شبی مهتابی بود و جنگل در سکوتی اعجاببرانگیز دستوپا میزد. تهیونگ در میان درختان سر به فلککشیده قدمبهقدم حرکت میکرد و ردای سفیدش در نور نقرهفام مهتاب میدرخشید. او میدانست و میخواست که اینجا باشد، قلبش او را به این سو کشانده بود.
به ناگه صدای بالهایی در هوا پیچید. تهیونگ ایستاد و به آسمان نگاه کرد. جونگکوک بود با بالهای سیاهش که او را شبیه به فرشتهای سقوطکرده جلوه میدادند. او آرام روی زمین فرود آمد و تهیونگ فکر کرد، چشمانش چه برق عجیبی دارد! انگار هزارانهزار راز در خود نهفته است.
- میدونستم میآی...
تهیونگ لبخندی زد و یک قدم جلو آمد.
- تو همیشه من رو صدا میزنی، حتی وقتی که ازم دور باشی.
جونگکوک به او نزدیک شد. فاصلهای میانشان باقینمانده بود. بالهایش تهیونگ را در بر گرفتند؛ همانند پوششی که او را از دنیا جدا میکرد.
- چون تو نیمهی گمشدهی منی تهیونگ؛ حتی اگه به دنیای دیگهای تعلق داشته باشیم.
تهیونگ آرام دستش را بالا برد و گونهی جونگکوک را نوازش کرد.
- و من برای همیشه دنبال تو میگردم. حتی اگه این جستجو تا ابد ادامه پیدا کنه.
❘ #Kookv ❘ #Imagine ❘ #NICE ❘
⊹𖡡 @TK_land 𓂃⊹₊•˖
به ناگه صدای بالهایی در هوا پیچید. تهیونگ ایستاد و به آسمان نگاه کرد. جونگکوک بود با بالهای سیاهش که او را شبیه به فرشتهای سقوطکرده جلوه میدادند. او آرام روی زمین فرود آمد و تهیونگ فکر کرد، چشمانش چه برق عجیبی دارد! انگار هزارانهزار راز در خود نهفته است.
- میدونستم میآی...
تهیونگ لبخندی زد و یک قدم جلو آمد.
- تو همیشه من رو صدا میزنی، حتی وقتی که ازم دور باشی.
جونگکوک به او نزدیک شد. فاصلهای میانشان باقینمانده بود. بالهایش تهیونگ را در بر گرفتند؛ همانند پوششی که او را از دنیا جدا میکرد.
- چون تو نیمهی گمشدهی منی تهیونگ؛ حتی اگه به دنیای دیگهای تعلق داشته باشیم.
تهیونگ آرام دستش را بالا برد و گونهی جونگکوک را نوازش کرد.
- و من برای همیشه دنبال تو میگردم. حتی اگه این جستجو تا ابد ادامه پیدا کنه.
❘ #Kookv ❘ #Imagine ❘ #NICE ❘
⊹𖡡 @TK_land 𓂃⊹₊•˖