Part 29
غلام : خب دیگ بریم بیرون هر جا بخوای میبرمت..
پروانه : همین دور و برا هم ک باشه خوبه غلام فقط دلم باز شه دلم پوسید اینجا ...
غلام : نوکرتم هستم چ جورم
پروانه : لبه های چادرمو گرفتمو و ب هم نزدیک کردم و از جلوش رد شدم ک محکم از رو چادر به باصنم سیلی زد
غلام : اخ این چیه پوشیدی اووف کون گنده ت از زیر این چادر توری قشنگ مشخصه
پروانه: اخخخ
غلام : میخام شب ی جوری بزنم توش ک تا حالا کسی اینطوری نزده
پروانه : خندم گرفت ...
.غلام : چیه میخندی ؟؟؟ حالا وایستا شب نشونت میدم وقتی صدای نعره هات کل این فاحشه خونه رو برداشت میفهمی...
پروانه : اوووم باشه شب در اختیار توام هر کاری میخای بکن ....
از خونه زدیم بیرون.... باد خنک ب صورتم میزد دو طرف چادرمو باز گزاشته بودم و غلام هم کنارم قدم برمیداشت و من همینجوری چشم میچرخوندم و همه جا رو دید میزدم مثل ی کسی بودم ک تازه بعد چند سال از زندون آزاد شده ....
مردایی ک از کنارم رد میشدن بهم تنه میزدن...جلوی چادرمو گرفتم ...
غلام : بریم کباب بخوریم پبش صمد کبابی کباباش حرف نداره
پروانه : آره بریم .... ِغلام جلو جلو میرفت منم عقب عقب پشت سرش راه میرفتم .... و به ویترین مغازه ها و آدمهایی ک تو شلوغی تو هم میلولیدن زل میزدم همه چیز برام جذاب بود....
همینجوری ک غلام جلو جلو میرفت منم پشت سرش چشمم افتاد به گنبد امام زاده ک از دور پیدا بود و صدای اذون ک شنیده میشد.... حتی خجالت میکشیدم اسم خدا رو ب زبون بیارم من یه فاحشه بودم که با هیچی کارام پاک نمیشد با هیچی... اشک از چشمام چکید و همینجوری وایستادم ک غلام صدام زد ...
غلام : خب دیگ بریم بیرون هر جا بخوای میبرمت..
پروانه : همین دور و برا هم ک باشه خوبه غلام فقط دلم باز شه دلم پوسید اینجا ...
غلام : نوکرتم هستم چ جورم
پروانه : لبه های چادرمو گرفتمو و ب هم نزدیک کردم و از جلوش رد شدم ک محکم از رو چادر به باصنم سیلی زد
غلام : اخ این چیه پوشیدی اووف کون گنده ت از زیر این چادر توری قشنگ مشخصه
پروانه: اخخخ
غلام : میخام شب ی جوری بزنم توش ک تا حالا کسی اینطوری نزده
پروانه : خندم گرفت ...
.غلام : چیه میخندی ؟؟؟ حالا وایستا شب نشونت میدم وقتی صدای نعره هات کل این فاحشه خونه رو برداشت میفهمی...
پروانه : اوووم باشه شب در اختیار توام هر کاری میخای بکن ....
از خونه زدیم بیرون.... باد خنک ب صورتم میزد دو طرف چادرمو باز گزاشته بودم و غلام هم کنارم قدم برمیداشت و من همینجوری چشم میچرخوندم و همه جا رو دید میزدم مثل ی کسی بودم ک تازه بعد چند سال از زندون آزاد شده ....
مردایی ک از کنارم رد میشدن بهم تنه میزدن...جلوی چادرمو گرفتم ...
غلام : بریم کباب بخوریم پبش صمد کبابی کباباش حرف نداره
پروانه : آره بریم .... ِغلام جلو جلو میرفت منم عقب عقب پشت سرش راه میرفتم .... و به ویترین مغازه ها و آدمهایی ک تو شلوغی تو هم میلولیدن زل میزدم همه چیز برام جذاب بود....
همینجوری ک غلام جلو جلو میرفت منم پشت سرش چشمم افتاد به گنبد امام زاده ک از دور پیدا بود و صدای اذون ک شنیده میشد.... حتی خجالت میکشیدم اسم خدا رو ب زبون بیارم من یه فاحشه بودم که با هیچی کارام پاک نمیشد با هیچی... اشک از چشمام چکید و همینجوری وایستادم ک غلام صدام زد ...