💙N@f@SE B@R@N💙


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
هر جا بروی، ساکنِ چشم تو #زلیخاست
Dr:FARIBA GH KARIMI
#فریبا_قربان_کریمی
💙N@f@s,💙

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
من شدم لیلی همان بانوی قندستان بخند
کوزۀ غم را شکن ،آهوی دشتستان بخند

شاعران این روزها هی صحبت از دل می‌کنند
این
#دلم درگیر تو جادوی دل مستان بخند

✍️#ف
ریبا_قربان_کریمی


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
منم‌ آن‌
#دختر گیسوی کمند،
از نژاد
گل و سرسبزی و مهر
مثل یک
شاپرکی
#رقص_کنان
میدوم در دل دشت
#باغ هم #میرقصد!
قهوۀ چشم تو انگار
به من زل زده است!
گفته بودی
که منِ
#ساده دلِ دیوانه
از تبِ پیچ و خم گیسویم
با چه وضعی
به زمان برگردم!
#باورت هست اگر
تو کنارم باشی
کوله بار غمِ من سنگین نیست !
تو نگاهت زیباست
با نگاهی که
به رنگ پرِ یک شاپرک است،
#تو دل انگیزترین #معجزه‌ای،
#درمانی..
من به زیبایی یک حادثۀ
#عشق
فقط مشتاقم
که بیایی و بخوانی،
نروی
اگر
#عاشق باشی..

✍️
#فریبا_قربان_کریمی


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
گاهی یک گوشه ای
یه چیزی میذارن که شاید کهنه باشه
شایدم
#معمولی اما ...
روش نوشته
#فروشی_نیست
آدم باید از اون جنس باشه … ،،،


ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

خندید صبح بر من و بر انتظار من
زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود زانکه به یک گل بهار نیست

فرهاد یاد باد که چون داستان او
شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم
کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیاد من بهار که فصل شکار نیست

#عماد_خراسانی


خواننده : نوشین طافی
رباعی : سنایی- غزنوی

ای کبک شکار نیست جز باز تو را
بر اوج فلک باشد پرواز تو را

زان می‌نتوان شناختن راز تو را
در پرده کسی نیست هم آواز تو را
 
#سنايى- غزنوى


در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا
وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا

گر بگریزم ز صحبت نااهلان
کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا

#سنایی -غزنوی


در دل ز طرب شکفته باغیست مرا
بر جان ز عدم نهاده داغیست مرا

خالی ز خیالها دماغیست مرا
از هستی و نیستی فراغیست مرا

#سنایی -غزنوی


عشقست مرا بهینه‌تر کیش بتا
نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا

من می‌باشم ز عشق تو ریش بتا
نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا

#سنایی -غزنوی


آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست
مستحق عُدّت و مجد و جلال و کبریاست

گر به دل خدمت‌ کنی او را سزای خدمت است
ور به‌جان اورا ثناگویی سزاوار ثناست

اوست معبودی به وصف لایزال و لم یزل
لم یَزَل او را سریر و لایزال او را سراست

زنده او را دان و هست او را شناس از بهر آنک
زندهٔ دایم وجود و هست جاویدان بقاست

حکم او بی‌علت است و صُنع او بی‌آلت است
ذات او بی‌آفت است و ملک او بی‌منتهاست

دانش او بی‌محال و بخشش او بی‌عدد
گفته ی او بی‌مجاز و کرده ی او بی‌خطاست

از ازل گر بنگری پیوسته بینی تا ابد
قسمتی در هر چه خواهی حکمتی در هرچه خواست

آسمان نیلگون هست آسیای قدرتش
مردم اندر دور او چون گندم اندر آسیاست

ضربت خِذْلان او بر جان مرد مفسدست
شربت توفیق او بر جان مرد پارساست

لطف او بین هرکجا اسباب خلقی ساخته است
قهر او دان هرکجا احوال قومی بینواست

هرکه بدبخت است بیگانه است با اسلام و دین
نیکبخت آن است کاو با دین و اسلام آشناست

راستی و کژّی اندر راه توحیدست و شِرک
هر دو پیوسته نگردد کان جدا و این جداست

هرکه باشد همنشین شرک گیرد راه کج
وان که باشد همره توحید یابد راه راست

با هوای نفس کی باشد رضای حق روا
تا که عصیان در هوای نفس و طاعت در رضاست

قول و فعل خویش را درمعصیت منکر مشو
زانکه هفت اندام تو بر قول و فعل توگواست

سُخرهٔ ابلیس‌ گشت و غرهٔ تَلْبیس شد
هرکه او در معصیت بِفْزود و از طاعت بکاست

گر تو در دنیا هزاران چاره و حیلت کنی
چیره گردد بر تو آخر هرچه از ایزد قضاست

با قضای چیره در دنیا چه جای حیلت است
با نهنگ شرزه در دریا چه جای آشناست

گر سلیمانی که جن و انس در فرمان توست
ور فریدونی که شرق و غرب سرتاسر تو راست

بهرهٔ تو زین جهان چون دامنت گیرد اجل
ده‌گزی کرباس و لختی خشت و چوب و بوریاست

خوف ما از عدل یزدان و رجا از فضل اوست
زانکه عدل او بلا و فضل او دفع بلاست

در دل مومن همی خوف و رجا باید بهم
مومن پاک است هرکاندر دلش خوف و رجاست

این جهان چون باغ و ما همچون نهالیم و درخت
رحمت و احسان او چون ابر و چون باد صباست

رحمت و حرمان خویش از فضل او داند همی
هرکه در رنجی‌ گرفتار و به دردی مبتلاست

او نکوکارست اگر ما را عبادت اندک است
او خریدارست اگر ما را بضاعت کم بهاست

گر هُدیٰ خواهی گواهی ده که معبودت یکی است
وان یکی بی‌یار و بی‌همتا و بیچون و چراست

سَیّد اولاد آدم خاتم پیغمبران
مهتر عالم شفیع روز محشر مصطفاست

نایب پیشین او بوبکر و آنگاهی عمر
بعد ازو عثمان وبعد از وی علی مرتضاست

گر بر این دین و بدین مذهب ز دنیا بگذری
جای تو در جَنّهٔالفِردوس جای اولیاست

ای خداوندی که در وصف وجود جود تو
حجت سنی قوی و حاجت مومن رواست

بر ثنای حق معزی را دعا باید همی
زانکه مقصود معزی را ثنای حق دعاست

#امير -معزى

قصايد
شماره - ٦١-


جان زنده می شود ز دم جان فزای صبح
گویی دم مسیح بود در هوای صبح

صبح است و خیز تا سوی میخانه رو کنیم
زان پیش کافتاب رسد از قفای صبح

دانی که شب چراست به دینگونه قیرگون
گویا سیه کرده ببر، در عزای صبح

دیدی که حقه باز شب تار را چسان
رسوا نمود خندهٔ دندان نمای صبح

آن کس که خفته از سر شب، تا طلوع شمس
آگه کجا بود ز هوا و صفای صبح

کس قدر صبح را نشناسد چو شب نشین
شب خفته تا به صبح، چه داند بهای صبح

عاشق که زلف یار، به دستش فتد شبی
حاشا که انتظار کشد از یرای صبح

خاک وجود، آتش دوزخ دهد به باد
آن آب چشم نیم شب و، ناله های صبح

«ترکی» به کیمیا اگرت میل و رغبت است
آن کیمیا نماز شب است و، دعای صبح

#تركى- شيرازى


صدایم کن
در کوچه پس کوچه های
دلواپسی!
ردّپای
#عشق_اهورایی_تو
جوهرِ قلم احساسم را
سرشار می کند از عشقی آتشین

می خواهم
با جوهرِ جان بسرایمت

می
خواهم
غزل واژه های لبخندت
ترجمان زندگی من باشد!

صدایم کن
تا در سرزمین احساسم
واژه ها به غزلخوانیت رها شوند

کجایی که هر
#شب
در همین حوالی
سر قرارِ شبهایِ تنهایی
اینگونه دلتنگ و بیقرارم!

✍️
#فریبا_قربان_کریمی
#آوا_اهورا
@AHDEKLME
‎🆔@NafaSe_Baran


چگونه سرو روان گویمت که عین روانی
نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی

کدام سرو که گویم براستی بتو ماند
که باغ سرو روانی و سرو باغ روانی

تو آن نئی که توانی که خستگان بلا را
بکام دل برسانی و جان بلب نرسانی

چه جرم رفت که رفتی و در غمم بنشاندی
چه خیزد ار بنشینی و آتشم بنشانی

برون نمی روی از دل که حال دیده ببینی
نمی کشی مگر از درد و حسرتم برهانی

زهر که دل برباید تو دل رباتر ازوئی
ز هر چه جان بفزاید تو جان فزاتر از آنی

نهاده ام سر خدمت بر آستان ارادت
گرم بلطف بخوانی و گر بقهر برانی

اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد
کجا بصبر میسر شود حصور امانی

مکن ملامت خواجو بعشقبازی و مستی
که برکناری و دانم که حال غرقه ندانی

#خواجوى _كرمانى


ای از می غرور تو لبریز جام ناز
شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز

طبع مدقق حرکت سنج می نهد
بر جز و جزو از حرکات تو نام ناز

ایزد برای لذت وصل آفرید و بس
معشوق را به عاشق خود در مقام ناز

یک سر نمانده بر تن و آن شوخ را هنوز
تیغ کرشمه نیم کشست از نیام ناز

مجنون ز انتظار کشیدن هلاک شد
ای ناقه درکش از کف لیلی زمام ناز

هرگز ز چشم دیر نگاهش به ملک دل
پیک نظر نیاورد الا پیام ناز

مجنونم از تغافل چشمش که بس خوشست
با رغبت زیاده ز حد التیام ناز

من ناصبور و مانده در وصل را کلید
در زیر پای شاهد سنگین خرام ناز

شد سر گران ز گلشن خاکم روان بلی
بوی نیاز خورده دگر بر مشام ناز

گفتم عیادتی که سبک گشته گام روح
گفتا تحملی که گران است گام ناز

در زیر تیغ می‌دهد از انتظار جان
صیدی که همچو محتشم افتد به دام ناز
 
#محتشم -كاشانى


گفتی آخر #دوستت_دارم ولی یکبار بود
دلخوشم راست بگو ناز کشیدن بلدی؟

✍️ #فریبا_قربان_کریمی


اندرآ ای اصل اصل شادمانی شاد باش
اندرآ ای آب آب زندگانی شاد باش

گرت بیند زندگانی تا ابد باقی شود
ورت بیند مرده هم داند که جانی شاد باش

همچنین تو دم به دم آن جام باقی می‌رسان
تا شویم از دست و آن باقی تو دانی شاد باش

بر نشانه خاک ما اینک نشان زخم تو
ای نشانه شاد زی و ای نشانی شاد باش

ای هما کز سایه‌ات پر یافت کوه قاف نیز
ای همای خوش لقای آن جهانی شاد باش

هم ظریفی هم حریفی هم چراغی هم شراب
هم جهانی هم نهانی هم عیانی شاد باش

تحفه‌های آن جهانی می‌رسانی دم به دم
می‌رسان و می‌رسان خوش می‌رسانی شاد باش

رخت‌ها را می‌کشاند جان مستان سوی تو
می‌چشان و می‌کشان خوش می‌کشانی شاد باش

ای جهان را شاد کرده وی زمین را جمله گنج
تا زمین گوید تو را کای آسمانی شاد باش

گر سر خوبی بخارد دلبری در عهد تو
پرچمش آرند پیشت ارمغانی شاد باش

گوهر آدم به عالم شمس تبریزی توی
ای ز تو حیران شده بحر معانی شاد باش

#حضرت- مولانا

عصر همگى شاد


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
در دیدگان خیسم
کاراکترهایی تلخ
از خاطراتی دور
جا مانده‌اند
نجوای شاعرانه‌ای
در برکه چشمانم
خودنمایی می‌کند!
در دنج‌ترین کُنج رویاهایم
بر بال قاصدکها
غزلها بافته ام،
ای مقصد واژه‌ها
در شعرهایم
#دوست_داشتنت
چه بی‌انتهاست.

✍️
#فریبا_قربان_کریمی


روزی روزگاری
موجی ،عاشق صخره ای بود
که جایی میان دریا قد برافراشته بود

موج، کف بر لب و از خود بی خود
دائما دور صخره می چرخید
و شب و روز بر آن بوسه می زد
و نوازشش می کرد

هرروز وشب گریه کنان ازاو می خواست
با او مهربان باشد و به طرفش بیاید

این عشق پر شور و نوازشهای موج
رفته رفته پایه ی صخره را می تراشید
و سست می کرد
به نحوی که سرانجام روزی صخره
به نداهای عاشقانه ی موج پاسخ داد
و میان بازوانش افتاد

بعد از آن صخره دیگر صخره نبود
که موج دائما دورش بگردد
نوازشش کند
دوستش بداردو در رویاهایش او را ببیند

قطعه سنگی بود فرو افتاده
دراعماق دریا و غرق شده درآغوش موج

موج خودش را مغبون احساس کرد
ورفت به جست وجوی صخره ی دیگری
که روی پایش ایستاده باشد.

#اریش_ماریا_رمارک


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#کلیپی که ممکنه #طرز_فکرتونو عوض کنه👌


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
باز کردم دیده را در
#فصل_تابستان_عشـق
دور دنیا گشتم و
هرگز ندیدم مثل تو

✍️
#فریبا_قربان_کریمی


کاش یوسف میشدی من هم #زلیخا عاشقت
خواستم دریاشویم ‌همپا شویم اما‌ نشد

باخودم گفتم که #عاشق عاشق دلدادگیست
خواستم‌ همتا‌ شویم‌ آوا‌ شویم‌ اما‌ نشد

✍️
#فریبا_قربان_کریمی


#خواننده استاد عبدلحسين مختاباد
#تنظيم قطعه :حسين فرهاد پور
#شعر: شيخ بهايى


تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی‌جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید

تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر «خیالی» به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

#شيخ _بهايى


ز آن پیشتر، که چرخ گشاید کتاب صبح
برخیز و باش منتظر فتح باب صبح

تا چون نسیم خرم و مشگین نفس شوی
زنهار پای سعی مکش از جناب صبح

در بامداد دیده ی مرغی بخواب نیست
کمتر نئی ز مرغ، حذر کن ز خواب صبح

یک عمر؟ تا که شهره بروشندلی شوی
شو چون ستاره ی سحری همرکاب صبح

دردا! که نیست قافله ی عمر را درنگ
تا شد شتاب عمر یکی با شتاب صبح

هر صبح برتو می گذرد، صبح دیگر است
یکسان نبود و نیست ایاب و ذهاب صبح

در دفتر حیات بشر جز دو باب نیست
یک باب، باب شب شد و یک باب، باب صبح

چون نیست یک دقیقه ز عمر تو بی‌حساب
باشد حساب شام جدا از حساب صبح

بی روی دوست، خانه ی دل، تیره شد مرا
آنسان که تیره شد، دل شب در غیاب صبح

بسیار بی من و تو زند ماهتاب شب
بسیار بی من و تو دمد آفتاب صبح

(صابر)؟ بیمن همت شب زنده دارها
دارم امید آنکه شوی کامیاب صبح
 

#صابر -همدانى

غزل -شماره- ٢٠-


#قرارمان
به وقت
#شب
کنار ایستگاه وصال
پایین‌تر از دشتِ
پُر از شمیمِ دلنوازِ
شقایق ها!
به ساعت
#من
ُ
تمام قرارها را نیامده ‏ای!
دست بجنبان
یادت نرود..

✍️
#فریبا_قربان_کریمی

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.