فرهاد، شیرین را تلخ میخواست!
یک هم شاگردی داشتم به نام فرهاد. اهل کابل بود و زنی داشت بزرگ شده هلند، هر چند که کودکی زن در افغانستان گذشته بود.
فرهاد به واسطه ازدواج با این زن توانسته بود به هلند بیاید.
هر وقت میپرسیدیم، فرهاد چه خبر؟
می گفت: زنم حاملهام است، فردا پس فردا میزاید!
خلاصه فرهاد خانِ عمل گرا و جهادی در عرض چند سال یک عالمه پسربچه قد و نیم قد به صف کرده بود.
یک بار به او گفتم: فرهاد! آخر این انصاف نیست. این زن گناه دارد، بچههای قبلی خیلی کوچکند، یک صلح موقت بین دو جهاد برای این زن اعلام کن.
خندید و گفت: خواهرجان! زن باید مصروف باشد. زن اگر آزاد باشد، وقت پیدا میکند و فکر میکند و میبیند در زندگیاش چه کسریها دارد. دنبال هوای دلش میرود. دردسر میشود.
بگذار متواتر، مشوش و مصروف بماند!
*
چند روز پیش عبدالقادر را دیدم، او استاد ادبیات عرب است، اهل ادلب است و سه تا فرزند نوجوان دارد.
عبدالقادر لابه لای حرفهایش گفت: از طریق سایت فرزند خواندگی تقاضای دو فرزند موقت کردهام.
گفتم: چه جالب، شما که خودتان سه تا بچه دارید!
گفت: به تازگی زنم پایش را کرده در یک کفش که میخواهم بروم سر کار. این فکر به ذهنم رسید تا از سر کار رفتن منصرفش کنم. تازه دولت یک کمک هزینهای هم خواهد داد. با پنج تا بچه، دیگر وقت ندارد به پر و پای من بپیچد، او در گیر میشود و من آسوده!
خلاصه فرهادها و عبدالقادرها دستشان که به قدرت برسد و پایشان که به سیاست باز شود، برای مصروف کردن ما چه نقشهها که نمیکشند.
چنانچه سالها کشیده اند و همچنان دارند میکشند…
عرفان_نظر_آهاری
یک هم شاگردی داشتم به نام فرهاد. اهل کابل بود و زنی داشت بزرگ شده هلند، هر چند که کودکی زن در افغانستان گذشته بود.
فرهاد به واسطه ازدواج با این زن توانسته بود به هلند بیاید.
هر وقت میپرسیدیم، فرهاد چه خبر؟
می گفت: زنم حاملهام است، فردا پس فردا میزاید!
خلاصه فرهاد خانِ عمل گرا و جهادی در عرض چند سال یک عالمه پسربچه قد و نیم قد به صف کرده بود.
یک بار به او گفتم: فرهاد! آخر این انصاف نیست. این زن گناه دارد، بچههای قبلی خیلی کوچکند، یک صلح موقت بین دو جهاد برای این زن اعلام کن.
خندید و گفت: خواهرجان! زن باید مصروف باشد. زن اگر آزاد باشد، وقت پیدا میکند و فکر میکند و میبیند در زندگیاش چه کسریها دارد. دنبال هوای دلش میرود. دردسر میشود.
بگذار متواتر، مشوش و مصروف بماند!
*
چند روز پیش عبدالقادر را دیدم، او استاد ادبیات عرب است، اهل ادلب است و سه تا فرزند نوجوان دارد.
عبدالقادر لابه لای حرفهایش گفت: از طریق سایت فرزند خواندگی تقاضای دو فرزند موقت کردهام.
گفتم: چه جالب، شما که خودتان سه تا بچه دارید!
گفت: به تازگی زنم پایش را کرده در یک کفش که میخواهم بروم سر کار. این فکر به ذهنم رسید تا از سر کار رفتن منصرفش کنم. تازه دولت یک کمک هزینهای هم خواهد داد. با پنج تا بچه، دیگر وقت ندارد به پر و پای من بپیچد، او در گیر میشود و من آسوده!
خلاصه فرهادها و عبدالقادرها دستشان که به قدرت برسد و پایشان که به سیاست باز شود، برای مصروف کردن ما چه نقشهها که نمیکشند.
چنانچه سالها کشیده اند و همچنان دارند میکشند…
عرفان_نظر_آهاری