Репост из: ༺ڪـهـربـا༻
#Part263
-این همون دختره ست که نزدیک بود بچه ش سقط بشه؟
میشنوم و خودم را به خوابیدن زده ام. صدایشان نزدیک است و اشک در چشمانم حلقه میزند.
-آره... میگن شوهره دست بزن داره این بدبختو گرفته زده. انگار نمیدونسته زنش بارداره. وقتی هم فهمید زنش بارداره یه حالی شده بود که نگم برات.
-همون پسره که کل بیمارستانو گذاشته بود رو سرش؟ بهش نمیخورد زنشو زده باشه که! خیلی ادای عاشقا رو در میآورد.
فکم قفل میشود و قطره ای اشک از چشمانم سر میخورد.
-آره حتی خودم دیدم داشت گریه میکرد. خدا شفاش بده. میگیره زنشو میزنه بعد گریه میکنه؟ بنده خدا این طفل معصوم و نطفه تو شکمش!
پس باردار بودم! تمام این مدت باردار بودم. وقتی انگ خیانت بهم زد و مرا تحقیر کرد و به باد کتک گرفت، بچه اش را درون شکمم داشتم.
چشمانم که باز میشود، پرستار سریع متوجه میشود:
-خانم خانما بیدار شدی؟ شوهرت کشت ما رو انقد سراغتو گرفت!
سیاوش؟ سیاوش سراغم را گرفت؟ حتما به خاطر نطفه داخل رحمم حالم برایش مهم شده بود.
بی حرف چشمانم را میبندم و دقایقی میگذرد. این بار وقتی صدای باز و بسته شدن در را میشنوم، هیچ تلاشی برای باز کردن چشمانم نمیکنم. اما....
اما بوی عطر تلخش زیر بینی ام مینشیند و تمام وجودم میلرزد. او آمده سراغم. کاش نمیفهمید بیدار شده ام. او آمده و تمام تنم به لرزه افتاده.
-میدونم بیداری... باز کن چشماتو!
لحنش ترسناک شده یا من از او میترسم؟
نفس گرمش روی صورتم میخورد و ناخودآگاه چشمان خیس و لرزانم را باز میکنم.
نگاه تلخ و پوزخندش اولین چیزیست که از او میبینم.
-بچه ی منو تو شکمت داشتی و رفتی با آرمین؟ نطفه من تو رحمته و بهم خیانت کردی؟
لبانم میلرزد و پوزخندی میزند:
-کُشتی منو لیلی... نابودم کردی با کارت. میدونی میخوام باهات چیکار کنم؟
چشمان سیاه و براقش را به منِ ترسیده میدوزد و نزدیک تر میآید. حالا شراره های آتش را بهتر میتوانم در نگاهش ببینم.
-گفته بودم میخوام ذره ذره آدمت کنم؟ ذره ذره رامت کنم؟ عین بچه ای که تازه میخواد تربیت بشه؟
گفته بود! اما حالا هزار برابر بیشتر از حرفش میترسم. او دیوانه شده و تقاص عشق دیوانه وارش به خودم را میخواهد از خودم بگیرد.
-انقدر آدمت میکنم که دلت برای حالِ الآنت تنگ بشه لیلی. دلت برای سیاوش عاشقی که یه روز جونشم برات میداد و الان فقط به فکر انتقامه تنگ بشه.
لرزان مینالم:
-چطوری میتونی انقدر بی رحم باشی؟
طره ای از موهایم را پشت گوشم رانده و پچ میزند:
-انقدر بی رحم میشم که سیاوشِ عاشق از یادت بره!
از حرفش دلم به هم میپیچد و با تیری که زیر دلم میکشد، آخ پر دردی میگویم و اشک از چشمانم سرازیر میشود.
میبینم لحظه ای هول میشود و فریاد گونه پرستار را صدا میکند. چشمان به خون نشسته و سرخش را میبینم و میدانم این تازه شروع انتقامِ او از من است. انتقامی که اگر بفهمد من بی گناه بوده ام و پاکی ام به او ثابت شود، این من هستم که او را نمیبخشم.
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
❌به علت ژانر خاص و صحنه های خشن مناسب افراد زیر 18 سال نمیباشد❌🔞
بنر فیک نیست و پارت واقعی رمانه
بزن لینک ادامه رو بخون🫣
-این همون دختره ست که نزدیک بود بچه ش سقط بشه؟
میشنوم و خودم را به خوابیدن زده ام. صدایشان نزدیک است و اشک در چشمانم حلقه میزند.
-آره... میگن شوهره دست بزن داره این بدبختو گرفته زده. انگار نمیدونسته زنش بارداره. وقتی هم فهمید زنش بارداره یه حالی شده بود که نگم برات.
-همون پسره که کل بیمارستانو گذاشته بود رو سرش؟ بهش نمیخورد زنشو زده باشه که! خیلی ادای عاشقا رو در میآورد.
فکم قفل میشود و قطره ای اشک از چشمانم سر میخورد.
-آره حتی خودم دیدم داشت گریه میکرد. خدا شفاش بده. میگیره زنشو میزنه بعد گریه میکنه؟ بنده خدا این طفل معصوم و نطفه تو شکمش!
پس باردار بودم! تمام این مدت باردار بودم. وقتی انگ خیانت بهم زد و مرا تحقیر کرد و به باد کتک گرفت، بچه اش را درون شکمم داشتم.
چشمانم که باز میشود، پرستار سریع متوجه میشود:
-خانم خانما بیدار شدی؟ شوهرت کشت ما رو انقد سراغتو گرفت!
سیاوش؟ سیاوش سراغم را گرفت؟ حتما به خاطر نطفه داخل رحمم حالم برایش مهم شده بود.
بی حرف چشمانم را میبندم و دقایقی میگذرد. این بار وقتی صدای باز و بسته شدن در را میشنوم، هیچ تلاشی برای باز کردن چشمانم نمیکنم. اما....
اما بوی عطر تلخش زیر بینی ام مینشیند و تمام وجودم میلرزد. او آمده سراغم. کاش نمیفهمید بیدار شده ام. او آمده و تمام تنم به لرزه افتاده.
-میدونم بیداری... باز کن چشماتو!
لحنش ترسناک شده یا من از او میترسم؟
نفس گرمش روی صورتم میخورد و ناخودآگاه چشمان خیس و لرزانم را باز میکنم.
نگاه تلخ و پوزخندش اولین چیزیست که از او میبینم.
-بچه ی منو تو شکمت داشتی و رفتی با آرمین؟ نطفه من تو رحمته و بهم خیانت کردی؟
لبانم میلرزد و پوزخندی میزند:
-کُشتی منو لیلی... نابودم کردی با کارت. میدونی میخوام باهات چیکار کنم؟
چشمان سیاه و براقش را به منِ ترسیده میدوزد و نزدیک تر میآید. حالا شراره های آتش را بهتر میتوانم در نگاهش ببینم.
-گفته بودم میخوام ذره ذره آدمت کنم؟ ذره ذره رامت کنم؟ عین بچه ای که تازه میخواد تربیت بشه؟
گفته بود! اما حالا هزار برابر بیشتر از حرفش میترسم. او دیوانه شده و تقاص عشق دیوانه وارش به خودم را میخواهد از خودم بگیرد.
-انقدر آدمت میکنم که دلت برای حالِ الآنت تنگ بشه لیلی. دلت برای سیاوش عاشقی که یه روز جونشم برات میداد و الان فقط به فکر انتقامه تنگ بشه.
لرزان مینالم:
-چطوری میتونی انقدر بی رحم باشی؟
طره ای از موهایم را پشت گوشم رانده و پچ میزند:
-انقدر بی رحم میشم که سیاوشِ عاشق از یادت بره!
از حرفش دلم به هم میپیچد و با تیری که زیر دلم میکشد، آخ پر دردی میگویم و اشک از چشمانم سرازیر میشود.
میبینم لحظه ای هول میشود و فریاد گونه پرستار را صدا میکند. چشمان به خون نشسته و سرخش را میبینم و میدانم این تازه شروع انتقامِ او از من است. انتقامی که اگر بفهمد من بی گناه بوده ام و پاکی ام به او ثابت شود، این من هستم که او را نمیبخشم.
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
https://t.me/+OCKxKp0MlhxiODk0
❌به علت ژانر خاص و صحنه های خشن مناسب افراد زیر 18 سال نمیباشد❌🔞
بنر فیک نیست و پارت واقعی رمانه
بزن لینک ادامه رو بخون🫣