#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۰۵
سرم رو تکون دادم و گفتم:
_باشه، فقط خیلی اذیت نکنی...
_ای بابا، اختیار داری، من. پسر آرومیم...
لبخندی زدم و چیزی نگفتم، خیلی آروم شده بودم، و این خیلی عجیب بود...
به بیرون نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم، یعنی امیر الان کجاست ؟؟
کیان منو به خوونه جدیدم رسوند، با تعجب به خونه و محله نگاه کردم و گفتم:
_این خونه که خیلی گرونه، چرا اینجا گرفتی؟؟
_دیگه خواستم نزدیک خودم باشی..
_اما خیلی گرونه، پایین شهر میگرفتی...
_فکر پولش نباش دختر...
باحرص گفتم:
_کیاااانننن، همین چند دقیقه پیش گفتم بهت میخوام قوی باشم بعد تو...
سریع گفت:
_خب اینبار رو بیخیال، از این به بعد قوی باش...
_از دست تو...
با ذوق گفت:
_بیخیال ابن حرفا بیا داخلشو ببین بچه، یکم شوق و ذوق داشته باشع...
_والا اینجور که بوش میاد تو بیشتر ذوق داری تا من....
_از بس که ننگی، بیا داخل..
خندیدم و همراهش داخل رفتم،..
#پارت_۳۰۵
سرم رو تکون دادم و گفتم:
_باشه، فقط خیلی اذیت نکنی...
_ای بابا، اختیار داری، من. پسر آرومیم...
لبخندی زدم و چیزی نگفتم، خیلی آروم شده بودم، و این خیلی عجیب بود...
به بیرون نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم، یعنی امیر الان کجاست ؟؟
کیان منو به خوونه جدیدم رسوند، با تعجب به خونه و محله نگاه کردم و گفتم:
_این خونه که خیلی گرونه، چرا اینجا گرفتی؟؟
_دیگه خواستم نزدیک خودم باشی..
_اما خیلی گرونه، پایین شهر میگرفتی...
_فکر پولش نباش دختر...
باحرص گفتم:
_کیاااانننن، همین چند دقیقه پیش گفتم بهت میخوام قوی باشم بعد تو...
سریع گفت:
_خب اینبار رو بیخیال، از این به بعد قوی باش...
_از دست تو...
با ذوق گفت:
_بیخیال ابن حرفا بیا داخلشو ببین بچه، یکم شوق و ذوق داشته باشع...
_والا اینجور که بوش میاد تو بیشتر ذوق داری تا من....
_از بس که ننگی، بیا داخل..
خندیدم و همراهش داخل رفتم،..