#خـانـه_جـنـسـی🫦💦
#پـارت_388
پدرم عصبی نگاهش رو از پریسا گرفت و چمدون رو عصبی روی زمین کوبید و داد زد:
_من به تو خیانت نکردم پریسا! منه احمق اون موقع یه گهی خوردم تا الان هزار بار جواب پس دادم.
محکم به سینه اش کوبید و موهای نیمچه سفیدش روی پیشونیش ریخت و غرید:
_اون از نازنین که مُرد و اینم از این بچه که دیگه منو به عنوان پدرش قبول نداره حالا توهم میخواهی ول کنی بری.
نگاهم رو تو خونه ای که خیلی کوچیک تر از خونه قبلی مون بود، انداختم. هنوز وسایل کامل نچیده بود که با شنیدن صدای ریز گریه ای، دست از نگاه کردن به خونه برداشتم و به پریسا دادم.
روی زمین نشست و با گریه صورتش رو پوشوند.
پدرم کلافه چنگی لای موهاش زد و چند دکمه پیراهن مشکی اش رو باز کرد... چرا دروغ بگم با اینکه سنش بالا رفته اما هنوز بدنش روی فرم بود و دل منی که دخترش بود براش ضعف میرفت.
نگاه پدرم روی من نشست و با قدم های بلند به سمتم اومد. شونه هامو بین دستاش گرفت و چشمای نگرانش تو صورتم چرخید و یه جورایی با التماس گفت:
_آره این گه شدن زندگیم بخاطر شکستن دل مادرت بوده، ولی نازیِ بابا به جون تو که دنیامی من عاشق تو پریسا هستم. کل زمین و هرچی داشتم فروختم که خودمو دوباره بالا بکشم تا خم به ابرو شما دوتا نیاد... برو پریسا رو آروم کن نازی برو! من که از قلب تو بیرون رفتم لااقل کمک کن از قلب پریسا طرد نشم.
#پـارت_388
پدرم عصبی نگاهش رو از پریسا گرفت و چمدون رو عصبی روی زمین کوبید و داد زد:
_من به تو خیانت نکردم پریسا! منه احمق اون موقع یه گهی خوردم تا الان هزار بار جواب پس دادم.
محکم به سینه اش کوبید و موهای نیمچه سفیدش روی پیشونیش ریخت و غرید:
_اون از نازنین که مُرد و اینم از این بچه که دیگه منو به عنوان پدرش قبول نداره حالا توهم میخواهی ول کنی بری.
نگاهم رو تو خونه ای که خیلی کوچیک تر از خونه قبلی مون بود، انداختم. هنوز وسایل کامل نچیده بود که با شنیدن صدای ریز گریه ای، دست از نگاه کردن به خونه برداشتم و به پریسا دادم.
روی زمین نشست و با گریه صورتش رو پوشوند.
پدرم کلافه چنگی لای موهاش زد و چند دکمه پیراهن مشکی اش رو باز کرد... چرا دروغ بگم با اینکه سنش بالا رفته اما هنوز بدنش روی فرم بود و دل منی که دخترش بود براش ضعف میرفت.
نگاه پدرم روی من نشست و با قدم های بلند به سمتم اومد. شونه هامو بین دستاش گرفت و چشمای نگرانش تو صورتم چرخید و یه جورایی با التماس گفت:
_آره این گه شدن زندگیم بخاطر شکستن دل مادرت بوده، ولی نازیِ بابا به جون تو که دنیامی من عاشق تو پریسا هستم. کل زمین و هرچی داشتم فروختم که خودمو دوباره بالا بکشم تا خم به ابرو شما دوتا نیاد... برو پریسا رو آروم کن نازی برو! من که از قلب تو بیرون رفتم لااقل کمک کن از قلب پریسا طرد نشم.