طی تصادف رانندگیای که معلم ریاضی پایهی دوازدهم بهش دچار شده بود، در مدرسهی ووهان این جایگاه خالی بود.
بکهیون، معلم راهنمای اون کلاس بود و در عین حال، معلم زبان انگلیسی هم بود.
یکروز، یک نفر به عنوان معلم ریاضی پایهی دوازدهم، به دفتر اصلی اومد.
اون مرد با موهای کوتاه مشکی رنگش، پوست بینقصش، چشمهایی که پشت هر نگاهش کلی سخن بود و دست های مردونه ولی ظریفش، با صدای بم بسیار زیباش، نابغهی ریاضی بود!
طبق توضیحات اون فرد، در دوران مدرسهش جز ریاضی در هیچ درسی خوب نبود و به همین دلیل انتخاب کرد تا معلمش بشه.
بکهیون باهاش دست داد. دستهاش به نسبت نرم و گرم بودند. لبخندش کشنده بود و عین زهری که بدن رو فلج میکنه، وارد قلب بکهیون شد.
ولی بکهیون هیچوقت فکرش رو نمیکرد وقتی اتفاقی اون مرد رو در خلوتترین جای مدرسه در حال صحبت با تلفن به زبان انگلیسی ببینه، بفهمه که همهچیز نمایشی بیش نبوده.
اون مرد، معلم ریاضی پایهی دوازدهم نبود. دو کیونگسو، مامور مخفی سازمان امنیت ملی بود و بکهیون نمیدونست چطور باید ریکشن نشون بده.
اگر کیونگسو میفهمید چیکار میکرد؟!
༗#BaekSoo
𞋈#Light
࿎──Kyungiii
↬
Kyungժօო ༉