#اعتراف
این حرفام به عنوان یه نصیحت به دخترای همسن و سالمه نه اعتراف!
اوایل تابستون بود
من و دخترعمم خونهی خالم بودیم
شبش تا صبح بیدار موندیم،خیلی حوصلمون سر رفته بود
دخترخالم زنگ زد به یکی از رفیقای پسرش
اونم خیلی یهویی پلن ریخت بریم صبحانه بیرون
اولش یکم سردرگم بودم و یه خوردم دلهره داشتم
اما با اصرار دخترعمم و دخترخالم قبول کردم
خلاصه اومد دنبال مون ما سوار ماشین شدیم تو راه یکی دیگه رو سوار کرد پسره گفت پسرخالمه
وسط راه متوجه شدیم
اصلا سمت کافهها نرفتیم یه روستا پرت مارو بردن به بهونه ویلا
اونجا از دوتا شدن،چهارتا
اولش همینجوری نشسته بودیم هیچ حرفیم نمیزدیم
یکی از پسرای اونجا منو صدا زد که همراهش برم تو اتاق کارم داره
وقتی رفتم تو اتاق با تشک و دستمال مواجه شدم
اشهد خودمو خوندم
همش سعی میکرد بزور منو ببره
حتی خیلیم کتکم زد
وقتی گفتم لوکیشن فرستادم واسه رفیقم انگاری ترسید دیگه کاریم نداشت
قرار شد ببرن مارو خونه
اما باز با یه جای پرت تر مواجه شدیم،بالای کوه بود
کل راه میخواستم خودمو بندازم پایین
ولی مانعم شدن
میدونستم با بقیه کاری ندارن فقط انگار مشکل شون من بودم:/
اونجا با کلی التماس و زاری بالاخره راضی شدن کاری بهم نداشته باشن
البته دلیل اصلی ترسشون لوکیشن بود
بعد ها فهمیدیم اینا فراری بودن واسه همین ترسیده بودن
بعد کلی بدبختی رفتیم خونه
حدودا ۶ ماهه من افسردهام و هنوز تو شک اون موضوعم
اتفاقی سرم در نیاوردن تو این حالم اگه قرار بود کاری کنن مطمئنم خودمو زنده نمیزاشتم.
خواهش میکنم دخترا سریع به پسرا اعتماد نکنید
و خواهشمندم دیت اول و جای شلوغ برین
و اگه رفیقتون ازتون درخواست کرد همراهمشون جایی برین،نرین
اینو گفتم لاقل شما تجربه نکنید ولی از تجربهی من درس بگیرید
ربات ارسال اعتراف👇
@Hajieterafbot
لینک چنل حاجی اعتراف👇
@Haji_eteraf
این حرفام به عنوان یه نصیحت به دخترای همسن و سالمه نه اعتراف!
اوایل تابستون بود
من و دخترعمم خونهی خالم بودیم
شبش تا صبح بیدار موندیم،خیلی حوصلمون سر رفته بود
دخترخالم زنگ زد به یکی از رفیقای پسرش
اونم خیلی یهویی پلن ریخت بریم صبحانه بیرون
اولش یکم سردرگم بودم و یه خوردم دلهره داشتم
اما با اصرار دخترعمم و دخترخالم قبول کردم
خلاصه اومد دنبال مون ما سوار ماشین شدیم تو راه یکی دیگه رو سوار کرد پسره گفت پسرخالمه
وسط راه متوجه شدیم
اصلا سمت کافهها نرفتیم یه روستا پرت مارو بردن به بهونه ویلا
اونجا از دوتا شدن،چهارتا
اولش همینجوری نشسته بودیم هیچ حرفیم نمیزدیم
یکی از پسرای اونجا منو صدا زد که همراهش برم تو اتاق کارم داره
وقتی رفتم تو اتاق با تشک و دستمال مواجه شدم
اشهد خودمو خوندم
همش سعی میکرد بزور منو ببره
حتی خیلیم کتکم زد
وقتی گفتم لوکیشن فرستادم واسه رفیقم انگاری ترسید دیگه کاریم نداشت
قرار شد ببرن مارو خونه
اما باز با یه جای پرت تر مواجه شدیم،بالای کوه بود
کل راه میخواستم خودمو بندازم پایین
ولی مانعم شدن
میدونستم با بقیه کاری ندارن فقط انگار مشکل شون من بودم:/
اونجا با کلی التماس و زاری بالاخره راضی شدن کاری بهم نداشته باشن
البته دلیل اصلی ترسشون لوکیشن بود
بعد ها فهمیدیم اینا فراری بودن واسه همین ترسیده بودن
بعد کلی بدبختی رفتیم خونه
حدودا ۶ ماهه من افسردهام و هنوز تو شک اون موضوعم
اتفاقی سرم در نیاوردن تو این حالم اگه قرار بود کاری کنن مطمئنم خودمو زنده نمیزاشتم.
خواهش میکنم دخترا سریع به پسرا اعتماد نکنید
و خواهشمندم دیت اول و جای شلوغ برین
و اگه رفیقتون ازتون درخواست کرد همراهمشون جایی برین،نرین
اینو گفتم لاقل شما تجربه نکنید ولی از تجربهی من درس بگیرید
-اون دختر عمه و دختر خاله پفیوزت اونجا چه گهی میخوردن دقیقا؟ من جات بودم همه چیو میزاشتم کف دست خاله و عمم
ربات ارسال اعتراف👇
@Hajieterafbot
لینک چنل حاجی اعتراف👇
@Haji_eteraf