#جانانجان351
همینجور سرم پایین بود و اشک میریختم که با صدای خشدارش سر بلند کردم و نگاهش کردم.
_از کی میدونی؟
چشماش کاسه ی خون بود. نگاهش چقدر ترسناک بود....
_س..سعید
دستش چنگ شد تو موهام.ولی فشاری نمیاورد. فقط تو مشتش گرفته بود.
دوباره تکرار کرد: از کی میدونی حامله ایی؟
_تصادف که کردم . تو ...تو بیمارستان
_پس وقتی اومدی پیش من میدونستی. پس وقتی رفتیم دکتر زنان میدونستی...
نگاهشو سُر داد روی شکمم و ادامه داد: پس دکتر زنان که رفتی... پس رفتارت... اخلاقات واسه همین..
مچ دستشو گرفتم و آروم گذاشتمش رو شکمم و گفتم: اره.. از وقتی این تو شکممه بهت کشش بیشتری دارم. دیگه ازت نمیترسم و دلم میخواد همش لمست کنم، حست کنم...
سریع با خشونت دستشو برداشت و در حالیکه موهامو تو مشتش فشار میداد و سرمو سمت خودش کم میکرد از لای دندوناش غرید: خفه شووو.. خفه شو هر*زههه... این بچه معلوم نیست تخم کدوم سگ پدریه..
میخوای نسبتش بدی به منننن؟؟ نگفتم دست از پا خطا کنی نعشتو میندازم زمیننننن؟؟ نگفتم با همین دستام میکشمتتتتت؟؟
همینجور که موهامو میکشید،خوابوندم رو تخت و خیمه زد روم. دستشو از رو موهام برداشت و حلقه کرد دور گردنم و شروع کرد فشار دادن.
به خرخر افتاده بودم. هوایی نبود که نفس یکشم.... داشت میکشت. هم من و هم این بجه رو.
شایدم همین بهترین راه بود که حامد یبار منصرفم کرده بود.
بی مقاومت چشمامو بستم و خودمو بهش سپردم...
همینجور سرم پایین بود و اشک میریختم که با صدای خشدارش سر بلند کردم و نگاهش کردم.
_از کی میدونی؟
چشماش کاسه ی خون بود. نگاهش چقدر ترسناک بود....
_س..سعید
دستش چنگ شد تو موهام.ولی فشاری نمیاورد. فقط تو مشتش گرفته بود.
دوباره تکرار کرد: از کی میدونی حامله ایی؟
_تصادف که کردم . تو ...تو بیمارستان
_پس وقتی اومدی پیش من میدونستی. پس وقتی رفتیم دکتر زنان میدونستی...
نگاهشو سُر داد روی شکمم و ادامه داد: پس دکتر زنان که رفتی... پس رفتارت... اخلاقات واسه همین..
مچ دستشو گرفتم و آروم گذاشتمش رو شکمم و گفتم: اره.. از وقتی این تو شکممه بهت کشش بیشتری دارم. دیگه ازت نمیترسم و دلم میخواد همش لمست کنم، حست کنم...
سریع با خشونت دستشو برداشت و در حالیکه موهامو تو مشتش فشار میداد و سرمو سمت خودش کم میکرد از لای دندوناش غرید: خفه شووو.. خفه شو هر*زههه... این بچه معلوم نیست تخم کدوم سگ پدریه..
میخوای نسبتش بدی به منننن؟؟ نگفتم دست از پا خطا کنی نعشتو میندازم زمیننننن؟؟ نگفتم با همین دستام میکشمتتتتت؟؟
همینجور که موهامو میکشید،خوابوندم رو تخت و خیمه زد روم. دستشو از رو موهام برداشت و حلقه کرد دور گردنم و شروع کرد فشار دادن.
به خرخر افتاده بودم. هوایی نبود که نفس یکشم.... داشت میکشت. هم من و هم این بجه رو.
شایدم همین بهترین راه بود که حامد یبار منصرفم کرده بود.
بی مقاومت چشمامو بستم و خودمو بهش سپردم...