ادمین جان داستان من برعکس مردمه
پسرم ۱۷ یه شب عموم ماموریت بود من نمیدونم چی گذشت تو سرم رفتم خونه اینا خوابیدم
ساعت سه شب بود هنوز کامل خوابم نبرده بود چشامو باز کردم دیدم پسر عموی قرمساقم کیرلخت بالا سرم وایساده پتو رو کشید دور سرم نگه داشت شلوارمو یکم کشید پایین سعی کرد بکنه تو که با ارنج زدم تو صورتش سه صب زمستون با زیرشلواری از خونشون در رفتم تا صب لرزیدم تا رفتم خونه
خواستم بگم مردم زن عموشونو میکنن ما پسرعمومون درمون میزاره کیر تو این شانس ناموسا
Admin jan:
😂😂😂پفیوز این چی بود
@ETERAFUCK
پسرم ۱۷ یه شب عموم ماموریت بود من نمیدونم چی گذشت تو سرم رفتم خونه اینا خوابیدم
ساعت سه شب بود هنوز کامل خوابم نبرده بود چشامو باز کردم دیدم پسر عموی قرمساقم کیرلخت بالا سرم وایساده پتو رو کشید دور سرم نگه داشت شلوارمو یکم کشید پایین سعی کرد بکنه تو که با ارنج زدم تو صورتش سه صب زمستون با زیرشلواری از خونشون در رفتم تا صب لرزیدم تا رفتم خونه
خواستم بگم مردم زن عموشونو میکنن ما پسرعمومون درمون میزاره کیر تو این شانس ناموسا
Admin jan:
😂😂😂پفیوز این چی بود
@ETERAFUCK