الان یادم افتاد خالهم روز ختم پدربزرگم گریه میکرد و داد میزد که زندگی پدرم باید چاپ بشه بفهمید چه مرد نازنینی بود. خودم مینویسم. بابا کمکم کن داستانتو بنویسم :)) به تراپیستم میگفتم مگه میذاشتن آدم بفهمه چه بلایی سر روانش اومده. من بعد از چهلم تازه گریه کردم قبلش فقط میخندیدم.
•ماروین هایدهگر•
https://telegram.im/OfficialTwitterIranianwitter
🖇به کانال #توتیتر_فارسی بپیــوندیــد
•ماروین هایدهگر•
https://telegram.im/OfficialTwitterIranianwitter
🖇به کانال #توتیتر_فارسی بپیــوندیــد