دخترک با یه پسری تو دانشکدهاشون دوست شده بود و چون این اولین تجربهاش از آزمایش بخت خویش در رابطه صمیمی با جنس مخالف بود با کلی ذوق و شوق پیش میرفت تا اینکه پسره بعد دو سه هفته گفته بود: «هرکاری میکنم نمیتونم با این قضیه کنار بیام که تو بچه طلاقی. آخه به مامان بابام چی بگم؟»
وقتی بهم گفت هنوز خودش تو بهت و شوک بود. انگار سرب ریخته باشن تو گلوی بچه. با اینکه همونجا ریده بود به سرتاپای پسره و مامان باباش، ولی مات و مبهوت رفته بود تو بغل هماتاقیهاش کلی گریه کرده بود.
منو میگی؟ احساسم شبیه کسی بود که خودش دودستی زده بچهاش رو ناقص کرده و حالا از اینکه بچهاش دردش گرفته تازه فهمیده چی کار کرده.
*از حال رفته*
https://telegram.im/OfficialTwitterIranianwitter
🖇به کانال #توتیتر_فارسی بپیــوندیــد
وقتی بهم گفت هنوز خودش تو بهت و شوک بود. انگار سرب ریخته باشن تو گلوی بچه. با اینکه همونجا ریده بود به سرتاپای پسره و مامان باباش، ولی مات و مبهوت رفته بود تو بغل هماتاقیهاش کلی گریه کرده بود.
منو میگی؟ احساسم شبیه کسی بود که خودش دودستی زده بچهاش رو ناقص کرده و حالا از اینکه بچهاش دردش گرفته تازه فهمیده چی کار کرده.
*از حال رفته*
https://telegram.im/OfficialTwitterIranianwitter
🖇به کانال #توتیتر_فارسی بپیــوندیــد