🌹🌹
@MolaviPoet لینک جلسه قبل 👈
اینجا سوفی به علفهای سوخته نگریست. هنوز قوطی کبریت در دستش بود.
آیا خود این آتش را راه انداخته بود؟
وقتی آلبرتو را بیرون کلبه دید، ماجرا را برایش تعریف کرد.
"چرا نه؟ اینها که جنگل معمولی نیستند. و حالا درباره کارل مارکس صحبت کنیم. و چه خوب که نمونهای از کشمکش شدید طبقاتی نیمه قرن نوزدهم را به چشم خود دیدی. ولی بهتر است برویم تو. آنجا اندکی بیشتر از دست سرگرد در
امانیم."
بار دیگر در دو طرف میز کوچک کنار پنجره رو به دریاچه نشستند. سوفی هنوز احساس خود را نسبت به دریاچه پس از نوشیدن از بطری آبی در تمامی وجود خود احساس میکرد.
هر دو بطری امروز روی بخاری قرار داشت. مُدل کوچکی از یک معبد یونانی هم روی میز بود.
سوفی پرسید: < این چیه؟ >
" هر چیز به موقع خود، جانم."
آلبرتو شروع به صحبت کرد: " کرکه گور که در ۱۸۴۱ به برلن رفت، چه بسا سر درس شلینگ در کنار کارل مارکس مینشست. کرکه گور رساله فوق لیسانس خود را درباره سقراط نوشت. مارکس نیز، در همین وقت، رساله دکتری خود را در باره دموکریتوس و اپیکور - به سخن دیگر، دربارۀ ماده گرایی در دوران باستان _نوشته بود. بدین قرار هر دو مسیر آتی فلسفۀ خود را تعیین کرده بودند."
< یعنی کرکه گور اگزیستانسیالیست شد و مارکس ماتریالیست.>
"مارکس طرفدار ماتریالیسم تاریخی شد. ولی این را میگذاریم برای بعد."
< هر طور شما بفرمایید.>
"کرکه گور و مارکس، هر کدام به روال خود، فلسفه هگل را مبنای کار خویش قرار دادند. هر دو تحت تأثیر تفکر هگل بودند، ولی هر دو (روح جهانی) یا ایده آلیسم او را رد کردند."
< شاید چون زیادی بی در و پیکر بود. >
"حتماً در مجموع، گفته میشود که دوره نظامهای فلسفی بزرگ با هگل به پایان رسید. فلسفه پس از او در مسیری کاملاً تازه افتاد. به جای نظامهای نظری کلان، فلسفه وجودی یا فلسفۀ عملی پدید آمد. منظور مارکس هم همین بود وقتی گفت تا امروز (فیلسوفها جهان را به شیوههای گوناگون فقط تفسیر کردهاند، مهم دگرگون کردن آن است. >این کلمات در تاریخ فلسفه نقطه عطف مهمی به شمار میرود."
< مقصود مارکس را پس از برخورد با اسکروج و دخترک کبریت فروش خوب میفهمم. >
" اندیشههای مارکس هدف عملی - یا سیاسی_ داشت. ماركس تنها فیلسوف نبوده، مورخ، جامعه شناس و اقتصاددان نیز بود."
"در سیاست عملی هیچ فیلسوفی بیتردید به اندازۀ او اهمیت ندارد. از سوی دیگر، باید مواظب باشی آنچه را مارکسیسم خوانده میشود با تفکر خود مارکس یکی ندانی. معروف است که مارکس خود در نیمۀ دهۀ ۱۸۴۰ مارکسیست شد، ولی حتی پس از آن هم گاه لازم میدید تأکید ورزد که خود مارکسیست نیست. "
< مگر عیسی خود مسیحی بود؟ >
"آن هم، البته جای بحث دارد. "
" دوست و همکار او فریدریش انگلس، از همان ابتدا، در آنچه بعدها مارکسیسم خوانده شد سهمی به سزا داشت. لنین، استالین، مائو و بسیاری کسان دیگر هم در قرن خود ما به مارکسیسم، یا به مارکسیسم - لنینیسم، یاری رساندند."
< بهتر است بچسبیم به خود مارکس. گفتید طرفدار ماتریالیسم تاریخی بود؟>
" مارکس مانند اتمیستهای دوران باستان یا هواداران ماده گرایی مکانیکی قرن هفدهم و هیجدهم، فیلسوف ماده گرا نبود. اما عقیده داشت عوامل مادی جامعه، تا حد زیادی، شیوۀ اندیشیدن ما را مشخص میکند. و اینگونه عوامل مادی بی شک نقش تعیین کننده در تحول تاریخی داشتهاند."
"هگل گفته بود تحول تاریخی نتیجۀ برخورد اضداد است_ و با تغییری ناگهانی فرجام مییابد. مارکس این اندیشه را پیشتر برد. و گفت، هگل وارونه روی سر خود ایستاده بود."
< انشاءالله، نه سراسر عمر.>
" هگل نیروی پیش برندۀ تاریخ را روح جهانی یا عقل جهانی میخواند. مارکس ادعا کرد این امر واقعیت را واژگون جلوه میدهد. و سعی کرد ثابت کند تغییرات مادی است که بر تاریخ اثر میگذارد. «روابط معنوی » دگرگونی مادی نمیآفریند، برعکس دگرگونی مادی است که روابط معنوی تازه به وجود میآورد. مارکس به ویژه تأکید ورزید که نیروهای اقتصادی جامعه است که باعث تغییر میشود و تاریخ را پیش می برد. "
< میشود مثالی بزنید؟ >
" هدف فلسفه و علم در دوران باستان صرفاً نظری بود. هیچکس در پی آن نبود که کشفیات تازه را به اجرا درآورد."
< چرا؟ >
📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه
صفحه ۴۵۶ تا ۴۵۹
✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد
🆔
@MolaviPoet 🆑 کانال مولوی وعرفان