انقدر همدیگه رو یاد گرفتین، انقدر واسه یاد دادن خودتون به اون یکی تلاش کردین، و اونقدر واسه هم مهم بودین که خودتو به موردعلاقههای اون یکی نزدیک کردی. اینجوری شبیه هم شدین. اینکه کسی تو و فکرتو بلد باشه خیلی قشنگتر از اینه که غذا و رنگ موردعلاقهتو بدونه. کافیه یه بار باهام بیای رستوران تا ببینی چی دوست دارم. ولی واسه اینکه فکرمو بلد باشی، باید منو بخونی. و خوندن صبر و حوصله میخواد. خوندن یعنی: من فکر میکنم تو یه کتاب خیلی جذابی، میخوام بدونم داستانت چیه. میخوام تک تک پاراگرافات رو حفظ کنم؛ تا هروقت به یکیش اشاره کردی، من سریع بگم آها آها… میدونم چی میگی.
@radio_caption