حالم از تمام رخداد هایی که اتفاق افتاده است بهم میخورد.یعنی میدانید میخواهم دستم را درونِ حلقم فرو کنم و آن چیزی که مانع نفس کشیدنم شده است را در بیاورم ،اما نمیشود..انگار با کلمه ی «نمیشود»در زندگی پیوند خورده ام.
هیچ چیز نمیشود.
هیچکدامشان نمیخواهند که بشوند.
کاش کسی بود که سوزِ این کلمات را درک میکرد .
-سارا
هیچ چیز نمیشود.
هیچکدامشان نمیخواهند که بشوند.
کاش کسی بود که سوزِ این کلمات را درک میکرد .
-سارا