بسم رب النور
دوستان سلام. خیلی خوبه که هنوز تو این کانال هستید هر چند احتمالا نمیدونید تو این کانال هستید. یه چنتا نکته اومدم بگم.
اول اینکه وینتر که ایز کامینگ بود تو شهریور، حالا ایز لفتینگ داره میکنه. بدترین شیش ماه دومی که یه نفر میتونه داشته باشه رو داشتم. فکر نمیکنم هیچ زمستون دیگهای تو زندگیم بتونه منو اینقدر آزار بده ولی خب هر چی بود داره تموم میشه و احساس میکنم با تموم شدنش بخشی از زندگی منم که چهار سال طول کشید تموم میشه و خب باید فصل جدیدی رو بنویسم. اسم فصل قبلی رو میذارم
«جان مریم».
دوم، سعی میکنم اظهار نظر سیاسی، اعتقادی کمتر کنم ولی بعضی وقتا اگه اومدم یه چیزایی گفتم بدونید یه چیز خیلی احمقانهای دیدم و نتونستم در برابر نگفتنش مقاومت کنم. یه مثال کوچیک بزنم. خداوکیلی چه کسانی و چه جوری به نتیجه میرسند که کدوم جملات اقای خامنهای رو در مورد صنف یا شغل یا فعالیتی به در و دیوار بزنند که خروجیش میشه: «تعاونی ها خیلی مهم هستند.»
سه اینکه یک حالت فرحی در من به وجود اومده از نوع بی خیالی که خیلی باهاش حال میکنم. اصلا خوشحالی بیدلیل نصیبتون. در این حد بهتون بگم که با داستان حضرت سلیمان و نهنگی که دو قورت و نیمش باقی بود یا با برنامه های خندوانه و همرفیق چند ساعت میخندم.
( هنوزم دارید میخونید و نشون میده چقدر منو دوست دارید. به هر حال جذابیت و هزار دردسر)
چهارم اینکه تا مرداد ١۴٠٠ برنامه ریزی کردم برا خودم اونم به صورت خیلی کلی. کلا اومدم بگم وقتی نمیدونی فردا میمیری یا نه آرزوی دور و دراز نکن. همه چیز در راستای یادگیری مفاهیمی که زندگی رو برام قشنگ تر میکنه. ممکنه هیچ پولی هم توش نباشه ولی ترجیح میدم آدم بیپولی باشم و به سمت خودشناسی حرکت کنم تا اینکه یه آدم پولدار گنگ باشم.
پنجم اینکه زندگی رو در بستر خوف و رجا ادامه بدید. یعنی هیچ وقت ناامید نشید و هیچ وقت به موفقیت و راحتی مطمئن نباشید. یه چیز دیگه هم بگم این که سعی در تغییر دیگران نداشته باشید. آدما از یه سنی به بعد با یک شرایط پیچیدهای تغییر میکنند که شما اون شرایط رو نمیتونید فراهم کنید. این کاره نیستید دوستان. شاید در مورد ١۴٠٠ نوشتم شایدم ننوشتم. امید داشته باشید ولی مطمئن نباشید.
دوستان سلام. خیلی خوبه که هنوز تو این کانال هستید هر چند احتمالا نمیدونید تو این کانال هستید. یه چنتا نکته اومدم بگم.
اول اینکه وینتر که ایز کامینگ بود تو شهریور، حالا ایز لفتینگ داره میکنه. بدترین شیش ماه دومی که یه نفر میتونه داشته باشه رو داشتم. فکر نمیکنم هیچ زمستون دیگهای تو زندگیم بتونه منو اینقدر آزار بده ولی خب هر چی بود داره تموم میشه و احساس میکنم با تموم شدنش بخشی از زندگی منم که چهار سال طول کشید تموم میشه و خب باید فصل جدیدی رو بنویسم. اسم فصل قبلی رو میذارم
«جان مریم».
دوم، سعی میکنم اظهار نظر سیاسی، اعتقادی کمتر کنم ولی بعضی وقتا اگه اومدم یه چیزایی گفتم بدونید یه چیز خیلی احمقانهای دیدم و نتونستم در برابر نگفتنش مقاومت کنم. یه مثال کوچیک بزنم. خداوکیلی چه کسانی و چه جوری به نتیجه میرسند که کدوم جملات اقای خامنهای رو در مورد صنف یا شغل یا فعالیتی به در و دیوار بزنند که خروجیش میشه: «تعاونی ها خیلی مهم هستند.»
سه اینکه یک حالت فرحی در من به وجود اومده از نوع بی خیالی که خیلی باهاش حال میکنم. اصلا خوشحالی بیدلیل نصیبتون. در این حد بهتون بگم که با داستان حضرت سلیمان و نهنگی که دو قورت و نیمش باقی بود یا با برنامه های خندوانه و همرفیق چند ساعت میخندم.
( هنوزم دارید میخونید و نشون میده چقدر منو دوست دارید. به هر حال جذابیت و هزار دردسر)
چهارم اینکه تا مرداد ١۴٠٠ برنامه ریزی کردم برا خودم اونم به صورت خیلی کلی. کلا اومدم بگم وقتی نمیدونی فردا میمیری یا نه آرزوی دور و دراز نکن. همه چیز در راستای یادگیری مفاهیمی که زندگی رو برام قشنگ تر میکنه. ممکنه هیچ پولی هم توش نباشه ولی ترجیح میدم آدم بیپولی باشم و به سمت خودشناسی حرکت کنم تا اینکه یه آدم پولدار گنگ باشم.
پنجم اینکه زندگی رو در بستر خوف و رجا ادامه بدید. یعنی هیچ وقت ناامید نشید و هیچ وقت به موفقیت و راحتی مطمئن نباشید. یه چیز دیگه هم بگم این که سعی در تغییر دیگران نداشته باشید. آدما از یه سنی به بعد با یک شرایط پیچیدهای تغییر میکنند که شما اون شرایط رو نمیتونید فراهم کنید. این کاره نیستید دوستان. شاید در مورد ١۴٠٠ نوشتم شایدم ننوشتم. امید داشته باشید ولی مطمئن نباشید.