🕊 به یاد سعیده و چراغی که برافروخت...
ریاضی، ساز، سفر، طبیعت، دوست، عکاسی، لبخند، اشتیاق، مسئولیتپذیری و البته آموزش... آموزش به بچهها! بچههایی که سهمشان از این دنیا بسیار اندک یا هیچ است.
در این کلمات، یک زندگیِ پاکِ عاشقانه نهفته است. اما اگر هزار بار آنها را بخوانی و در هم آمیزی و کنار هم بچینی، و اگر هزار قصه با آنها بنویسی و هر یک شاهکاری سترگ باشد، نمیتوانی یک دقیقه از شکوه انسانیت «سعیده» را در ذهنت مجسم کنی...
او که همیشه در پی آزادی و عدالت بود.
باید آنجا، در خانه علم، میبودی و او را غرق در کوشش برای تغییر زندگی بچهها میدیدی. باید او را در آن لحظات جادویی، میشنیدی، میخواندی و حس میکردی... وقتی لابلای همین روزهای معمولی و پراندوه، آیین زندگی را پاس میداشت و با هر آن چه در توانش بود، در پی دست یافتن کودکان به اکسیر آموزش و آگاهی، روز و شبش را به هم میدوخت.
سعیده مهربان حالا در پروازِ خود به ما مینگرد و از آنها که سعادت آشنایی و دوستی و همکاری با او را داشتهاند، کیست که همین حالا، حتی در همین هجرتِ غمبارش، صدای خنده او را نشنود و لبخند روشن او را نبیند و چراغی را که او برای ترویج آگاهی و دانش برافروخته، در سینه خود گرم و درخشان نیابد؟
آری! بعضی آدمها مانند سعیده، کیمیاگرند و در تنگنای تاریک همین زندگی کوتاه ملالتبار، با مسئولیت پذیری خود نسبت به سرنوشت دیگران، دریچههای شگفت انگیزی رو به مهر و نور و جاودانگی میگشایند.
برای خانواده این دوست و همراهِ شریف و نازنین، آرزوی صبر و آرامش داریم و نام او تا همیشه در قلبهای ما زنده خواهد بود.
ریاضی، ساز، سفر، طبیعت، دوست، عکاسی، لبخند، اشتیاق، مسئولیتپذیری و البته آموزش... آموزش به بچهها! بچههایی که سهمشان از این دنیا بسیار اندک یا هیچ است.
در این کلمات، یک زندگیِ پاکِ عاشقانه نهفته است. اما اگر هزار بار آنها را بخوانی و در هم آمیزی و کنار هم بچینی، و اگر هزار قصه با آنها بنویسی و هر یک شاهکاری سترگ باشد، نمیتوانی یک دقیقه از شکوه انسانیت «سعیده» را در ذهنت مجسم کنی...
او که همیشه در پی آزادی و عدالت بود.
باید آنجا، در خانه علم، میبودی و او را غرق در کوشش برای تغییر زندگی بچهها میدیدی. باید او را در آن لحظات جادویی، میشنیدی، میخواندی و حس میکردی... وقتی لابلای همین روزهای معمولی و پراندوه، آیین زندگی را پاس میداشت و با هر آن چه در توانش بود، در پی دست یافتن کودکان به اکسیر آموزش و آگاهی، روز و شبش را به هم میدوخت.
سعیده مهربان حالا در پروازِ خود به ما مینگرد و از آنها که سعادت آشنایی و دوستی و همکاری با او را داشتهاند، کیست که همین حالا، حتی در همین هجرتِ غمبارش، صدای خنده او را نشنود و لبخند روشن او را نبیند و چراغی را که او برای ترویج آگاهی و دانش برافروخته، در سینه خود گرم و درخشان نیابد؟
آری! بعضی آدمها مانند سعیده، کیمیاگرند و در تنگنای تاریک همین زندگی کوتاه ملالتبار، با مسئولیت پذیری خود نسبت به سرنوشت دیگران، دریچههای شگفت انگیزی رو به مهر و نور و جاودانگی میگشایند.
برای خانواده این دوست و همراهِ شریف و نازنین، آرزوی صبر و آرامش داریم و نام او تا همیشه در قلبهای ما زنده خواهد بود.