- به استاد بگو برات نوار بهداشتی بخره، خجالت نداره که دختر!
ویان با شرم لب گزید:
- زشته آخه... چطوری راجع به همچین مسئله خصوصی و زشتی باهاش حرف بزنم؟
پروانه که آن سوی خط بود گفت:
- همچین میگی خصوصی و زشت انگار میخوای بگی برات کاندوم بخره بیاره!
ویان هین بلندی کشید و چشم درشت کرد.
- خاک به سرم... شما دختر شهریا قشنگ حیا رو خوردین آبرو رو تف کردین... ما اگه توی روستا حتی اسم شوهر قانونی و شرعیمونو بیاریم جلوی مردهای خانوادهمون باید از شرم بمیریم... همه تف و لعنتمون میکنن...
پروانه آزادانه میخندد و میگوید:
- حالا نگفتم واقعا بگی کاندوم برات بخره که اینجوری داغ کردی دختر. یه نوار بهداشتی سادهست. نکنه اینم توی روستاتون بد میدونن؟
ویان از شدت دل درد روی شکم خم شد و با ناله جواب داد:
- آ.. ره... اصلا نباید هیچ مردی بفهمه پریود شدیم. اگه یه موقعی هم یکی بفهمه تا چند ماه دیگه نباید جلوش آفتابی بشی چون دیگه زمان عادت ماهانهتو فهمیده و این یعنی آخر بیحیایی... حتی اگه پدر یا برادرمون باشه...
پروانه دلسوزانه جواب داد:
- بمیرم برات... چقدر سخت بوده اونجا زندگی... خدا خیرِ استاد خسروشاهی رو بده که از اون جهنم نجاتت داد.
ویان از درد نفسش داشت بند می آمد.
- چی کار کنم پروانه؟ خیلی درد دارم...
- بابا به استاد بگو دیگه. غریبه که نیست، پسرعموته!
- نه... نمیتونم بهش بگم... زشته... روم نمیشه...
- خب میخوای چی کار کنی؟ همه جا رو کثیف میکنی که دختر!
- فعلا یکی از تیشرتامو تا زدم گذاشتم توی شورتم... روی سرامیکا هم نشستم که اگه خونریزیم زیاد بود یه موقع مبل و فرش کثیف نشه...
فرش و مبلاش خیلی گرونن....
ناگهان هم زمان با باز شدن در، زیر شکم ویان تیر کشید و از شدت دردش موبایل از دستش افتاد و خودش هم روی زمین مچاله شد.
وریا با دیدن این صحنه با نگرانی به سمت او دوید و کنارش روی سرامیک ها زانو زد.
- چی شده ویان؟ ویان...
صدای پروانه که داشت بلند بلند ویان را صدا میزد به گوش وریا رسید و چشمش به موبایل روشن او افتاد.
روی اسپیکر گذاشتش و گفت:
- شما کی هستی؟ چی به ویان گفتی که اینجوری روی زمین مچاله شده گریه میکنه؟
پروانه نفس راحتی کشید و جواب داد:
- وای خداروشکر شما اومدین خونه استاد. من پروانه محبی هستم از دانشجوهاتون و البته دوست ویان جون.
هرچند به ویان سفارش کرده بود در دانشگاه نباید کسی بفهمد که آنها با هم فامیل هستند و با هم زندگی میکنند ولی الان با این اوضاع وقت سرزنش کردن نبود.
با اخم گفت:
- خب خانم محبی، میشنوم! چی شده ویان؟ چی گفتین بهش که اینجوری به هم ریخته؟!
- استاد من چیزی نگفتم... ویان حالش خوب نیست...
- چشه؟!
با اینکه به ویان میگفت خیلی راحت این قضیه را به استاد بگوید اما حالا خودش رویش نمیشد...
همان لحظه چشم وریا به لکهی از خون افتاد که روی سرامیک ها مثل یک توپ تنیس مالیدع شده بود...
- یا خدا... ویان... خانم محبی ویان چی شده؟
پروانه با من من گفت:
- راستش... راستش ویان پریود شده... روش نمیشد به شما بگه...
- باشه، ممنون که شما گفتید.
تماس را قطع کرد و ویان را بلند کرد و یه آغوش گرفت.
- آخه دختر خوب چرا روی سرامیکا دراز کشیدی. سرده دردتو بیشتر میکنه!
ویان با گریه و خجالت پاهایش را ییشتر به هم چسباند و نالید:
- اخه... نخواستم مبل و فرش ها کثیف بشن..
وریا با اخم گفت:
- نوار بهداشتی نداری؟! برای همینه پس سرامیکا رد خون افتاده!
اولا چرا به من نگفتی برات نوار بهداشتی بخرم؟ دوما مبل و فرش فدای یه تار موهات...
سپس دست زیر زانوهای دخترک گذاشت و بلندش کرد که ویان از خجالت سر به سینه اش چسباند و گفت:
- تو رو خدا منو بذارین زمین... لباساتون کثیف میشه...
وریا روی موهایش را بوسید و لب زد:
- خجالت نکش ویان ما محرمیم... اون صیغه محرمیت رو که یادت نرفته. من شوهرت محسوب میشم. باید همه چیزو بهم بگی. ببخش که ازت غافل بودم...
ویان را روی کاناپه گذاشت و مهربانانه ادامه داد:
- میرم برات نواربهداشتی و کاندوم بخرم.
چشمان ویان درشت شد و به تته پته افتاد.
- چــــــی؟ کـ... کا...
وریا با لبخندی شیطنت آمیز چشمک زد:
- نوار بهداشتی واسه این هفت روز که چراغ قرمزه، کاندوم واسه 23روز چراغ سبزه.
زنمی خانم، زن استاد خسروشاهی! رابطه جنسی که داشته باشی درد پریودیت هم کم میشه عزیزم.
https://t.me/+iyIcrrhHg7FiNzJkhttps://t.me/+iyIcrrhHg7FiNzJkhttps://t.me/+iyIcrrhHg7FiNzJkhttps://t.me/+iyIcrrhHg7FiNzJkhttps://t.me/+iyIcrrhHg7FiNzJkبه نام خدا
اینجا یه دختر روستایی ساده دل داریم و یه پسر شهری تخس اما غیرتی که دخترعمو پسرعمو هستن و استاد دانشجو هم هستن🌚
به خاطر یه ازدواج صوری مجبورن با هم زندگی کنن. 💍😉
شیطونیا و غیرتی بازیای استاد جذااابمون خوندن داره😈🔥