- آه، بله، متاسفانه یک مشت خرافاتی را دور خودم جمع کردهام. از آن دسته که ناگهان اگر رهگذری که برای بار اول او را دیدهاند، در را باز کند، سکوتی طولانی، دمی عمیق بگیرد و بگوید چه حقارت بار... آنها دست و پای خود را گم میکنند. چرا که باورشان میشود. هرچقدر هم بگویم مفت میگوید.
از آن دسته آدمهایی که گویی تو برایشان یک فرضیه مرغوب هستی، که گاهی اوقات حوصله میکنند در پی اثبات تو قدمی بردارند، اما نمیدانند همین خرافاتی بودنشان، به مرور آنها را عمیقا برای تو بیثبات کرده و تو حتی روی ماشین حساب گوشیهایشان دیگر حساب نمیکنی. متاسفانه من بیست و پنج، شش سال، فریب خوردم. ملالی هم نیست، آموختم. اما فردا صبح اگر چشم باز کنم و بگویم یک فرصت دیگر برای این فرضیهها، این زودباورهای طفلکی...
اگر بگویم
به خودم خیانت کردم...
از آن دسته آدمهایی که گویی تو برایشان یک فرضیه مرغوب هستی، که گاهی اوقات حوصله میکنند در پی اثبات تو قدمی بردارند، اما نمیدانند همین خرافاتی بودنشان، به مرور آنها را عمیقا برای تو بیثبات کرده و تو حتی روی ماشین حساب گوشیهایشان دیگر حساب نمیکنی. متاسفانه من بیست و پنج، شش سال، فریب خوردم. ملالی هم نیست، آموختم. اما فردا صبح اگر چشم باز کنم و بگویم یک فرصت دیگر برای این فرضیهها، این زودباورهای طفلکی...
اگر بگویم
به خودم خیانت کردم...