چهارپاره انتقادی؛ چهکسی توهین را آغاز کرد؟
عبدالکریم سروش
در مقاله «مصباحی که مصباح نبود» شرحی از سر درد در باب تهمت و تکفیرگری یک روحانی آوردم و چنین نوشتم: “این سخنان مرا به یاد سخنان آن شیخ تکفیرگر (محسن کدیور) میاندازد که بهتان مبین زد و مرا و شبستری را اسلامستیز و آورنده دین جدید و ناصادق درادّعای مسلمانی دانست و حرفش را هم علی رغم اعتراضات گران و کلان هم کسوتانش پس نگرفت! این بنده خدا که به گواهی دو آیتالله، جواد فاضل لنکرانی و محمّد مؤمن، طلبه متوسطی بیش نبود، پس از بیست سال متارکه درس و بحث فقهی در قم، و نیندوختن دانش تازهای در غرب، تازه بهیادش افتاده که مجتهد است و در غربت لاف اجتهاد میزند و بساط افتاء گسترده است و به طهارت مخرج بول با یکبار شستن و روا بودن موی گربه در لباس نمازگزار مفتخر و مبتهج است و شیپور را از سر گشادش میزند و فقاهت را از تکفیر آغاز کرده است! اگر در کارنامه سیاسی آقای خامنهای یک حَسنه باشد، این است که نه خود کسی را تکفیر کرد و نه اجازه داد مراجع دهان به تکفیر کسی بگشایند. حالا طلبهای متوسط چون او که تنور دلش برای شهرتی نازل زبانه میکشد، دین را ابزار آوازه دنیوی و صید مریدان کرده است، و در حالیکه جوانان گروهگروه به اسلام پشت میکنند و دینداران حاجت به همفکری و همبستگی بیشتر در قبال قبیله کفر دارند، او در پی دفع حریفان و لکّهدار کردن ایشان و تثبیت موضع خود، به منزله اسلام شناسی یکتاست!»
پس از نشر این مقال، یکی از فضلای محترم حوزه علمیه قم نامه نیکخواهانه و نصیحتگرانهای به من نوشت که در نشر آن نامه و پاسخ خود بدان فایدتی دیدم؛ لذا آنها را بدون ذکر نام ایشان اینک منتشر میکنم.
***
جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش سلمه الله
پس از سلام و تحیات، امیدوارم همواره سالم و موفق باشید.
یکم: نوشته جنابعالی را با عنوان «مصباحی که مصباح نبود» را خواندم، هرچه فکر کردم چرا شخصیت فرهیختهای مانند شما که دیگران را نصیحت و دعوت به اخلاق میکنید: «در حالیکه جوانان گروه گروه به اسلام پشت میکنند و دینداران حاجت به همفکری و همبستگی بیشتر در قبال قبیله کفر دارند»، خود در جهت ضدیت با همبستگی به تحقیر دیگران و دوستان سابق و آن هم در دیار غربت میپردازید. اگر به قول شما ایشان در پی تکفیر است (که او هرچند قلم تند و تیزی دارد و من آن ادبیات را اصلا نمی پسندم و نظر خودم را بیان کردهام) اما شما نقد علمی را به مفهوم دفع حریفان و لکهدار کردن خودتان تلقی کردهاید.(نمیدانم چرا در غرب چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ایرانیان مرتب در پی صفکشی و هر روز درست کردن دعوا و کینهپراکنی هستند). به نظر شما این زبانی که در این نامه در باره آقای کدیور بهکار گرفتهاید زبانی قرآنی و از موضع جدال با احسن است؟
دوم: شما برای اینکه ثابت کنید ایشان طلبه متوسط است به سخنان جواد فاضل و محمد مؤمن استناد میکنید (که خود شما میدانید ایشان اولا طلبه متوسط نیست. آقای کدیور تنها با دلالت کتابها و مقالات علمی و فقهی از زمانهای قدیم از بسیاری از مدعیان اجتهاد و استنباط، قویتر و صاحبنظر تر است.) روشن است مباحث ایشان هردوی آنان را در نقد مباحث فقهی در باره ارتداد و تأیید قتل راتق نقی و بحث جواز بهتان به مخالفان و بدعتگذاران و برخی مباحث ولایتفقیه در محیط ایران رنجاند و آنان بهجای پاسخ علمی به تحقیر شخصی پرداختند[۱]. در حالی که ایشان به جای طلبه متوسط بیش از ۲۰ سال پیش از استاد مورد قبول شما، آیتالله منتظری، تأیید اجتهاد گرفت و یکی از سه شخصیت ارجاعدهنده به دیگران بود. به نظر شما این شیوه از جدال، جدال به احسن است!
سوم: یکبار دیگر جملات خود را ملاحظه کنید: «و بساط افتاء گسترده است و به طهارت مخرج بول با یک بار شستن و روا بودن موی گربه در لباس نمازگزار مفتخر و مبتهج است». یعنی [آوردن این تعابیر در مورد] ایشان در میان دهها مقاله و چند کتاب در باره نقد ولایت فقیه، حق الناس، ارتداد و آزادی و مسائل فراوان اجتماعی و حقوقی و مسائل مستحدثه احکام نماز و روزه و رؤیت هلال و.. انصاف علمی است؟ آیا این جملات تحقیرآمیز جدال به احسن است و یا خراب کردن شخص و نوعی مقابله شخصی؟ به نظر شما بهجای انتخاب آن شیوه، از این دستور قرآنی: «وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَاما» پیروی کردن بهتر نیست. از شخصیتی همانند جنابعالی با این همه سخنرانیهای بسیار خوب و مباحث اخلاقی و علمی زیبنده (که من استفاده میکنم )بهتر نیست که زبان و قلم خود را آلوده نکنید تا بهتر بتوانید در این جامعه دینگریز و دینستیز موثر باشید؟ وَ مَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ. إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ.
عبدالکریم سروش
در مقاله «مصباحی که مصباح نبود» شرحی از سر درد در باب تهمت و تکفیرگری یک روحانی آوردم و چنین نوشتم: “این سخنان مرا به یاد سخنان آن شیخ تکفیرگر (محسن کدیور) میاندازد که بهتان مبین زد و مرا و شبستری را اسلامستیز و آورنده دین جدید و ناصادق درادّعای مسلمانی دانست و حرفش را هم علی رغم اعتراضات گران و کلان هم کسوتانش پس نگرفت! این بنده خدا که به گواهی دو آیتالله، جواد فاضل لنکرانی و محمّد مؤمن، طلبه متوسطی بیش نبود، پس از بیست سال متارکه درس و بحث فقهی در قم، و نیندوختن دانش تازهای در غرب، تازه بهیادش افتاده که مجتهد است و در غربت لاف اجتهاد میزند و بساط افتاء گسترده است و به طهارت مخرج بول با یکبار شستن و روا بودن موی گربه در لباس نمازگزار مفتخر و مبتهج است و شیپور را از سر گشادش میزند و فقاهت را از تکفیر آغاز کرده است! اگر در کارنامه سیاسی آقای خامنهای یک حَسنه باشد، این است که نه خود کسی را تکفیر کرد و نه اجازه داد مراجع دهان به تکفیر کسی بگشایند. حالا طلبهای متوسط چون او که تنور دلش برای شهرتی نازل زبانه میکشد، دین را ابزار آوازه دنیوی و صید مریدان کرده است، و در حالیکه جوانان گروهگروه به اسلام پشت میکنند و دینداران حاجت به همفکری و همبستگی بیشتر در قبال قبیله کفر دارند، او در پی دفع حریفان و لکّهدار کردن ایشان و تثبیت موضع خود، به منزله اسلام شناسی یکتاست!»
پس از نشر این مقال، یکی از فضلای محترم حوزه علمیه قم نامه نیکخواهانه و نصیحتگرانهای به من نوشت که در نشر آن نامه و پاسخ خود بدان فایدتی دیدم؛ لذا آنها را بدون ذکر نام ایشان اینک منتشر میکنم.
***
جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش سلمه الله
پس از سلام و تحیات، امیدوارم همواره سالم و موفق باشید.
یکم: نوشته جنابعالی را با عنوان «مصباحی که مصباح نبود» را خواندم، هرچه فکر کردم چرا شخصیت فرهیختهای مانند شما که دیگران را نصیحت و دعوت به اخلاق میکنید: «در حالیکه جوانان گروه گروه به اسلام پشت میکنند و دینداران حاجت به همفکری و همبستگی بیشتر در قبال قبیله کفر دارند»، خود در جهت ضدیت با همبستگی به تحقیر دیگران و دوستان سابق و آن هم در دیار غربت میپردازید. اگر به قول شما ایشان در پی تکفیر است (که او هرچند قلم تند و تیزی دارد و من آن ادبیات را اصلا نمی پسندم و نظر خودم را بیان کردهام) اما شما نقد علمی را به مفهوم دفع حریفان و لکهدار کردن خودتان تلقی کردهاید.(نمیدانم چرا در غرب چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ایرانیان مرتب در پی صفکشی و هر روز درست کردن دعوا و کینهپراکنی هستند). به نظر شما این زبانی که در این نامه در باره آقای کدیور بهکار گرفتهاید زبانی قرآنی و از موضع جدال با احسن است؟
دوم: شما برای اینکه ثابت کنید ایشان طلبه متوسط است به سخنان جواد فاضل و محمد مؤمن استناد میکنید (که خود شما میدانید ایشان اولا طلبه متوسط نیست. آقای کدیور تنها با دلالت کتابها و مقالات علمی و فقهی از زمانهای قدیم از بسیاری از مدعیان اجتهاد و استنباط، قویتر و صاحبنظر تر است.) روشن است مباحث ایشان هردوی آنان را در نقد مباحث فقهی در باره ارتداد و تأیید قتل راتق نقی و بحث جواز بهتان به مخالفان و بدعتگذاران و برخی مباحث ولایتفقیه در محیط ایران رنجاند و آنان بهجای پاسخ علمی به تحقیر شخصی پرداختند[۱]. در حالی که ایشان به جای طلبه متوسط بیش از ۲۰ سال پیش از استاد مورد قبول شما، آیتالله منتظری، تأیید اجتهاد گرفت و یکی از سه شخصیت ارجاعدهنده به دیگران بود. به نظر شما این شیوه از جدال، جدال به احسن است!
سوم: یکبار دیگر جملات خود را ملاحظه کنید: «و بساط افتاء گسترده است و به طهارت مخرج بول با یک بار شستن و روا بودن موی گربه در لباس نمازگزار مفتخر و مبتهج است». یعنی [آوردن این تعابیر در مورد] ایشان در میان دهها مقاله و چند کتاب در باره نقد ولایت فقیه، حق الناس، ارتداد و آزادی و مسائل فراوان اجتماعی و حقوقی و مسائل مستحدثه احکام نماز و روزه و رؤیت هلال و.. انصاف علمی است؟ آیا این جملات تحقیرآمیز جدال به احسن است و یا خراب کردن شخص و نوعی مقابله شخصی؟ به نظر شما بهجای انتخاب آن شیوه، از این دستور قرآنی: «وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَاما» پیروی کردن بهتر نیست. از شخصیتی همانند جنابعالی با این همه سخنرانیهای بسیار خوب و مباحث اخلاقی و علمی زیبنده (که من استفاده میکنم )بهتر نیست که زبان و قلم خود را آلوده نکنید تا بهتر بتوانید در این جامعه دینگریز و دینستیز موثر باشید؟ وَ مَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ. إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ.