⭕️جایگاهِ ضعیفِ EQ در زندگی ما
🔻تا انتها مطالعه کنید
🖋 محمود سریع القلم
چرا افراد در کشورهای جهانِ سوم مدرک میگیرند ولی عموماً شخصیت آنها خیلی تغییر نمیکند؟ مطالعۀ مقایسهای جوامعِ شرقِ آسیا و غرب اروپا به وضوح نشان میدهد که پیشرفت و توسعه یافتگی نه تنها تابعِ سطحِ علم و دانش بلکه شاید به مراتب مهمتر تحت سیطرۀ «بلوغ شخصیتی» است. فقط دانش و خصوصی سازی اقتصادی نیست که چین، کرۀ جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است بلکه «کنترلِ خشم»، «کنترلِ هیجان»، «آگاهی از احساساتِ خود»، «توان استدلالی فهمِ دیگران»، «توانِ پذیرشِ واقعیت»، «توانِ روحی انطباق پذیری»، «فهم خود از منظرِ دیگران» و «آمادگی برای خود ارزیابی» هم بسیار دخیل و تعیین کننده هستند.
این نوع تواناییها از تواناییهای مربوط به فیزیکدان، شیمیدان، ریاضیدان شدن و علوم هستهای و مهندسی بسیار متفاوت است. یکی از مهارتهای مهم زندگی، فهمِ شرایطِ طرفِ مقابل است حال این طرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازه دار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد و یا یک حکومتِ خارجی. این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند. به همین دلیل ممکن است فردی، دو مدرک دکتری از برجستهترین دانشگاههای جهان داشته باشد ولی از اینکه متوجه پیآمد واژههایی که در تعامل با دیگران به کار میگیرد، نباشد. دانش (Knowledge) و پردازش اطلاعات (Information Processing) یک نوع هوش میخواهد و مدیریت هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد. انگلیسیها میگویند اگر دو یا چند گروه با هم اختلاف دارند چرا خودروها را آتش میزنند، ساختمانها را تخریب میکنند، یکدیگر را به قتل میرسانند و واژههای ناپسند استفاده میکنند؟ آنها باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایرهای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند. چرا تخریب؟ چرا فحاشی؟ چرا خشونت؟
به همین دلیل در انگلستان بر خلاف فرانسه و روسیه، جنبشهای فعالِ اجتماعی، مدنی و سیاسی بوده ولی منجر به بهم ریختگی و فروپاشی سیستمی نشده است و شاید دلیل اصلی آن، مدیریتِ منطقی هیجان، احساس، خشم و ترس است.
مهمتر از درک دیگران، درک خود است. در مقابل واژۀ Introspection در دیکشنری آمده: An examination of one’s thoughts and feelings (ارزیابی اندیشهها و احساسات خود). یکی از تکالیفی که این نویسنده بعضاً به دانشجویانِ دکتری خود میدهد این است که: لطفا تا هفته آینده پنجاه صفحه در مورد خود بنویسید. در زمانهایی که این تمرین انجام شده، اغلب دانشجویان ثابت کردهاند که بعد از 6-5 صفحه متوقف شدهاند و در مورد خود بسیار کم میدانند.
چطور است که ما تا این حد باهم اختلاف داریم و بعد در خارج هم با همسایگان و غیرهمسایگان اختلافات بنیادی داریم؟ آیا به منابع نفت و گاز مربوط میشود؟ یا موقعیتِ جغرافیایی؟ به حمله مغولها مربوط میشود یا استعمار انگلستان؟ آیا ممکن است در مقابل، به نحوۀ فکر کردن و مدیریتِ روان و احساساتِ ما مربوط باشد؟ ویتنام با پنج قدرت رویارویی کرده است: چین، ژاپن، کره، فرانسه و آمریکا. امروز با حدودِ 97 میلیون نفرجمعیت، جغرافیایی کوچک (331211 کیلومتر مربع)، حکومتِ متمرکز کمونیستی و اقتدارگرا، تولید ناخالص داخلی آن بالغ بر 271 میلیارد دلار بوده و در جذب سرمایه گذاری خارجی موفق عمل کرده است. بحث کانونی میتواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خود محوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس میتوانند فهم از خود و دیگران را به شدت مخدوش کنند. تفاوت روسیه و چین هم در همین جاست. روسیه توانِ تولید مانند ژاپن را ندارد بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید میکند... چین از خود پرسید: غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟ پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود. چون جایگاه سخیفِ فقرِ خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد و در عین حال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند و طی سه دهه خود را به جایی رساند که هیچ کشوری امروز نمیتواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی (Emotional Quotient)EQ یا هوشِ (مدیریت) هیجان تعطیل است، آدمی متوجه نمیشود که کارها و سخنان او چه تاثیری بر اندیشه، عملکرد و روانِ طرف مقابل می گذارد و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند فرصتهای احتمالی تعامل و کنار آمدن را تخریب می کند. خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژۀ Compromise به معنای کوتاه آمدن و کنار آمدن به «سازش» در ادبیاتِ اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است! یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی نمود.
ادامه دارد ..
@deznn
🔻تا انتها مطالعه کنید
🖋 محمود سریع القلم
چرا افراد در کشورهای جهانِ سوم مدرک میگیرند ولی عموماً شخصیت آنها خیلی تغییر نمیکند؟ مطالعۀ مقایسهای جوامعِ شرقِ آسیا و غرب اروپا به وضوح نشان میدهد که پیشرفت و توسعه یافتگی نه تنها تابعِ سطحِ علم و دانش بلکه شاید به مراتب مهمتر تحت سیطرۀ «بلوغ شخصیتی» است. فقط دانش و خصوصی سازی اقتصادی نیست که چین، کرۀ جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است بلکه «کنترلِ خشم»، «کنترلِ هیجان»، «آگاهی از احساساتِ خود»، «توان استدلالی فهمِ دیگران»، «توانِ پذیرشِ واقعیت»، «توانِ روحی انطباق پذیری»، «فهم خود از منظرِ دیگران» و «آمادگی برای خود ارزیابی» هم بسیار دخیل و تعیین کننده هستند.
این نوع تواناییها از تواناییهای مربوط به فیزیکدان، شیمیدان، ریاضیدان شدن و علوم هستهای و مهندسی بسیار متفاوت است. یکی از مهارتهای مهم زندگی، فهمِ شرایطِ طرفِ مقابل است حال این طرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازه دار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد و یا یک حکومتِ خارجی. این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند. به همین دلیل ممکن است فردی، دو مدرک دکتری از برجستهترین دانشگاههای جهان داشته باشد ولی از اینکه متوجه پیآمد واژههایی که در تعامل با دیگران به کار میگیرد، نباشد. دانش (Knowledge) و پردازش اطلاعات (Information Processing) یک نوع هوش میخواهد و مدیریت هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد. انگلیسیها میگویند اگر دو یا چند گروه با هم اختلاف دارند چرا خودروها را آتش میزنند، ساختمانها را تخریب میکنند، یکدیگر را به قتل میرسانند و واژههای ناپسند استفاده میکنند؟ آنها باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایرهای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند. چرا تخریب؟ چرا فحاشی؟ چرا خشونت؟
به همین دلیل در انگلستان بر خلاف فرانسه و روسیه، جنبشهای فعالِ اجتماعی، مدنی و سیاسی بوده ولی منجر به بهم ریختگی و فروپاشی سیستمی نشده است و شاید دلیل اصلی آن، مدیریتِ منطقی هیجان، احساس، خشم و ترس است.
مهمتر از درک دیگران، درک خود است. در مقابل واژۀ Introspection در دیکشنری آمده: An examination of one’s thoughts and feelings (ارزیابی اندیشهها و احساسات خود). یکی از تکالیفی که این نویسنده بعضاً به دانشجویانِ دکتری خود میدهد این است که: لطفا تا هفته آینده پنجاه صفحه در مورد خود بنویسید. در زمانهایی که این تمرین انجام شده، اغلب دانشجویان ثابت کردهاند که بعد از 6-5 صفحه متوقف شدهاند و در مورد خود بسیار کم میدانند.
چطور است که ما تا این حد باهم اختلاف داریم و بعد در خارج هم با همسایگان و غیرهمسایگان اختلافات بنیادی داریم؟ آیا به منابع نفت و گاز مربوط میشود؟ یا موقعیتِ جغرافیایی؟ به حمله مغولها مربوط میشود یا استعمار انگلستان؟ آیا ممکن است در مقابل، به نحوۀ فکر کردن و مدیریتِ روان و احساساتِ ما مربوط باشد؟ ویتنام با پنج قدرت رویارویی کرده است: چین، ژاپن، کره، فرانسه و آمریکا. امروز با حدودِ 97 میلیون نفرجمعیت، جغرافیایی کوچک (331211 کیلومتر مربع)، حکومتِ متمرکز کمونیستی و اقتدارگرا، تولید ناخالص داخلی آن بالغ بر 271 میلیارد دلار بوده و در جذب سرمایه گذاری خارجی موفق عمل کرده است. بحث کانونی میتواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خود محوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس میتوانند فهم از خود و دیگران را به شدت مخدوش کنند. تفاوت روسیه و چین هم در همین جاست. روسیه توانِ تولید مانند ژاپن را ندارد بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید میکند... چین از خود پرسید: غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟ پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود. چون جایگاه سخیفِ فقرِ خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد و در عین حال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند و طی سه دهه خود را به جایی رساند که هیچ کشوری امروز نمیتواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی (Emotional Quotient)EQ یا هوشِ (مدیریت) هیجان تعطیل است، آدمی متوجه نمیشود که کارها و سخنان او چه تاثیری بر اندیشه، عملکرد و روانِ طرف مقابل می گذارد و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند فرصتهای احتمالی تعامل و کنار آمدن را تخریب می کند. خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژۀ Compromise به معنای کوتاه آمدن و کنار آمدن به «سازش» در ادبیاتِ اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است! یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی نمود.
ادامه دارد ..
@deznn