Postlar filtri


شبی آرام و زمستانی که هر دانه برف قصه‌ای از سکوت و جادو را روایت می‌کند. ❄️✨


برم یه آهنگ مناسب پیدا کنم که از ایستگاه تا خونه خوش بگذره.


هوا هم تاریک ظلماته. مه و طوفان برفی همه جا رو گرفته 💃


شدت بارش برف یهو اینقدر زیاد شد که قطار وسط راه ایستاده. معلوم نیست کی برسم.


واقعا نمی‌فهمم دو تا کلیه چطور من ِ اشرف مخلوقات رو مسخره‌ی خودشون کردن!!!!

یعنی قشنگ افسار زندگی‌م دست کلیه‌هامه.
همه چی رو باید با این دو بزرگوار هماهنگ کنم!!!!


بهارستان نارنج dan repost
من یک ساله مهاجرت کردم رفتم برگشتم دیدم بابابزرگم نیس دیدم بابابزرگ ابوالحسن نیس دیدم مامانبزرگم قلبش شکسته و پیرتر شده تو همین یک سال ،دیدم مامانم دیگه جوون نیس بابام جوون نیس،داییا و خاله هام قلبشون شکسته شده

من همه این اتفاقات رو تو همون سال اول مهاجرت و برگشتن برای دیدن چندهفتشون دیدم و دیگه دنیا نمیتونه منو بترسونه یا متعجب کنه


یه چیزی گوش می‌دادم، دختره گفت دوست ندارم مهاجرت کنم و برم و بعد چند وقت برگردم و پیر شدن مامان و بابام رو یهویی ببینم.

خیلی به فکر فرو رفتم.


داره برف میاد و عاشق عاشق سکوت توی برف هستم.
پیاده بشم یه قهوه‌ی لیوان‌کاغذی بگیرم و قدم‌زنان زیر برف برم شرکت.


داشتم فکر می‌کردم چطور میشه بری خیلی راحت پول واریز کنی بدون هیچ مشکلی و دردسری و فکر کردنی!

بعد ما رو از سوریه‌ای شدن می‌ترسوندن!

هر چند قبلش هم براشون این آپشن باز بود!!


پسر سوریه‌ایه وقت ناهار پاشد گفت من برم برای خانواده‌م پول واریز کنم بیام!!!!

دقیقا به همین آسونی!!!


توی این مملکت هر روز یا سالگرد یه فاجعه‌ی غم‌انگیزه یا شاهد بروز یه اتفاق دلخراش هستیم.

هر روز. هر روز...


اونجا که " حافظ" میگه:

" اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت"

همون‌جا...


گپ و گفت خوبی بود. مرسی 😘
باز هم فرصت داشته باشم که جواب بدم حتما لینک میذارم.


بعد از خیلی سال هوس ناشناس‌بازی کردم.


اینجا هوا جوری شده که چشم، چشم رو نمی‌بینه. مه تا جلوی پنجره اومده 😍

به قول پیتر، هاوا ملالوده!


ولی من هیچ موقع متوجه نشدم یعنی چی مثلا مرغ رو جوری بپزیم که بوی مرغ نده. یا مثلا ماهی بوی ماهی نده 🤔

انتظار دارید مثلا مرغ بوی توت‌فرنگی بده؟ یا ماهی بوی هلو بده؟ یا چی؟

جدی برام سواله!


به عنوان کسی که بیست و هشت سال از عمرش رو در کلان‌شهری مثل تهران زندگی کرده کمی عجیبه ولی واقعا زندگی روستایی منو در خودش حل کرده.


حقیقتا دارم از زندگی روستایی لذت می‌برم.


خواستم فکرم را در انتهای جایی که روزی وطنم بود جمع کنم. نشد.

#تماما_مخصوص
#آقا_عباس_جان_معروفی


پانزده سال از اون روز گذشت!
یکی از عجیب‌ترین و وحشتناک‌ترین روزهای عمرم بود.

و ما را به سخت جانی خود واقعا این گمان نبود!!!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.