یه بار رفته بودیم سفر و یه سوئیتی گرفتیم که اتاق نداشت. بابام میخواست تیشرت و شلوارش رو عوض کنه.
من اومدم بهش بگم «بابا نگران نباش من چشم و دلم پاکه، نگاه نمیکنم»؛
اشتباهی گفتم «بابا من چشم و دلم سیره، نگاه نمیکنم.»
قیافه بابامو اون لحظه هیچ وقت یادم نمیره.
@Khandehloosi
من اومدم بهش بگم «بابا نگران نباش من چشم و دلم پاکه، نگاه نمیکنم»؛
اشتباهی گفتم «بابا من چشم و دلم سیره، نگاه نمیکنم.»
قیافه بابامو اون لحظه هیچ وقت یادم نمیره.
@Khandehloosi