هیجانی شاد هستی.
حوصلهات هرگز سر نمیرود.
و این در عشق هم اتفاق میافتد.
تو نیاز به عشق داری زیرا:
فقط در عشق است که خودت را از یاد میبری؛
فقط در عشق است که فرد ناپدید میشود
نیازی به “منبودن” وجود ندارد.
با کسی که دوستش داری میتوانی تنها باشی. حتی اگر معشوق حضور داشته باشد، میتوانی تنها باشی.
عمیقترین امکان در عشق این است که به تو کمک کند تا خودت را از یاد ببری.
ولی اگر مجبور باشی که پیوسته حضور دیگری را حمل کنی،
اگر مجبور باشی که مطابق با حضور او رفتار کنی،
اگر مجبور باشی که از مقررات رابطه پیروی کنی،
اگر مجبور باشی که حتی در عشق هم گفتههایت را برنامهریزی کنی که چه بگویی و چه نگویی؛
آنگاه این عشق دیر یا زود ترش و تلخ خواهد شد، زیرا نفسآگاهی در آن وجود دارد.
هرگاه درمییابی که نفسآگاهی تو در حال ناپدیدشدن است ـــ با الکل،
در عشق، در مراقبه ـــ احساس خوبی داری.
ولی الکل نمیتواند یک حالت پایدار به تو بدهد؛ عشق میتواند، ولی این امکان بسیار بسیار دشوار است.
بهیاد بسپار که:
عشق از مراقبه دشوارتر است،
زیرا عشق یعنی زیستن با دیگری و زیستن بدون نفس خودت
مراقبه یعنی زیستن با خود و فراموش کردن دیگری بطور کل، پس سختی آن کمتر از عشق است.
برای همین است که کسانیکه میتوانند عشق بورزند نیازی به مراقبه ندارند؛
آنان توسط عشق خواهند رسید
اوشو
بازگشت به منبع
سخنان اشو در مورد ذن
تفاوت بین سرور و خوشحالی این است:
سرور، خوشحالی بدون هیجان است.
اگر هیجان باشد، دیر یا زود حوصلهات سر خواهد رفت، زیرا هیجان فقط وقتی هیجان است که، جدید باشد.
ولی چگونه میتوانی و بارها و بارها در مورد یک چیز به هیجان درآیی؟
در مورد یک زن یا مرد هیجانزده هستی، ولی وقتی ماهعسل تمام شد، آنوقت هیجان نیز تمام شده است. ازدواج تقریباً همیشه با پایان یافتنِ ماهعسل، پایان گرفته است!
آنگاه فقط سردردهای پس از مستی هست، زیرا تو در پیِ هیجان هستی،
و هیجان نمیتواند یک پدیدهی مداوم باشد.
تاوقتیکه عشقِ تو خُنَک cool نباشد(نه سرد cold) محکوم است که به بیحوصلگی ختم شود
عشقِ سرد، مُرده است،
عشقِ خنک، زنده است،
ولی هیجانی در آن نیست.
در دنیا همه چیز به بیحوصلگی ختم میشود، باید که چنین باشد. وقتی به درونیترین رشته وجودت دست مییابی، بدون هیچ علتی شادمان هستی، بیدلیل خوشبخت هستی، بدون هیچ هیجانی شاد هستی.
حوصلهات هرگز سر نمیرود.
و این در عشق هم اتفاق میافتد.
تو نیاز به عشق داری زیرا:
فقط در عشق است که خودت را از یاد میبری؛
فقط در عشق است که فرد ناپدید میشود
نیازی به “منبودن” وجود ندارد.
با کسی که دوستش داری میتوانی تنها باشی. حتی اگر معشوق حضور داشته باشد، میتوانی تنها باشی.
عمیقترین امکان در عشق این است که به تو کمک کند تا خودت را از یاد ببری.
ولی اگر مجبور باشی که پیوسته حضور دیگری را حمل کنی،
اگر مجبور باشی که مطابق با حضور او رفتار کنی،
اگر مجبور باشی که از مقررات رابطه پیروی کنی،
اگر مجبور باشی که حتی در عشق هم گفتههایت را برنامهریزی کنی که چه بگویی و چه نگویی؛
آنگاه این عشق دیر یا زود ترش و تلخ خواهد شد، زیرا نفسآگاهی در آن وجود دارد.
هرگاه درمییابی که نفسآگاهی تو در حال ناپدیدشدن است ـــ با الکل،
در عشق، در مراقبه ـــ احساس خوبی داری.
ولی الکل نمیتواند یک حالت پایدار به تو بدهد؛ عشق میتواند، ولی این امکان بسیار بسیار دشوار است.
بهیاد بسپار که:
عشق از مراقبه دشوارتر است،
زیرا عشق یعنی زیستن با دیگری و زیستن بدون نفس خودت
مراقبه یعنی زیستن با خود و فراموش کردن دیگری بطور کل، پس سختی آن کمتر از عشق است.
برای همین است که کسانیکه میتوانند عشق بورزند نیازی به مراقبه ندارند؛
آنان توسط عشق خواهند رسید
اوشو
بازگشت به منبع
سخنان اشو در مورد ذن