«همونطور بیکار نشین یکییهدونه. بلند شو یه دستی به سروروی خونه بکشیم؛ گلدونها رو آب بدیم، پنجرهها رو باز کنیم! بلند شو جونگکوکم، تنبلی بسه.»
آستینهاش رو بالا داد، نگاهش رو از پسر مومشکی گرفت و سپس به گردوخاک روی تلویزیون و گیاه سانسوریا چشم دوخت:
«این گلدون رو تولدت خریدم، یادته؟ یادمه که چقدر بابتش خوشحال بودی؛ چقدر ذوق داشتی که هرروز باهاش حرف بزنی... هنوز هم حرف میزنی؟ میگن گلها نیاز به محبت دارن؛ باید باهاشون رفیق شد و نذاشت که تنها بمونن.»
لبخندی به گیاه موردعلاقهی پسر کوچکتر زد و دستمالش رو از روی مانیتور تلویزیون برداشت و بهسمت قاب عکس رفت.
«آه... شیشهی عکست همیشه روش خاک میشینه؛ فرصت نمیکنی تمیزش کنی پسرم؟ اشکالی نداره، من انجامش میدم... مثل هربار، مثل همیشه و تا ابد. یادته شیشههای عینکت رو پاک میکردم و تو سرم غر میزدی که تمیزن؟ الان نگاه کن؛ نشستی پشت شیشهی یک قاب و داری تماشام میکنی، بدون اینکه کمکم کنی!»
تلخندش غلیظتر شد و بوسهای لرزون روی پیشانیاش نشوند:
«کاش بیای پسرِ من؛ دوباره برگرد و سرم غر بزن جونگکوکم...»
❘ #Vkook ❘ #Imagine ❘ #Moonsan ❘
⊹𖡡
@TK_land 𓂃⊹₊•˖