#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_253
_کونتو بندازی بیرون یعنی خوب شد؟ برو یه چیز درست و درمون بپوش ملودی تا اعصاب منو بهم نریختی.
چونه مو با اون یکی دستش گرفت و تو صورتم توپید:
_اینجا ایران نه دبی یا هرجای دیگه بودی! من حوصله بچه بازی ندارم که بیفتم دنبالت تو این پاسگاه و اون پاسگاه.
پوف کلافه ای کشیدم.
خودش از داخل چمدون یه تیشرت لانگ دیگه به زور تنم کرد که باسنم رو پوشوند و شال رو پوشیده تر روی سرم گذاشت.
انگار با اومدنش تو ایران یه آدم دیگه شده بود خب بهش حق میدادم اینجا قانون هاش فرق میکرد.
سوار ماشینی که از قبل خریده بود شدیم و اون به سمت مقصدی که نمیدونم کجاست، حرکت کرد.
_قرص ضد بارداری نخوری!
دست به سینه شدم و به رو به رو خیره شدم.
با اینکه هیچوقت چیزی که باعث جلوگیری بارداری بشه رو نمیخوردم ولی خب چون از شاپور از قبل حرص داشتم جوابی بهش ندادم.
_الان کجا داریم میریم؟
_به سمت شرکتی که قراره اینجا افتتاح کنم!
با چیزی که شنیدم ابروهام از شدت تعجب بالا پریدن.
میخواست اینجاهم شرکت افتتاح کنه؟ ماشین با ورود به خاکی ها و جلوی ساختمون نیمه کاره که توقف کرد، فهمیدم اصلا شوخی نداره.
#پارت_253
_کونتو بندازی بیرون یعنی خوب شد؟ برو یه چیز درست و درمون بپوش ملودی تا اعصاب منو بهم نریختی.
چونه مو با اون یکی دستش گرفت و تو صورتم توپید:
_اینجا ایران نه دبی یا هرجای دیگه بودی! من حوصله بچه بازی ندارم که بیفتم دنبالت تو این پاسگاه و اون پاسگاه.
پوف کلافه ای کشیدم.
خودش از داخل چمدون یه تیشرت لانگ دیگه به زور تنم کرد که باسنم رو پوشوند و شال رو پوشیده تر روی سرم گذاشت.
انگار با اومدنش تو ایران یه آدم دیگه شده بود خب بهش حق میدادم اینجا قانون هاش فرق میکرد.
سوار ماشینی که از قبل خریده بود شدیم و اون به سمت مقصدی که نمیدونم کجاست، حرکت کرد.
_قرص ضد بارداری نخوری!
دست به سینه شدم و به رو به رو خیره شدم.
با اینکه هیچوقت چیزی که باعث جلوگیری بارداری بشه رو نمیخوردم ولی خب چون از شاپور از قبل حرص داشتم جوابی بهش ندادم.
_الان کجا داریم میریم؟
_به سمت شرکتی که قراره اینجا افتتاح کنم!
با چیزی که شنیدم ابروهام از شدت تعجب بالا پریدن.
میخواست اینجاهم شرکت افتتاح کنه؟ ماشین با ورود به خاکی ها و جلوی ساختمون نیمه کاره که توقف کرد، فهمیدم اصلا شوخی نداره.