#پیام_ناشناس
(خواهش میکنم پیام منو بزارید چندبار پیام دادم و خیلی بد گیر کردم توی دوراهی)
سلام همگی امیدوارم حالتون خوب باشه
من خانمم 28 ساله. حدود سه سال با پسری تو رابطه بودم که یک سال ازم بزرگتره، مهربونه و خیلی دوستم داره دیدم خیلی جاها پشتم بوده و منو به خونوادش معرفی کرده منم دوسش دارم البته.
ولی وقتی باهاش وارد رابطه شدم اصلا حال خوبی نداشتم و به شدت افسرده بودم بخاطر اتفاقای دردناکی که برام افتاده بود و اصلا اونموقع توان ذهنی برای اینکه به آینده یا ازدواج فکرکنم رو نداشتم.
حالم بقدری بد بود که داروی ضد افسردگی مصرف می کردم و تحت نظر روانشناس بودم. همون دو سه روز اول رابطه هم بخاطر شرایط روحیم بهش گفتم که نمیخوام ادامه بدم ولی قبول نکرد. من حتی نمیتونستم خواسته های واقعیمو بهش بگم البته نه به اون که به هیچ کس. برای همین بر خلاف میلم باهم رابطه ی کامل داشتیم و من هربار رضایت نداشتن خودمو ابراز می کردم ولی اون با حرفاش قانعم میکرد شاید هم نمی کرد و من فقط توان ایستادن دربرابر چیزی که نمیخوامو نداشتم. البته دوست ندارم تصویر قربانی از خودم نشون بدم توی این قضیه، اون اصلا هیولا یا سو استفاده گر نبود، من توان بروز احساس واقعیمو نداشتم.
به هرحال چه این قضیه چه موارد دیگه که کمتر حاد بودن بین ما اتفاق افتاد و بارها خط قرمزای من شکسته شد و باعث شد اون اعتمادی که باید بهش داشته باشم به عنوان مرد زندگیم از بین بره. علاوه بر این وقتی یکم بهتر شدم دیدم هیچ تصمیمی برای ازدواج نداره و البته شرایطشو هم نداره، نه سربازی نه کار درست نه خونه و نه حتی پشتوانه ی خونوادگی. همین شد که دیگه نکشیدم و جدا شدم. بعدش اون خیلی سراغمو میگیره و میگه میخواد بیاد خواستگاری حتی مامانش با مامانم حرف زد ولی من خیلی دودلم.
من الان تقریبا 7 سالی هست که مجبورم خرج خانواده ی خودمو بدم و جای مرد خونواده باشم. بابام خیلی وقت پیش ما رو ول کرد و منمو دوتا خواهر کوچیک تر و مادرم، یعنی اصلا توان مالی هندل کردن زندگی رو ندارم که بگم اشکالی نداره که خونه نداره یا بی پوله و خودم حلش میکنم. من اون موقع نمیفهمیدم ولی الان فکر میکنم باید جوری ازدواج کنم که اگه قرار نیست دیگه کمک خونواده باشم براشون بار نشم تازه.
میدونم بهم ریخته نوشتم ولی باور کنید ذهن خودمم همینقد بهم ریختست و اصلا نمیتونم نظم بدم یا بگم دلیل اصلی دو دلیم بی پولیشه یا اون حس بی اعتمادی که نسبت بهش گرفتم قبلا و حتی منطقیه این دو دلی؟ یا زیاده خواهم؟
@ArHamsaraane
(خواهش میکنم پیام منو بزارید چندبار پیام دادم و خیلی بد گیر کردم توی دوراهی)
سلام همگی امیدوارم حالتون خوب باشه
من خانمم 28 ساله. حدود سه سال با پسری تو رابطه بودم که یک سال ازم بزرگتره، مهربونه و خیلی دوستم داره دیدم خیلی جاها پشتم بوده و منو به خونوادش معرفی کرده منم دوسش دارم البته.
ولی وقتی باهاش وارد رابطه شدم اصلا حال خوبی نداشتم و به شدت افسرده بودم بخاطر اتفاقای دردناکی که برام افتاده بود و اصلا اونموقع توان ذهنی برای اینکه به آینده یا ازدواج فکرکنم رو نداشتم.
حالم بقدری بد بود که داروی ضد افسردگی مصرف می کردم و تحت نظر روانشناس بودم. همون دو سه روز اول رابطه هم بخاطر شرایط روحیم بهش گفتم که نمیخوام ادامه بدم ولی قبول نکرد. من حتی نمیتونستم خواسته های واقعیمو بهش بگم البته نه به اون که به هیچ کس. برای همین بر خلاف میلم باهم رابطه ی کامل داشتیم و من هربار رضایت نداشتن خودمو ابراز می کردم ولی اون با حرفاش قانعم میکرد شاید هم نمی کرد و من فقط توان ایستادن دربرابر چیزی که نمیخوامو نداشتم. البته دوست ندارم تصویر قربانی از خودم نشون بدم توی این قضیه، اون اصلا هیولا یا سو استفاده گر نبود، من توان بروز احساس واقعیمو نداشتم.
به هرحال چه این قضیه چه موارد دیگه که کمتر حاد بودن بین ما اتفاق افتاد و بارها خط قرمزای من شکسته شد و باعث شد اون اعتمادی که باید بهش داشته باشم به عنوان مرد زندگیم از بین بره. علاوه بر این وقتی یکم بهتر شدم دیدم هیچ تصمیمی برای ازدواج نداره و البته شرایطشو هم نداره، نه سربازی نه کار درست نه خونه و نه حتی پشتوانه ی خونوادگی. همین شد که دیگه نکشیدم و جدا شدم. بعدش اون خیلی سراغمو میگیره و میگه میخواد بیاد خواستگاری حتی مامانش با مامانم حرف زد ولی من خیلی دودلم.
من الان تقریبا 7 سالی هست که مجبورم خرج خانواده ی خودمو بدم و جای مرد خونواده باشم. بابام خیلی وقت پیش ما رو ول کرد و منمو دوتا خواهر کوچیک تر و مادرم، یعنی اصلا توان مالی هندل کردن زندگی رو ندارم که بگم اشکالی نداره که خونه نداره یا بی پوله و خودم حلش میکنم. من اون موقع نمیفهمیدم ولی الان فکر میکنم باید جوری ازدواج کنم که اگه قرار نیست دیگه کمک خونواده باشم براشون بار نشم تازه.
میدونم بهم ریخته نوشتم ولی باور کنید ذهن خودمم همینقد بهم ریختست و اصلا نمیتونم نظم بدم یا بگم دلیل اصلی دو دلیم بی پولیشه یا اون حس بی اعتمادی که نسبت بهش گرفتم قبلا و حتی منطقیه این دو دلی؟ یا زیاده خواهم؟
@ArHamsaraane