همه چیز از تنهایی شروع شد.
من غذا میخوردم اما هیچ طمعی رو نمیفهمیدم
گریه میکردم اما احساس ناراحتی نمیکردم
میخوابیدم اما بازم احساس خستگی میکردم
دیگه چیزهایی که دوست داشتم رو دلم نمیخواست
یه تکه از وجودم که هیچکس متوجه اون نشده بود، گم شده بود.
من غذا میخوردم اما هیچ طمعی رو نمیفهمیدم
گریه میکردم اما احساس ناراحتی نمیکردم
میخوابیدم اما بازم احساس خستگی میکردم
دیگه چیزهایی که دوست داشتم رو دلم نمیخواست
یه تکه از وجودم که هیچکس متوجه اون نشده بود، گم شده بود.