#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_92
مالک غیرمنتظره دستش روی سرم گذاشت و حین نوازشش گفت
_لطفا کارت ویزیت مطبتون بدید تو این هفته میایم
سینههاشم درد میکنه
دوس داشتم زمین دهن باز کنه و من ببلعه
زنه با محبت هر دومون نگاه کرد حتما پیش خودش میگفت چه مرد عاشقی
اگه میفهمید ما از هم طلاق گرفتیم و مالک دشمن خونیه منه قطعا سکته میکرد!
_چشم حتما..شیر میدی به دخترت؟
_نه
_چرا؟
منتظر به مالک نگاه کردم تا ببینم چه جوابی داره به زنه بده
اما اون برخلاف تصورم حرفی از اینکه ما طلاق گرفتیم نزد
_شیر مادرش دوست نداره،به شیرخشک بیشتر واکنش نشون میده
زنه نگاه عجیبی بهمون انداخت
_درسته بعضی بچه ها برعکسن کلا
پس این هفته بیاید مطب تا بهتر بتونم کمکتون کنم، اگه با من امری ندارید برم
وقتی سرمم در اوردن آروم کفشام پوشیدم
بعد از رفتنشون مالک دوباره سرد و خشک شد
_راه بیوفت!
رمان جدید نویسنده 🔞🔥👇🏼https://t.me/+uyAQmWx1DYc2MGI0