#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_104
وای بلندی گفتم اب سریع بستم
کوکب خانوم دویید سمتم
_چیشد؟؟؟
با غضب رو ازش گرفتم گوشیم برداشتم
بدبخت شدم
رسما بدبخت شدم
باورم نمیشد تو یه لحظه گوشیم به فنا رفت
_ای بابا حواست کجاست دختر!
دندون روی هم سابیدم
_کوکب خانوم شما حواسم پرت کردی
_بسمه الله من فقط حرف اقارو بهت رسوندم
نکنه دست دلت برای آقا رفته اینجوری هول کردی
خواستم بگم گور پدر خودت و آقات اما جلوی دهنم گرفتم
_گوشیم به فنا رفت
_اشکال نداره یکی دیگه میگیری
چقدر سخت بود مراعات سنش بکنم
از کنارش رد شدم پیشبند با حرص در اوردم کنار سینک انداختم
قطعا سوخته بود
همون اول ازدواجم جابرخان گوشی برام گرفت
همینجوریشم داغون شده بود حالا هم که تو یه سینک پر از آب افتاده بود دیگه هیچ امیدی بهش نداشتم
پشت در اتاق مدیریت وایسادم دم عمیقی گرفتم
تقهای به در زدم
#طلا
#پارت_104
وای بلندی گفتم اب سریع بستم
کوکب خانوم دویید سمتم
_چیشد؟؟؟
با غضب رو ازش گرفتم گوشیم برداشتم
بدبخت شدم
رسما بدبخت شدم
باورم نمیشد تو یه لحظه گوشیم به فنا رفت
_ای بابا حواست کجاست دختر!
دندون روی هم سابیدم
_کوکب خانوم شما حواسم پرت کردی
_بسمه الله من فقط حرف اقارو بهت رسوندم
نکنه دست دلت برای آقا رفته اینجوری هول کردی
خواستم بگم گور پدر خودت و آقات اما جلوی دهنم گرفتم
_گوشیم به فنا رفت
_اشکال نداره یکی دیگه میگیری
چقدر سخت بود مراعات سنش بکنم
از کنارش رد شدم پیشبند با حرص در اوردم کنار سینک انداختم
قطعا سوخته بود
همون اول ازدواجم جابرخان گوشی برام گرفت
همینجوریشم داغون شده بود حالا هم که تو یه سینک پر از آب افتاده بود دیگه هیچ امیدی بهش نداشتم
پشت در اتاق مدیریت وایسادم دم عمیقی گرفتم
تقهای به در زدم