GifGlass (Thinking)


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


«اینجا جای تو نیست» اگه دغدغه نداری، پی آگاهی نیستی و به آزادی فکر نمیکنی، باید بری.
به دلیل«وضعیت ایران»فعالیت قبلی کانال متوقف شد.
تیم گیف‌گلس
ارتباط با ما:
@Memories_lie
مستند:
@DLGlass
ربات جستجوی گیف:
@GifGlassbot
ربات جستجوی ویس:
@TAKAVAbot

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




عادت دادن یعنی همین. گاهی حتی نمی‌دونیم به چیزی عادت کردیم و عادتی شکل داده شده. شما از جمله‌ای که مادرت گفت متوجه شدی‌. عادت‌ها از لابه‌لای همین جملات و حرف‌ها مشخص می‌شه. گاهی به چیزهایی که خودتم داری میگی دقت کنی، متوجه خیلی چیزها میشی.

https://t.me/GifGlass/5023


جمهوری اسلامی با اختلاف لقب حقیرترین حکومت رو به خودش اختصاص داده. طوری به چین و روسیه چسبیده که از چینی‌ها چینی‌تر و از روس‌ها روس‌تر شده‌اند. بسیجی‌هاش طوری از محصولات چین در مقابل آمریکا دفاع می‌کنند که خود چین دفاع نمی‌کنه. طوری پشت پوتین پناه گرفته‌اند که خود روس‌ها چنین حسی به پوتین ندارند. هربار پوتین میزنه تو سرشون، بیشتر خم میشن و بیشتر طلب توسری می‌کنند. هر اشتباهی که چین و روسیه می‌کنند، جمهوری اسلامی قبول نداره و تا آخر مشغول به دفاع از آرمان‌های چینی و روسی‌ست. هر خبری از چین میاد، بنگاه‌های ساخت خبرشون، با هیجان بالا، تیتر می‌زنند. با خبرهایی مثل «جنگ تجاری» با عنوان‌هایی مثل «چین هم علیه آمریکا فلان کار را کرد» با تیترهایی مثل «موشکی فوق‌سریع از روسیه به اوکراین برخورد کرد» چنان از خود بیخود میشن که ۲ هزارتا تحلیل ازش بیرون می‌کِشند. آرزوشون این بود پوتین ٱوکراین رو بگیره، بعد بره سمت اروپا و اروپا رو هم بگیره تا دوباره شوروی بزنه بیرون و متولد بشه، دیدن نشد، حالا آرزوشون اینه چین بتونه جای آمریکا رو بگیره. اسمشون رو هم می‌شه هرچیزی گذاشت، جمهوری اسلامی کمونیستی، یا کمونیست‌های اسلامیست، یا روس‌های اسلامی، یا اسلام روسی. تا صبح می‌شه باهاشون جمله ساخت. اینکه بلندگوی تبلیغاتی کشور دیگه‌ای بشی، یک موضوعه. اینکه طوری تبلیغ می‌کنی که انگار داری برای خودت تبلیغ می‌کنی، یک موضوع دیگه‌ست. اینجا دیگه حتی استعمار هم معنی خودشو از دست داده. در مقابل؛ اون کشورها حتی حاضر به دفاع از این نبوده‌اند. این‌ها توهم دارند که در نظم جدید جهانی، با چین و روسیه، توپ تکونشون نمیده، اون‌ها خودشون دنبال این هستند که اگه بشه بعضی مسائل رو با آمریکا حل کنند. این‌ها روی پوتینی حساب کرده‌اند، که خودش برای پایان جنگ اوکراین، روی معامله با آمریکا حساب کرده‌‌. یک حکومت حقیر و ضعیف، که دلش به چتر امنیتی روسیه خوشه. چتری که از قبل معلوم شده قرار نیست باز بشه.


در «کیش شخصیت» رسانه‌ها و تبلیغاتشون، از یک شخص؛ یک چهرهٔ مقدس، قهرمان، و ملی میسازند. که بیشتر در سیستم‌های تمامیت‌خواه و دیکتاتوری رخ میده. یکی از مرسوم‌ترین شیوه‌ها در «کیش شخصیت» استفاده از کودکان بوده و هست. معمولا در این روش، رهبر مورد نظر؛ باید صبور، مهربان و مانند یک پدر دلسوز به نظر بیاد. دلیل استفاده از کودکان اینه که مغزشویی از دوران کودکی راحت‌تره و چند نسل با این حس بزرگ میشن. همینطور بزرگترها وقتی رهبری رو در این شکل می‌بینند، حس امنیت و آرامش هم برای خودشون هم فرزندشون، دارند. همزمان که این رهبر، یک چهرهٔ مقتدر از قبل براش ساخته شده، همزمان باید مهربان هم به نظر بیاد. ترکیب این دو، یک چیز محکم و دست‌نیافتی رو در ذهن‌ها بوجود میاره.

پوسترها و عکس‌های پروپاگاندای بالا در رابطه با همین موضوعه. از موسولینی(ایتالیا) نیکلای چائوشسکو و النا چائوشسکو(رومانی) مائو(چین) خمینی، استالین، هیتلر، و رهبران کره‌شمالی. همه به یک شکل و همه با همون فرمول همیشگی. این نوع پروپاگاندای کیش شخصیت، در همه این کشورها، به صورت تکرار شونده بوده. روی کتاب‌های درسی، بعضی از کالاها، و انواع رسانه‌ها.


چیزی که توتالیتاریسم روی اون دست میذاره، علوم انسانیه. مثل تاریخ، فلسفه. برای همین معمولا جامعه‌ای که گرفتار این حکومت‌ها شده؛ در فیزیک، ریاضی، و چیزهای مشابه، مشکل خاصی نداره، و اتفاقا در این‌ها وضعیتش خوبه. چیزی که در ایران هم دیده شده. اما اون طرف ماجرا؛ شرایط به شدت وخیمه. علوم انسانی همون مجموعه‌ای از شناخت، فهم، و درک انسانه. وقتی روی این دست میذاری و دستکاری می‌کنی، پیرامون همه‌چیز مجموعه‌ای از دروغ‌ها و کج‌فهمی‌ها ایجاد می‌شه. مثلا وقتی تاریخ رو تحریف می‌کنی، یعنی فهم درست رو ازش گرفتی، وقتی فهم درست رو می‌گیری، یعنی شخصیت‌ها، مکان‌ها، و غیره رو بی‌هویت کردی. وقتی چیزی هویت نداشته باشه، هرچیزی میتونه جای چیز دیگه‌ای قرار بگیره، و این دیگه چیزی به نام تاریخ نیست. وقتی تاریخ نباشه، یعنی تجربه‌های تاریخی هم نیست، وقتی تجربهٔ تاریخی نباشه، یعنی درس گرفتن از اون رو هم گرفتی‌. و وقتی درسی نباشه، آموزشی نیست. و آموزشی هم که نباشه، پرورشی هم در کار نیست. علوم انسانی مربوط می‌شه به تمام چیزهایی که برای رشد درکِ یک انسان و وسعت دیدش به زندگی لازمه. مثل تفکر، و روابط انسانی. در توتالیتاریسم، بی‌کیفیت‌ترین افراد به عنوان روشنفکر لقب می‌گیرند و سال‌ها این دروغ‌ها و کج‌فهمی‌ها رو گسترش میدن.

ابزار «سانسور» مخرب‌تر از چیزیه که تصور می‌شه. وقتی جامعه‌ای مثل ایران، بالای ۴۰ سال، سانسور رو تجربه می‌کنه، اون سانسور‌ها، به افراد و زندگیشون، شکل داده‌اند. سانسور فقط این نیست که بگه چی ببین، چطوری ببین، چی نبین، چی خوبه، چی بده، سانسور در همه شکل‌ها وجود داره و میتونه هرچیزی رو در بلندمدت، القا کنه. سانسور، افرادی رو میسازه که خودشون دست به سانسور خودشون می‌زنند. سانسور، آدم‌ها رو از چیزی که هستند، دور می‌کنه. در سانسور، برای جامعه تصمیم گرفته می‌شه. سانسور یک سلیقهٔ خاص ایجاد می‌کنه و ابتذال رو در همه‌چیز به اوج می‌رسونه.


خیلی‌ از آدم‌ها علاقهٔ زیادی به فرار از واقعیت و دور زدنش دارند. برای اینکه واقعیتی رو نادیده بگیرند، زیادی تقلا می‌کنند. به نظرشون وقتی واقعیتی ناامیدکننده‌ست، باید سعی کنند طور دیگه‌ای ببینند. و خُب هربار که نمی‌تونن طور دیگه‌ای ببینند، ناامیدتر خواهند شد. اما دنیا اینطوری کار نمی‌کنه. هرچه بیشتر سعی کنی واقعیتی رو نادیده بگیری، بیشتر غرقِ منجلاب اون واقعیت میشی.

خیلی وقت‌ها هم هست که آدم‌ها تقلایی برای فرار از واقعیت ندارند، اما رفتاری که انجام میدن، باعث نادیده گرفتن واقعیت‌ها میشه. این از سانتی‌مانتالیسم(احساسات‌گرایی) میاد. وقتی به همه‌چیز از دریچهٔ احساس نگاه کنی، یعنی منطق از موضوع گرفته شده. و وقتی منطق در کار نیست، اولین چیزی که پیش میاد، نادیده گرفتن واقعیته. و از اونجایی که احساسات‌گرایی یک چیز کوچک رو بزرگ جلوه میده، در نتیجه، خیلی مواقع باعث ناامیدی و امیدواهی میشه.

مثلا اینکه اوضاع کشور فاجعه‌ست، یک واقعیته. و اینکه تا زمانی که جمهوری اسلامی وجود داره، چیزی درست نمیشه هم، یک واقعیته. و اینکه با نبود جمهوری اسلامی، ایران میتونه فرصت‌های خوبی داشته باشه هم، یک واقعیته. زمانی که خیلی از مردم تا چندسال قبل، تصور می‌کردند با جمهوری اسلامی میشه تغییر رو دید، این همون نپذیرفتن واقعیت بود، که به امیدواهی می‌رسید. اینکه با نبود این حکومت، ایران و مردمش فرصت‌های خوبی دارند، این میشه امیدواری. یک امید واقعی. یعنی امیدی برای تغییر. یعنی چیزی در ذهنت داری که میتونی بهش چنگ بزنی. دیگه اینکه رسیدن بهش آسونه یا سخت، مشکلاتی این وسط هست یا نیست، این‌ها نمیتونه روی این «واقعیت» تأثیر بذاره. پس اگه این واقعیت رو بپذیری، دیگه هیچ پروپاگاندایی هیچ خبری هیچ‌چیزی نمیتونه در این مورد ناامیدت کنه. چون تو؛ هم تمام مشکلاتی که پیرامون این قضیه‌ست رو میدونی، هم اون واقعیت رو پذیرفتی. دیگه چه کسی میتونه این امیدی برای تغییر رو ازت بگیره؟ اینجا تو هستی که عاملیت داری.

این همون چیزیه که قبلا گفته بودم. اینکه «امیدی برای تغییر» داشته باشی با اینکه «امیدی به تغییر» داشته باشی، دو مفهوم جداست. در دومی، تو به «تغییر» امید داری، نه «اُمیدی» برای تغییر. امیدواریت وابسته به چیزیه. تو واقعیت‌ها رو ندیدی و نپذیرفتی. چه مثبتش چه منفی. پس خیلی چیزها میتونه روی تو تأثیر بذاره. و عاملیتی هم نداری.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
یک اصل همیشگی در حکومت‌های توتالیتر (تمامیت‌خواه) وجود داره، اونم اینه که دوتا پیام هرگز نباید به مردم برسه. اولی؛ پیامی که ضعف حکومت رو نشون بده. دومی؛ پیامی که شجاعت مردم رو نشون بده. این حکومت‌ها دنبال اینن مردم همیشه احساس تنهایی کنند. این حس رو داشته باشند که کسی شبیه اون‌ها فکر نمی‌کنه. و مدت‌هاست باوری در مردم ایجاد کرده‌اند که اون‌ها هیچ عاملیتی ندارند. و شجاعت، نقطه مقابل تمام این‌هاست.

این سکانس از فیلم «V for Vendetta» دقیقا داره همین مورد رو نشون میده. شخصیت اصلی، ساختمان دادگستری رو منفجر می‌کنه، جایی که قرار بوده نماد عدالت باشه اما نماد ظلم شده. انفجار این ساختمان قراره پیام‌هایی برای مردم داشته باشه. اینکه اینجا هیچگونه عدالتی برقرار نیست. اینکه یکی از خودتون، مقابل این ظلم ایستاده. اینکه ضعف و دروغ حکومت رو نشون بده. سیستم؛ انفجار ساختمان دادگستری رو به چیز دیگه‌ای نسبت میده و میگه این ساختمان قدیمی بوده و نیاز به تخریب داشته. و انواع دروغ‌های مضحک رو برای دفنِ حقیقت انجام میده‌، تا هرگز به شجاعت یکی از مردم، و ضعف حکومت، نسبت داده نشه‌.

🔹بررسی کامل فیلم «V for Vendetta»

.


دو مدل فقر داریم. یکی فقر معمولی، همونی که همه در دنیا به یک شکل می‌شناسنش. یکی فقر تورمی. مردم ایران گرفتار فقر تورمی هستند و مهمه که بدونیم تفاوت این‌ها چیه.

فقر معمولی همونه که وضعیت تقریبا همیشه در یک حالت پایدار بوده. نداشتن‌ها، همیشه همون نداشتن‌های قبلیه. آرزوها همون آرزوهای قبلیه. همیشه خانواده به پسرش توصیه می‌کنه اون دخترِ پولدار، مناسب تو نیست. پس توصیه‌ها هم همیشه یکسانه. اما در فقر تورمی، وضعیت هرگز پایدار نیست. نه تنها لیست نداشتن‌ها بزرگ‌تر می‌شه، بلکه چیزهایی هم از دست میره. وضعیت شبیه افتادن از پله‌ست، هربار پله به پله به سمت پایین. در فقر معمولی، هنوز گزینهٔ برنامه‌ریزی برای زندگی وجود داره، که در نتیجه قدرت انتخاب رو هنوز فعال نگه داشته. در فقر تورمی، برنامه‌ریزی بی‌معناست، همه‌چیز رو هواست. سبک زندگی به طور کلی تغییر کرده. در فقر معمولی، تلاش کردن؛ هنوز میتونه مفهوم خودشو داشته باشه. کار کردن، هنوز بی‌معنی نشده. در فقر تورمی، تلاش؛ مفهوم خودشو از دست داده. کار کردن، شبیه مصرف شدنه. انگار اون کار، جسم و وقت آدم‌ رو مصرف می‌کنه.

خود تورم با فقر تورمی تفاوت داره. فقر تورمی در نتیجهٔ تورم‌های سنگین و ماندگار، ایجاد می‌شه. در یک شرایط نرمال، خرید یک لپ‌تاپ فقط خرید یک لپتاپه، نه نشونه‌ای از رفاه. اما در ایران، خرید این مدل کالاهای معمولی، نشونه‌ای از پولداری شده‌. این که همین چیزها این نگاه اشتباه رو جا انداخته، خودش سطح کیفیت زندگی در ایران رو نشون میده. معمولا در این مواقع به کالایی که خریده شده، دقت می‌شه. اما به این دقت نمی‌کنند که برای یک کالای معمولی، یا قید خیلی چیزهای دیگه زده شده، یا پول چند ماه کار کردن؛ شده یک کالای معمولی. با توجه به مدل فقر، ۹۰ درصد از جامعهٔ ایران فقیره. همچنین در این مدل فقر چون پول ارزش خودشو از دست داده، کالا ارزش بیشتری پیدا کرده. مردم کوتاه مدت شده‌اند و سعی می‌کنند با همون پولی که دارند چیزی بخرند.

این نوع فقر، آسیب بسیار زیادی به جامعه میزنه. این فقر اجازه نمیده چیزی بیشتر از اینی که هستی؛ باشی‌. دائم موانع بیشتری ایجاد می‌کنه. باید این رو درک کنی و دست از سرزنش کردن خودت برداری.


در این تصویر شاهکار، اسلحه روی چاقو، و چاقو تبدیل به قلم شده، و قلم تصویری کشیده که فردی تسلیم شده رو نشون میده.

همینطور که اسلحه وقتی به سمت کسی نشونه گرفته میشه، میتونه کنترلش کنه و به هرچیزی وادارش کنه، قلم هم چنین نقشی رو داره. اما قلم میتونه خطرناک‌تر باشه، چون چیزی به سمتت نشونه گرفته نشده و حس امنیت داری. اما در واقع میتونه هر لحظه و هرجایی و در هر رسانه‌ای و با هر شکلی باشه و کنترلت کنه. اسلحه با تکیه بر حس ترس، میتونه تعیین کننده باشه. اما قلم با تکیه بر تمام احساسات، میتونه تعیین کننده باشه. یعنی ترس، هیجان، اضطراب، شادی، غم، خشم. و میتونه توسط هرکدوم از این‌ها، به نتیجهٔ دلخواه برسه. میتونه یک آدم تسلیم بسازه، میتونه یک آدم متعصب بسازه، میتونه یک آدم افسرده بسازه، میتونه یک آدم سرخوش بسازه، و میتونه تمام این‌ها رو نوبتی در یک نفر بسازه. قلم؛ هم میتونه اندازهٔ یک اسلحه تمام کننده باشه، هم میتونه اندازهٔ یک چاقو درد داشته باشه، هم میتونه اندازهٔ یک شکلاتی که به بچه میدن، لذت‌بخش و سرگرم‌کننده باشه.


از صد سال پیش تا الان، آمریکا چندبار به سقوط نزدیک شده، عمر دلار تموم شده، جنگ داخلی باعث تجزیه آمریکا شده، اقتصادش فروپاشیده، قدرت نظامیش تضعیف شده. از شوروی تا روسیه فعلی، از چین، ونزوئلا، جمهوری اسلامی، و باقی جانوران مشابه، این صدسال تخیل رو تشکیل دادند. از این‌ها، شوروی که اثری ازش نیست. روسیه که از هر طرف گرفتار شده. ونزوئلا و جمهوری اسلامی هم که در لجن فرو رفته‌اند. اما چیزی که این مورد رو جالب‌تر کرده، خود آمریکاست. تو سینماش فیلم از جنگ داخلیِ آمریکا میسازند، فیلم از گندهایی که زدن میسازند، و مخاطب آمریکایی پفک میخره و میره تو سینمایی در آمریکا و فیلمی در مورد نابودی آمریکا تماشا می‌کنه. چه جواب محکم‌تری از این؟ یعنی زور زدنتون و تحلیل‌های روز و شبتون، در نهایت سرگرمی مخاطب آمریکایی خواهد بود. تازه مردم کشور خودتون هم اون‌ها رو با اشتیاق تماشا خواهند کرد. قدرت بزرگتر از این؟ این همون آزادیه. که تمام اون حکومت‌ها بویی ازش نبرده‌اند. آزادی همون چیزیه که آمریکا رو نگه داشته‌‌. بزرگی اسم آمریکا به قدرت نظامی نیست. به همین آزادیه. اون حکومت‌ها همیشه قهرمان‌اند، همیشه پیروزاند، همیشه تصمیمات درستی می‌گیرند. و حکومتی مثل جمهوری اسلامی علاوه بر همهٔ این‌ها، خودشو به خدا هم وصل کرده و مقدس میدونه. فاصلهٔ این حکومت‌ها تا آمریکا، زمین تا آسمونه، چون فاصلشون با آزادی همین اندازه‌ست.


گوبلز وزیر پروپاگاندای آلمان نازی، مردی که به هوش بالا در ساخت و ترکیب دروغ‌ها شهرت داره، در بعضی از سخنرانی‌ها از افسانه‌ها برای تأثیرگذاری روی مردم و سربازان، استفاده می‌کرد. در روزهای پایانی حکومت هیتلر، او در سخنرانی‌های خودش در مورد افسانهٔ زیگفرید و اینکه در لحظات آخر آسمان شکافته می‌شه و ستاره‌ای گذر می‌کنه و یکی از مهم‌ترین دشمنان ما خواهد مُرد، می‌گفت.

بعد از اینکه فرانکلین روزولت(رئیس‌جمهور آمریکا) مُرد، گوبلز که همراه هیتلر در پناهگاه بود، به سمت هیتلر رفت و گفت من این رو پیش‌بینی کرده بودم. این همون ستاره‌ای بود که ازش می‌گفتم. یکی از دشمنان مهم ما مُرد. این همان تغییر سرنوشتی بود که همه منتظرش بودیم. ما پیروز خواهیم شد.

تمام این‌ها رو زمانی می‌گفت که شکست آلمان قطعی شده بود، نیروهای آلمان زیر موج بمباران بود. از زمان مرگ روزولت و خوشحالی گوبلز، تا سقوط حکومت هیتلر و خودکشی گوبلز و خانواده‌اش، تنها یک ماه فاصله بود. کسی که مردم آلمان رو سال‌ها مغزشویی کرده بود، خودش غرق در همون پروپاگاندا شد و ارتباطش رو با واقعیت از دست داده بود. چون در سیستم‌های بسته، سیستم؛ دروغ‌‌های خودش رو باور می‌کنه.


طی سال‌های اخیر، نوعی توهم عددی بوجود اومد. اونی که یک پراید داشت، وقتی می‌دید ۱۰۰ میلیون اومده روش، حس می‌کرد سرمایه‌اش بیشتر شده. اونی که گوشیه تو دستش شده بود ۵۰ میلیون، حس می‌کرد پولش چند برابر شده. هرکسی؛ هرچیزی که داشت، این توهم عددی رو تجربه کرد. هزار؛ شده بود میلیون‌. میلیون؛ شده بود میلیارد. همین توهم کافی بود تا ذهن‌ها برای چندسال درگیر این اعداد باشه. آدمی که تو زندگیش رقمی بالاتر از ۵۰ میلیون ندیده بود، یهو قیمت خونش شده بود ۲ میلیارد. ذهنِ چنین فردی، این عدد رو نمی‌تونه هضم کنه. برای این فرد، این اتفاق مثل برنده شدن در یک قرعه‌کشیه. تا مدتی دچار حس رفاه کاذب می‌شه.

از طرفی، تورمی که در سال‌های اول داشت تدریجی بالا می‌رفت، در ابتدا رضایت ذهنیِ خوبی برای بخشی از جامعه به همراه داشت. اونی که سکه خریده بود یک میلیون، بعد رفت بفروشه، شده بود هفت میلیون. معلومه که چنین سود و رضایتی براش لذت‌بخشه. معلومه که بدش نمیاد این سکهٔ هفت میلیونی بشه دوازده میلیون. چنین فردی اون پول رو آسون‌ترین پولی می‌دونه که بدست آورده و ذهنش فریب چنین لذتی رو خواهد خورد. مجموع این دو، یعنی توهم عددی و رضایت ذهنی، از سال‌های ابتدای تورم، چند سال برای حکومت زمان خرید. زمانی که طی اون هم جامعه رو گیج کرده بود هم به خیلی چیزها عادتشون داد.

برعکس این توهم در بالارفتن عددها، چند صفر از پول ملی کم کردنه. کاری که حکومت لجن ونزوئلا انجام داد. اونجا هم همین داستانه. اگه قیمت چیزی شده بود 100000 بعد از کم کردن ۴ صفر، می‌شد 10. ذهنی که چنین عدد بزرگی رو تا این حد کوچک می‌بینه، اولین حسی که داره کاهش تورمه. از عدد چاپ شده روی پول‌ها، تا اعدادی که از زبون همه بیرون میاد، تا اعدادی که روی صفحه گوشی‌ نشون میده، تا کمتر شدنِ حجم پول موقع خرید، همشون تا یک مدتی توهم اینو میده که تورم کاهش پیدا کرده و ظاهرا قراره شاهد اتفاقات خوبی باشیم.

می‌بینید که همه‌چیز در مورد ذهنیته. و می‌بینید که چطور می‌تونند ذهن رو به بازی بگیرند.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بخشی از سریال «Silo» موضوع کنترل جامعه رو خوب نشون داده. در این سریال، سیستم «تولیدمثل» رو برای بعضی از افراد محدود کرده، اما همزمان بهشون مجوز بچه‌دار شدن هم میده. دستگاهی رو ساخته که برای جلوگیری از بارداریه. زمانی که مجوز بچه‌دار شدن رو میده، افراد اجازه دارند این دستگاه رو از بدنشون خارج کنند تا بتونن شانس بچه‌دار شدن رو داشته باشند. اما تمام این روند، دروغه. از مجوز بچه‌دار شدن، تا بیرون آوردن دستگاه جلوگیری از بارداری. سیستم برای کنترل، هم افراد رو مجبور به پذیرش محدودیت کرده، هم طوری القا می‌کنه که محدودیتی وجود نداره و ما مجوز بچه‌دار شدنتون رو دادیم. اگه نمی‌تونین بچه‌دار بشید، مشکل از خودتونه.

همینطور که قبلا نوشتم، «اُمیدواهی» یکی از گزینه‌های اصلی برای کنترل مردم توسط سیستم‌های تمامیت‌خواه بوده، و همیشه در طول تاریخ تکرار شده. اما چرا امیدواهی خطرناک‌ترین گزینه‌ست؟ چون نه تنها آدم‌ رو منفعل می‌کنه، بلکه نوعی خوش‌بینی احمقانه به همراه داره. حس سرخوشی. حس ایجاد تفاوت. حس اینکه بالاخره داره چیزهایی درست پیش میره‌‌. اما هزارتوی دروغین حکومت‌ها رو تقویت می‌کنه و باعث تأخیر در شناخت عمق فاجعه می‌شه.


موشی که در حکومت گربه‌ها زندگی کرده اولین چیزی که باید یاد بگیره، دشمنی گربه‌ها با موش‌هاست. و چیزی که باید درک کنه، قُلدری گربه‌هاست. و چیزی که باید ازش پرهیز کنه، اعتماد به گربه‌هاست. چه موشی در حکومت گربه‌ها، امنیت داره؟

اصلاح‌طلبان و پروپاگاندای اون، در طول عمر جمهوری اسلامی، به جامعهٔ ایران آدرسی که داد این بود که گربه‌ای وجود نداره و همه موشیم. یا اگه گربه‌ای هم هست، از یک گروه جداست که باید سعی کرد ازشون دوری کنیم، و به سمت گروهی بریم که موش‌اند. حالا با موش‌هایی طرف‌اید که نه تنها نمی‌دونند در حکومت گربه‌ها زندگی می‌‌کنند بلکه گربه‌ها رو هم موش می‌دونند. پس وقتی گربه‌ای وجود نداره، قُلدری هم نیست، دشمنی هم نیست، اعتماد هم میشه کرد. این روندی هست که ما طی کردیم تا امروز که اینجاییم. مردمی که باید می‌دونستند هر یک بسیجی؛ همون آلمان نازیه. ابزار شرارته. دزد زندگیه. دزد آزادیه. اما تشویق می‌شدند که با دزد آزادیشون، گفتگو کنند، و فاز این رو بگیرند که ما همه برادریم و وطن خانهٔ همهٔ ماست.

تصور اینکه بشه گربه‌ها رو موش فرض کرد مثل تصور اینه که آلمان نازی رو می‌شد اصلاح کرد. اما وقتی گربه‌ای وجود نداره، پیش‌فرض همه‌چیز موشه. و موش‌ها رو هم یا می‌شه اصلاح کرد یا نیازی به اصلاح خاصی ندارند. پروپاگاندای اصلاح‌طلبان، حکومت رو موش نشون داد، جامعه رو تبدیل به موش کرد، نفرت رو دوستی جا زد، جمهوری اسلامی رو وطن جا زد، بسیجی رو هم‌وطن جا زد، قدرت‌طلبی گربه‌ها رو دفاع از وطن جا زد، پنجهٔ گربه‌ها رو نوازش نشون داد. پس وقتی سال‌ها خواسته‌های جامعه رو به «ورزشگاه رفتن زنان» تقلیل می‌دادند، موش‌ها حس می‌کردند گامی در جهت اصلاحه. گامی در جهت آزادی زنانه. جایی که با خود «زن» مشکل دارند و بالاتر از اون با «انسان» مشکل دارند و بالاتر از اون با «انسان آزاد» مشکل دارند. ما لهستانی‌هایی بودیم که آلمان نازی اونجا رو اِشغال کرد، اما هم مفهوم لهستان رو تغییر دادند هم مفهوم آلمان نازی رو، هم مفهوم اِشغال رو.


تصویر بالا، چند روز بعد از فاجعهٔ اتمی چرنوبیل. رژه و جشنی توسط هزاران نفر با گل‌ها و پوسترهای رهبران شوروی، در خیابان‌ها برگزار شد. آدم‌هایی که از چرنوبیل خبر نداشتند و با تنفس مواد رادیواکتیو، به خونه برگشتند. سیستم نه تنها این جشن رو لغو نکرد، بلکه تنها چند روز بعدش مسابقات دوچرخه‌سواری رو هم برگزار کرد تا اون‌ها هم آلوده به خونه برگردند. گورباچف هم غرب رو مسئول بزرگنمایی حادثه اعلام کرده بود. حادثه‌ای که تا سال‌ها بعد قربانی گرفت. برای سیستم تمامیت‌خواه فاجعهٔ اتمی با موارد دیگه تفاوتی نداره. توتالیتر برای اینکه نشون بده همه‌چیز تحت کنترلشه، به هر قیمتی شده باید نشون بده همه‌چیز عادیه.

اما نکته در همین تصاویره. لبخند می‌زنند و عکس رهبران رو در دست گرفتند. غافل از اینکه در سیستمی زندگی می‌کنند که حتی فاجعهٔ چرنوبیل رو نگفته بود و این‌ها رو فرستاد تا جشن بگیرند و همه‌چیز رو عادی نشون بدن. سیستمی که بر پایهٔ دروغ شکل گرفته، بر پایهٔ همین دروغ‌ها تداوم پیدا می‌کنه، و مردمی میسازه که همین دروغ‌ها رو باور می‌کنند و در همین دروغ‌ها زندگی می‌کنند و توسط همین دروغ‌ها زندگیشون بلعیده می‌شه.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
این ویدئو، تکرار آزمایش (Solomon Asch) است. یک آزمایش ساده که چند خط رو به اعضای گروه نشون میدن و میگه کدوم خط با کدوم برابره. آزمایشی که «فرد» در مقابل «گروه» قرار می‌گیره. این آزمایش در شکل‌های مختلف انجام شده و دو نتیجه ازش بیرون اومده. بعضی‌ها گفتند می‌دونستیم جواب اشتباهه اما نتونستیم در مقابل گروه قرار بگیریم. و خیلی‌ها هم گفتند وقتی چند نفر یک گزینه رو انتخاب کردند، اون‌ها هم متقاعد شدند که اون گزینه، جواب درسته.

این همون «ذهنیت گله‌ای» و «تولید فکر» هست که گفته بودم. چیزی که باید بدونید اینه که در یک سیستم توتالیتر، ما با این پدیده در مقیاس بزرگ طرفیم. ما توسط رسانه‌ها و تحلیلگران و مطلب‌نویس‌های بُنجل محاصره شدیم. که هرکدوم از این‌ها می‌تونن «تولید فکر» کنند. و اکثریت جامعه تحت‌تأثیر همین رسانه‌ها و تحلیلگران‌اند و صدای اقلیت شنیده نمیشه، یا اقلیت هم وارد دام اکثریت میشه. برای همین در سیستم توتالیتر، «قدرت تشخیص» از بین رفته، چون جای «فکر کردن» با «چطوری فکر کردن» تغییر کرده. و خوراک این «چطوری فکر کردن» با دنبال کردن رسانه‌ها و افراد بُنجل، تأمین میشه. و نتیجه‌اش درجا زدنِ جامعه‌ست.


ما در نقطه‌ای زندگی می‌کنیم که جامعهٔ ما رو مدت‌هاست به «فلاکت» عادت داده‌اند. و برای اینکه بدونید عادت به فلاکت چقدر تصویر ترسناکی داره و عادت بهش چطوری نقطه پایانی نداره، براتون مثال میزنم:

امروز اعلام شده سه روز در هفته و هر روز ۳ ساعت برق ندارید. ماه بعد اعلام میشه پنج روز در هفته و هر روز ۶ ساعت برق ندارید. حالا یک عادت جدید به این فلاکت ایجاد شده. شما دیگه دنبال قطع نشدنِ برق نیستی. دنبال اینی که «برق کمتر قطع بشه» دنبال اینی که «حداقل ساعت قطع برق رو دقیق بهت بگن». دنبال اینی که اگه برق نیست، حداقل اینترنت باشه. اگه اینترنت نیست، حداقل آب باشه. اگه آب نیست، حداقل گاز باشه. اگه گاز نیست، حداقل روزی ۲ ساعت برق باشه. زندگیت رو با فلاکت جدید تطبیق میدی. همینطور که یکی چند سال قبل خونه‌ای در مرکز شهر اجاره کرده بود، بعد میاد پایین‌تر اجاره می‌کنه، بعد خیلی دورتر از شهر. پس یک عادت جدید به فلاکت شکل گرفته. همینطور که حجم مواد غذایی در سبد خرید کمتر می‌شه. روزی؛ گوشت رو هفته‌ای دو بار می‌خوردی بعد شد هفته‌ای یکبار. بعد ماهی یکبار. بعد حذف شد. پس عادت جدیدی به فلاکت شکل گرفته و تطبیق جدیدی نسبت به شرایط. اما بین این عادت‌ها، شکل زیست یک جامعه تغییر کرده. زندگی‌ها فروپاشیده‌اند.

جامعه‌ای که عادت کرده برای مرغ تو صف بمونه، برای سیب‌زمینی تو صف بمونه، شیر‌خشک رو بهش با کارت ملی بدن، می‌تونه برای هفته‌ای چند سطل آب هم تو صف بره، می‌تونه برای دریافت سهمیه‌ای از برق و گاز هم تو صف بره، می‌تونه برای دریافت برنج هم تو صف بره، می‌تونه برای دریافت چند قرص سرماخوردگی هم تو صف بره. این؛ اون تصویر ترسناکیه که باید بدونید. در چنین وضعیتی برای عادت به فلاکت نقطه پایانی نیست. باید جامعه از این باتلاقِ عادت به فلاکت، بیرون بیاد!


سه پوستر از پروپاگاندای شوروی.

تصویر اول: مادر و دخترش در صف خرید. مادر به پول‌ها نگاه می‌کنه و پول کافی برای خرید شیر نداره. روی پوستر نوشته: حدود ۲۰ میلیون آمریکایی توانایی خرید بیشتر از یک لیتر شیر در ماه، و مصرف بیش از ۶ کیلوگرم گوشت را ندارند. پُشت سر این زن، مردی با ظاهری فریبکار و ثروتمند به تصویر کشیده شده و نوشته‌ای روی پوستر هست که میگه: آنجا همه‌چیز برای ثروتمندان است. ما اینجا تلاش کرده‌ایم ثروت و فراوانی برای همه باشد. پروپاگاندا برای فقیر نشان دادنِ مردم در آمریکا و ثروتمند بودنِ مردم در شوروی. پروپاگاندا برای خوب جلوه دادنِ سوسیالیسم در شوروی. بد جلوه دادنِ کاپیتالیسم در آمریکا.

تصویر دوم: پروپاگاندا مربوط به بهداشت و درمان در آمریکا. پزشک به دیگران می‌گوید چرا به بیمار هزینهٔ جراحی رو گفتید؟ حالا بیمار عصبی شده و نمیشه آرومش کرد.( از هزینهٔ بالای درمان شوکه شده)

تصویر سوم: فاشیست‌ها و خلافکاران به دیوار حمله کردند و وجود دیوار باعث شده نتونن به آلمان شرقی وارد بشن و منافع و امنیت مردم به خطر نخواهد افتاد. دیوار فقط برای حفاظت از شما ساخته شده. پروپاگاندا برای توجیه ساخت دیوار برلین.


این پستی که رپیلای شده در مورد آلودگی هواست، دقیقا یکسال قبل گذاشته بودم. پستی بود برای تست؛ تا سال بعد دوباره بهش برگردم.

«چرخهٔ تکرار» امسال بازهم تکرار شد. دوباره عده‌ای در حال تعجب از شدت آلودگی هوا هستند. عده‌‌ای از اینکه شهرهای ایران از آلوده‌ترین شهرهای جهان شدند، در حال تعجب‌اند. عده‌ای در حال تحلیل‌‌اند. عده‌ای از میزانِ مرگ بر اثر آلودگی، تعجب می‌کنند. مشکلی که سال‌هاست وجود داره و عاملش چیزی نیست جز وجود جمهوری اسلامی، اما بخشی از این جامعه هنوز تعجب می‌کنه. و هنوز تحلیل براش ارائه می‌شه. چه چیزی رو تحلیل می‌کنی؟ از چه چیزی داری تعجب می‌کنی؟

این یک نمونه‌ برای انواع موضوعات دیگه‌ست. خیلی چیزها در همین وضعیته. دلایلش رو هم قبلا نوشتم. این از اون چیزهاست که باید جلوی چشمتون باشه تا عمق وضعیتی که در این کشور جریان داره رو ببینید‌.

https://t.me/GifGlass/4707


هانا آرنت و واتسلاو هاول(رهبر انقلاب چکسلواکی) دو تا کلید طلایی برای درک مهم‌ترین موارد، داده‌اند.

هاول از زیستن در دایرهٔ دروغ میگه. از افرادی که در حکومت کمونیستی با چسباندنِ پوسترها و شعارهای حکومتی در محل کارشان؛ در راستای اهداف حکومت فعالیت می‌کنند. مثل افرادی در جامعهٔ ایران که پوسترهای رهبران جمهوری اسلامی رو در مغازه‌‌های خودشون قرار می‌دادند. هاول میگه: «این حرکت یعنی ما دنبال دردسر نیستیم» و همزمان به گسترش دروغ و قدرت اون حکومت کمک کرده‌اند. خیلی از این‌ها حتی با اون شعارها و پوسترها موافق هم نیستند.

آرنت از «حیوان اقتصادی یا مورچهٔ کارگر» میگه. انسانی که کُنشگری رو از دست داده و تمام ابعاد زندگیش خلاصه شده در روزمرگیِ زندگیش. همون افرادی که در جامعهٔ ایران میگن: «ما سیاسی نیستیم. ما رو چه به سیاست». یعنی اگه یکی خواننده‌ست همین که بذارن بخونه، کافیه‌‌‌. اگه کاسبه همین که بذارن کاسبی کنه، کافیه. دیگه اینکه در چه شرایطی هستیم، مهم نیست. و مشکل اینجاست که زندگی در چنین حکومت‌هایی؛ صفر تا صدش وابسته به سیاسته. و حیوان اقتصادی، چیزی جز ضربه زدن به جامعه و افزایش قدرت حکومت نیست.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.