ادامه خاطره 👇
مدتی گذشت سوار ماشین شده راهی سراب شدیم و مرغ را مستقیماً پیش مرحوم میر ممد چاووشی که در خیابان پهلوی حول و خوش مسجد حاجی سلطان قهوه خانه داشت برای فروش بردیم.مرحوم میرممد جلو قهوه خانه به کار خرید و فروش مرغ و کفتر نیز اشتغال داشت،مرغ را فروخته و پول را بین خود تقسیم کرده به خانه رسیدیم.
ساعتی گذشت مرحوم مادرم با صورتی برافروخته و «کیلکه لرین یولا یولا» آمد.
🫣🫣🫣
چشمتان روز بد نبیند.
نگو مرغه مال گول خانیم بوده و از میان دهها و شاید صد و خرده ای مرغ از بدشانسی، به تور پسر عمو و تصور اینکه مال جققاست خورده و بردیم فروختیم پولش را هم تقسیم کردیم.
گول خانیم پرسان پرسان دنبال مرغش میاد مرکز روستا،آنجا گفته میشود پسران حاج علی آقا مرغتو بردند! تصادفا مادر بزرگ ما(مرحومه کالبای ننه) که همانجا منتظر ماشین برای مراجعت به سراب بوده متوجه ماجرا شده و مادرم را خبر میکند
🔘🔘🔘
حالا چکار باید کرد؟
دو روز پیش دار و ندار خود را نثار این خانواده فقیر کردیم امروز مرغشان را به اشتباه دزدیدیم!
خوشبختانه پول ها دست نخورده بود.
تا صبح نخوابیدم با اینکه سنی نداشتیم ولی از آبروریزی و بی حیثیت شدن بشدت میترسیدم
رضا را بیدار کردم و قبل از طلوع آفتاب جلو قهوه خانه میرممد بودیم.تا آمد قهوه خانه را باز کندموضوع را گفتم.
پول را پس داده مرغ را داخل پاکت سیمانی گذاشته با اولین سرویس پادگان حرکت کردیم آخرین ایستگاه که همان پادگان سراب«بابک» باشد پیاده شدیم و از بیراهه با پای پیاده و پاکتِ مرغ زیر بغل به سمت آغمیون راه افتادیم.
🔅🔅🔆
نزدیکی آغمیون( منطقه یاماش) که رسیدیم به رضا گفتم برای آنکه جلب توجه نشود من اینجا میمانم و تو مرغ را برده و از بالای دیوار باغ رها کن و بلافاصله برگرد تا کسی ما را نبیند.بقیه را مرغ و گول خانیم میدانند!
از دور دیدم مشد امید پیل بالا( حاج امید بعدی) سد راه رضا شد و با او چاق سلامتی کرد و من از شدت ترس داشتم بیهوش میشدم که بخیر گذشت و بیچاره رضا پس از رها کردن مرغ بلافاصله برگشت و دوباره مسیر پیاده را با تنی خسته و پاهایی تاول زده به سمت پادگان رفته و به شهر برگشتیم.
راستی چرا مرغ گول خانیم داخل باغ ما بوده؟
و چرا به اشتباه دزدیده شد؟
📣📣📣
زیرا نهر آبی که از داخل باغ ما عبور میکرد در انتهای جنوبی بواسطه «گولوف» به ملک بعدی متصل میشد و ساعات و ایامی که آب نداشت محل عبور و مرور مرغ گول خانیم بوده!
✍ غلامعلی خدنگی ۱۴۰۳/۰۲/۲۳
🔹 @Anayurdumsarab 🔹
مدتی گذشت سوار ماشین شده راهی سراب شدیم و مرغ را مستقیماً پیش مرحوم میر ممد چاووشی که در خیابان پهلوی حول و خوش مسجد حاجی سلطان قهوه خانه داشت برای فروش بردیم.مرحوم میرممد جلو قهوه خانه به کار خرید و فروش مرغ و کفتر نیز اشتغال داشت،مرغ را فروخته و پول را بین خود تقسیم کرده به خانه رسیدیم.
ساعتی گذشت مرحوم مادرم با صورتی برافروخته و «کیلکه لرین یولا یولا» آمد.
🫣🫣🫣
چشمتان روز بد نبیند.
نگو مرغه مال گول خانیم بوده و از میان دهها و شاید صد و خرده ای مرغ از بدشانسی، به تور پسر عمو و تصور اینکه مال جققاست خورده و بردیم فروختیم پولش را هم تقسیم کردیم.
گول خانیم پرسان پرسان دنبال مرغش میاد مرکز روستا،آنجا گفته میشود پسران حاج علی آقا مرغتو بردند! تصادفا مادر بزرگ ما(مرحومه کالبای ننه) که همانجا منتظر ماشین برای مراجعت به سراب بوده متوجه ماجرا شده و مادرم را خبر میکند
🔘🔘🔘
حالا چکار باید کرد؟
دو روز پیش دار و ندار خود را نثار این خانواده فقیر کردیم امروز مرغشان را به اشتباه دزدیدیم!
خوشبختانه پول ها دست نخورده بود.
تا صبح نخوابیدم با اینکه سنی نداشتیم ولی از آبروریزی و بی حیثیت شدن بشدت میترسیدم
رضا را بیدار کردم و قبل از طلوع آفتاب جلو قهوه خانه میرممد بودیم.تا آمد قهوه خانه را باز کندموضوع را گفتم.
پول را پس داده مرغ را داخل پاکت سیمانی گذاشته با اولین سرویس پادگان حرکت کردیم آخرین ایستگاه که همان پادگان سراب«بابک» باشد پیاده شدیم و از بیراهه با پای پیاده و پاکتِ مرغ زیر بغل به سمت آغمیون راه افتادیم.
🔅🔅🔆
نزدیکی آغمیون( منطقه یاماش) که رسیدیم به رضا گفتم برای آنکه جلب توجه نشود من اینجا میمانم و تو مرغ را برده و از بالای دیوار باغ رها کن و بلافاصله برگرد تا کسی ما را نبیند.بقیه را مرغ و گول خانیم میدانند!
از دور دیدم مشد امید پیل بالا( حاج امید بعدی) سد راه رضا شد و با او چاق سلامتی کرد و من از شدت ترس داشتم بیهوش میشدم که بخیر گذشت و بیچاره رضا پس از رها کردن مرغ بلافاصله برگشت و دوباره مسیر پیاده را با تنی خسته و پاهایی تاول زده به سمت پادگان رفته و به شهر برگشتیم.
راستی چرا مرغ گول خانیم داخل باغ ما بوده؟
و چرا به اشتباه دزدیده شد؟
📣📣📣
زیرا نهر آبی که از داخل باغ ما عبور میکرد در انتهای جنوبی بواسطه «گولوف» به ملک بعدی متصل میشد و ساعات و ایامی که آب نداشت محل عبور و مرور مرغ گول خانیم بوده!
✍ غلامعلی خدنگی ۱۴۰۳/۰۲/۲۳
🔹 @Anayurdumsarab 🔹