قصه امشب!
داستان پسر زیبارویی که بهترین لباسها را میپوشید و در زندگی کمبودی نداشت، حکایت جوانی است به نام "مصعب بن عمیر". او از جمله خوشتیپترین و خوشبویترین جوانان شهر بود و شدیداً مورد علاقهی والدینش قرار داشت. مادرش، زنی ثروتمند، هرچه مصعب میخواست برایش فراهم میکرد. هرگاه از کوچهای میگذشت، بوی عطرش تا ساعتها باقی میماند و مردم میگفتند: "مصعب بن عمیر از این کوچه گذشته است". دختران زیبای شهر او را شاهزادهای سوار بر اسب سفید میدانستند و بسیاری او را آرزوی دل خود میپنداشتند.
مصعب میتوانست زندگی خود را در عیش و نوش بگذراند، بهترین غذاها و لباسها در اختیارش بود. زندگی که بهنظر خیلیها نهایت خوشبختی به حساب میآمد. اما سرنوشت دیگری برای او رقم خورد. او اسلام آورد و این تصمیم به معنای پشتپا زدن به تمام ثروت و راحتیهایی بود که داشت. او به جای آن، بهشت را برگزید.
وقتی مادرش از تصمیم او باخبر شد، تلاش کرد تا او را از اسلام بازگرداند. او را در خانه حبس کرد و از تمام مال و امکاناتی که در اختیارش بود، محروم ساخت. با اینهمه، مصعب تسلیم نشد. روزی که پیامبر اکرم (ص) و یارانش نشسته بودند، مصعب وارد شد. او لباسی نداشت و از پوست گوسفند برای خود پوششی ساخته بود. پیامبر (ص) با دیدن او، به یارانش گفت: «ببینید ایمان چه میکند».
مصعب یکی از اولین مهاجرانی بود که به مدینه رفت تا به مردم آنجا قرآن بیاموزد. "سعد بن معاذ" و "أسید بن حضیر" با تلاوت او اسلام آوردند. او در نبرد بدر شرکت کرد و در نبرد احد، پرچمدار پیامبر (ص) بود. در این نبرد، مصعب با از دست دادن هر دو دست خود، همچنان پرچم اسلام را با بازویش به سینه چسبانده و تا آخرین لحظه مقاومت کرد. در نهایت، او توسط "ابن قمیئه لیثی" به شهادت رسید.
گفته میشود که هنگام شهادت، مصعب حدود ۴۰ سال داشت. بر اساس برخی روایات، این آیه درباره او و یارانش نازل شده است: «آیه ۲۳ سوره احزاب به این شکل است:
*مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُۥ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.*
ترجمه: از میان مؤمنان مردانی هستند که به عهدی که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی منتظرند، و هیچگونه تغییری در عهد و پیمان خود ندادند.
این جوان ثروتمند، با قبول اسلام به جایی رسید که هنگام شهادتش حتی کفنی نداشت. بدنش را با همان لباسی که بر تن داشت، کفن کردند. وقتی سرش را میپوشاندند، پاهایش بیرون میماند و وقتی پاهایش را میپوشاندند، سرش بیرون میماند. در نهایت، پیامبر (ص) دستور داد تا پاهایش را با برگ درخت بپوشانند.
اینچنین بود زندگی مصعب بن عمیر، یکی از یاران بزرگ پیامبر (ص). چه کسی میتواند چون مصعب باشد؟ رضی الله عنه.
نشـC᭄ـرلینک،صـღـدقه جاریه است
https://t.me/Mutaqeen
داستان پسر زیبارویی که بهترین لباسها را میپوشید و در زندگی کمبودی نداشت، حکایت جوانی است به نام "مصعب بن عمیر". او از جمله خوشتیپترین و خوشبویترین جوانان شهر بود و شدیداً مورد علاقهی والدینش قرار داشت. مادرش، زنی ثروتمند، هرچه مصعب میخواست برایش فراهم میکرد. هرگاه از کوچهای میگذشت، بوی عطرش تا ساعتها باقی میماند و مردم میگفتند: "مصعب بن عمیر از این کوچه گذشته است". دختران زیبای شهر او را شاهزادهای سوار بر اسب سفید میدانستند و بسیاری او را آرزوی دل خود میپنداشتند.
مصعب میتوانست زندگی خود را در عیش و نوش بگذراند، بهترین غذاها و لباسها در اختیارش بود. زندگی که بهنظر خیلیها نهایت خوشبختی به حساب میآمد. اما سرنوشت دیگری برای او رقم خورد. او اسلام آورد و این تصمیم به معنای پشتپا زدن به تمام ثروت و راحتیهایی بود که داشت. او به جای آن، بهشت را برگزید.
وقتی مادرش از تصمیم او باخبر شد، تلاش کرد تا او را از اسلام بازگرداند. او را در خانه حبس کرد و از تمام مال و امکاناتی که در اختیارش بود، محروم ساخت. با اینهمه، مصعب تسلیم نشد. روزی که پیامبر اکرم (ص) و یارانش نشسته بودند، مصعب وارد شد. او لباسی نداشت و از پوست گوسفند برای خود پوششی ساخته بود. پیامبر (ص) با دیدن او، به یارانش گفت: «ببینید ایمان چه میکند».
مصعب یکی از اولین مهاجرانی بود که به مدینه رفت تا به مردم آنجا قرآن بیاموزد. "سعد بن معاذ" و "أسید بن حضیر" با تلاوت او اسلام آوردند. او در نبرد بدر شرکت کرد و در نبرد احد، پرچمدار پیامبر (ص) بود. در این نبرد، مصعب با از دست دادن هر دو دست خود، همچنان پرچم اسلام را با بازویش به سینه چسبانده و تا آخرین لحظه مقاومت کرد. در نهایت، او توسط "ابن قمیئه لیثی" به شهادت رسید.
گفته میشود که هنگام شهادت، مصعب حدود ۴۰ سال داشت. بر اساس برخی روایات، این آیه درباره او و یارانش نازل شده است: «آیه ۲۳ سوره احزاب به این شکل است:
*مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُۥ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.*
ترجمه: از میان مؤمنان مردانی هستند که به عهدی که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی منتظرند، و هیچگونه تغییری در عهد و پیمان خود ندادند.
این جوان ثروتمند، با قبول اسلام به جایی رسید که هنگام شهادتش حتی کفنی نداشت. بدنش را با همان لباسی که بر تن داشت، کفن کردند. وقتی سرش را میپوشاندند، پاهایش بیرون میماند و وقتی پاهایش را میپوشاندند، سرش بیرون میماند. در نهایت، پیامبر (ص) دستور داد تا پاهایش را با برگ درخت بپوشانند.
اینچنین بود زندگی مصعب بن عمیر، یکی از یاران بزرگ پیامبر (ص). چه کسی میتواند چون مصعب باشد؟ رضی الله عنه.
نشـC᭄ـرلینک،صـღـدقه جاریه است
https://t.me/Mutaqeen